معادله زندگی «مریم»:
مریم میرزاخانی (-مرگ)= زن ایرانی(مادر)+ریاضی×نبوغ
«اعتماد» امروز همراه با گزارشی از محله زندگی + گفتوگو با همكلاسی ها و زندگینامه مریم میرزاخانی
سکوت یک نابغه
گزارش از مجتمع مسکونی ای که خانه پدری مریم میرزاخانی در آن جای گرفته
نام مریم میرزا خانی را كه میشنود میگوید: «آره دیدم خبر رو، چقدر ناراحت شدم.» و زمانی كه میشنود خانواده او در مجتمع مجاور ساكنند با حسرتی كه در صدایش میدود، میگوید: «واقعا؟ من خبر نداشتم! خیلی به هم ریختم، یعنی خانواده میرزاخانی همسایه ما هستن؟» و میرود به سمت خیابان اصلی، چند دقیقه بعد دوباره برمیگردد: «دقیقا كدوم مجتمع هستن؟ من هشت سالی میشه اینجا زندگی میكنم اما نمیدونستم كه خانواده میرزاخانی اینجا هستن، اینجا هیچ كس از همسایهاش خبر نداره، همدیگه رو نمیشناسن.»
بغضش حلقهای میشود توی چشمهایش: «آخه چرا باید همچین آدمی از دنیا بره، اما یكی مثل من زنده باشه؟»
كوچه تسلیم ظهر داغ تیرماه شده، انتهای كوچه حافظ تنها جایی است كه در این شهر میشود سراغ مریم میرزاخانی را از خانوادهاش گرفت، مجتمع مسكونی ساكت و آرام است، خبر چند ساعتی است كه به گوش شهر رسیده و پیش از آن به ساكنان مجتمع مسكونی حافظ، نگهبان مجتمع تازه میزبان بچههایی شده كه از كلاس تابستانی برگشتهاند و در لابی مجتمع به بازی مشغولند، پاسخش به سوال «منزل آقای میرزاخانی همینجاست؟» مثبت است.
با تلفن به خانواده میرزاخانی خبر میدهد و صدای خانمی از پشت آیفون میآید كه «آقا آرش الان میان پایین.»
در لابی منتظریم و نگهبان از زنی میگوید كه آرام و متین بود: «چند سال پیش كه بهش جایزه دادن اومد اینجا، جلوی در كلی پارچه زدن، خیلی اومدن اینجا، من دومین بار بود كه خانم میرزاخانی رو میدیدم، نخستین بار تنها اومده بود و دومین بار با همسرش، چقدر آروم، سادهپوش و متین بود.»
و بعد میگوید خانواده میرزاخانی حدود ٦ سال است در این مجتمع ساكن شدهاند و از مهندس میرزاخانی میگوید: «پدرشون هم خیّر هستن، به معلولها كمك میكنند.»
احمد میرزاخانی، رییس هیاتمدیره مجتمع آموزشی و نیكوكاری رعد است و از زمانی كه حال دخترش رو به وخامت گذاشت راهی امریكا شد تا در جریان روند درمان دخترش قرار بگیرد.
نگهبان از همسایههای مجتمع میگوید كه وقتی در اینترنت خبر را دیدهاند به او گفتهاند و از زمانی كه شنیده اشك امانش نداده، برادران مریم میرزا خانی با لباس مشكی وارد لابی میشوند و مرد نگهبان با دیدنشان بغضش دوباره میتركد و چشمانش دوباره سرخ میشود. دو مرد محترمانه خوش آمد میگویند، اما حاضر به مصاحبه نیستند، برادر بزرگتر میگوید: «اگر مریم الان بود، مصاحبه نمیكرد» و برادر دیگر از خواهرش میگوید: «چندان علاقهای نداشت كه رسانهها در زندگیاش كنكاش كنند، به همین خاطر خیلی مصاحبه نمیكرد، حتی حالا كه ما دنبال عكس بودیم، آخرین عكسی كه از مریم داریم مربوط به چند سال پیش میشه، خیلی علاقهای به این كارها نداشت و ما هم سعی میكنیم به این عقیدهاش احترام بگذاریم.» و همین چند جمله میشود نتیجه دیدار با خانواده مریم میرزا خانی.
مریم میرزا خانی بعد از كسب جایزه فیلدز كه به آن نوبل ریاضیات میگویند، تبدیل به چهرهای جهانی شد، چهرهای كه مایه مباهات ایرانیان بود.
در كوچه محل زندگی خانواده او اما چندان او را نمیشناسند. خانمی كه به گوشیاش اشاره میكند و میگوید: «بله خبر فوتشونرو دیدم، متاسف شدم واقعا» اما خبر نداشت كه خانواده سوگوار مریم در همسایگیاش آماده میزبانی مهمانانی میشوند كه شاید از عصر و شاید هم از فردا راهی مجتمع انتهای كوچه خواهند شد.
آقای مسنی هم كه قدمزنان از انتهای كوچه میآید خبر را نشنیده، فقط زمانی كه واژه «فوت كردند» را میشنود بلند افسوس میخورد و میگوید: «ای وای كِی فوت كرد؟» و سرش را تكان میدهد و دور میشود.
«امروز چراغی خاموش شد»؛ این جمله، خبری مهیب در دل خود پنهان كرده بود. خبری كه شاید فیروز نادری از گفتنش ابا داشت، اما پرسشها مجابش كرد تا در كنار تصویر مریم میرزا خانی، خبری را كه همه ناباورانه دست به دست میكردند را با ادبیات خاص خود تایید كند: «یك نابغه، بله، و البته یك دختر، یك مادر و یك همسر» این جمله مهر تاییدی بود بر خبری كه كسی نمیخواست باور كند.
هنوز یك هفته نگذشته از انتشار خبری كه میگفت: «مریم میرزاخانی جنگ دوبارهای را با سرطان آغاز كرده است.» امیدها و دعاها برای بازگشت سلامتی نابغه ریاضیات جهان آغاز شده بود. اما شنبه برای آنها كه خبر را هفته پیش شنیده بودند، خوب شروع نشد. در فاصلهای كوتاه نام مریم میرزا خانی در توییتر بر صدر توییتها نشست و ترند اول جهان شد.
دانشگاه استنفورد خبر را تایید كرد و به جامعه علمی درگذشت یك نابغه را تسلیت گفت، مسوولان هر كدام جداگانه پیام تسلیت دادند و هر كس نقطه اشتراكی در جایی از گذشته با نخستین زن برنده نوبل ریاضیات داشت، چراغ قوه میانداخت روی خاطراتش.
دختر آرام دیروز دانشگاه شریف و استاد امروز دانشگاه استنفورد چندان علاقهای به قرار گرفتن زیر ذره بین رسانهها نداشت، همین است كه مصاحبههای زیادی از او منتشر نشده است و كسی چیزی از زندگیاش نمیداند. دختری كه نابغه ریاضیات است، در فیسبوكش مینویسد: «هر چقدر بیشتر برای ریاضیات زمان گذاشتم، بیشتر هیجانزده شدم» و در یكی از گفتوگوهایش میگوید: «علاقه زیادی به خواندن رمان داشتم و فكر میكردم روزی نویسنده شوم، اما ریاضیات به تدریج توجهم را جلب كرد، ریاضیات در ابتدا به شكل یك چالش نظرم را به خود جلب كرد ولی كمكم به آن علاقهمند شدم و برایم لذتبخش شد.»