چگونگی رفتار ما ريشه در نگاهمان نسبت به خودمان دارد. شخص معلول هم از اين قاعده مستثنی نيست. اگر نگاهی که اجتماع و خانواده به او دارند متمرکز بر ناتوانايی هايش باشد، تصوير او نيز از خود منفی خواهد بود. اما بايد بر اين نکته تاکيد کرد که چنين تصويری می تواند با افزايش سطح خودآگاهی فرد نسبت به توانايی هايش، به تصويری مثبت و کارآمد تبديل شود و در پی آن رضايت و لذت او با وجود تفاوت جسمی با ديگران افزايش يابد.
نگاه کن ببين من چه کار کردم...
من اين کارها را خوب بلدم...
آيا به درد دانشگاه رفتن می خورم؟
آيا پدر و مادر خوبی هستم؟
آيا از اين کار لذت خواهم برد؟
ما به طور مداوم و پيوسته در معرض پرسش هايی در مورد خودمان هستيم. هنگامی هم که نسبت به طرح اين سوالات ناآگاهيم، باز هم با طرح چنين پرسشهايی از خود، کارهای مختلف را امتحان و از بعضی کارها اجتناب می کنيم. به عبارتی، پاسخ ما به اين پرسشها، به سوالی بزرگتر و کلی تر باز می گردد، من کيستم؟
پاسخ به اين سوال روشن می کند که انسان می تواند درباره خود، توانايی ها و ويژگی هايش به دانش و آگاهی دست يابد و نسبت به خويشتن به عنوان وجودی متمايز از ديگری و فاعل عمل، شناخت دارد.
گرچه هر يک از ما پاسخ های متفاوتی به اين سوال می دهيم، اما، پاسخ به سوال من کيستم؟ محور بسياری از رفتارها و احساسات ماست. به عوان مثال، اگر من خود را کسی بدانم که علاقه ای به درس ندارد، شکست در کنکور، اهميتی برايم نخواهد داشت اما اگر خود را فرد با استعداد و علاقمند به درس بدانم، شکست در کنکور احساس ناکامی و ناراحتی را در من ايجاد خواهد کرد.
به تعبير روانشناسانه، توانايی فرد در شناخت خود و آگاهی از خود به عنوان موجودی متمايز را خودآگاهی و پاسخ به سوال من کيستم؟، همان چيزی است که خودپنداره ناميده می شود. هر چه پاسخ افراد به سوال من کيستم؟ دقيقتر باشد، فرد از توانايی خودآگاهی بيشتری برخوردار خواهد بود. چگونگی برداشتی که ما از خود داريم، نقشی مهم و زيربنايی در احساس رضايت از زندگی دارد. بنابراين، تقويت توانايی خودآگاهی و به تبع آن داشتن خودپنداره ای دقيق می تواند فرد را در جهت مقابله با مشکلات و حل آنها ياری دهد.
خودآگاهی
خودآگای دانش و ادراکی است که فرد از خود دارد. به عبارتی، خودآگاهی شامل شناخت ما از خودمان است و توانايی داشتن خودآگاهی و افزايش آن به معنای آنست که فرد تصويری روشن از ويژگيها، ارزشها، نگرشها، علائق و نيازهايش داشته باشد. خودآگاهی پيش نياز ديگر مهارتهای زندگی است زيرا افراد برخوردار از کارکرد سالم، ديد دقيقی از خود دارند. اگر چه گاه دشوار است، ما آنچه را که واقعاً هستيم ببينيم و باز هم نسبت به آن صبور و شکيبا باشيم.
خودآگاهی عمومی خصوصی
افرادی که خودآگاهی عمومی دارند، از ديدگاه ديگران نسبت به خودشان آگاه هستند و افرادی که خودآگاهی خصوصی دارند، از احساسات درونی خود آگاه هستند و می توانند خود را به خوبی تحليل کنند. افرادی که خودآگاهی عمومی بالاتری دارند، بيشتر نگران استقلال و هويت خود هستند و به احتمال بيشتری خود را با معيارهای بيرونی هماهنگ می کنند. افرادی که خودآگاهی خصوصی بالاتری دارند، خودپنداره دقيقتر و مفصل بندی شده تری دارند و بيشتر بر اهداف و استانداردهای درونی متمرکز هستند.
خودپنداره
خودپنداره، تصويری است که ما از خود داريم. ما نظريه هايی درباره جهان می سازيم که به ما کمک می کنند با موقعيت هايی که روبه رو می شويم، کنا بياييم. مهمتر از آن، ما به خلق نظريه هايی درباره خودمان نيز دست می زنيم. اين نظريه ها را نظريه خويشتن می ناميم و در اينجا آن را معادل خودپنداره فرض می کنيم.
چند ديدگاه در مورد چگونگی شکل گيری خودپنداره وجود دارد:
1- ديدگاه اجتماعی:
در اين ديدگاه خود محصولی اجتماعی است. گروهی از روانشناسان اجتماعی که خود را تعامل گران نمادين می نامند، معتقدند که افراد بر اساس اينکه ديگران در مورد آنها چه نظری دارند يا با آنها چگونه رفتار می کنند، در مورد خود اظهارنظر می کنند. هر فرد آگاهی می يابد که حوزه ای در ادراک ديگری است و با درونی سازی آن بر خود نيز به عنوان موضوعی در حوزه ادراکی خويشتن آگاه می شود. به عنوان مثال، اگر ديگران به من بگويند که فردی باهوش و بالياقت هستم، من خود را فردی باهوش خواهم دانست و اگر اطرافيان مرا فردی کندذهن و ناتوان بدانند، من نيز خود را ناتوان می پندارم. در اين ديدگاه، آنچه اهميت دارد نظر ديگران در مورد ماست. محيط بيرونی، ساختار کلان اجتماعی، همانندسازی، تعاملات بين فردی و ايفای نقش از عوامل اصلی شکل دهنده خود هستند. شايد بتوان با اغماض چنين گفت که در اين ديدگاه، تصويری که ديگران از ما دارند، همان خودپنداره ماست.
ما گرايش داری خود را چنان ببينيم که ديگران ما را می بينند
2- ديدگاه شناختی:
در اين ديدگاه، چنين مطرح می شود که در ارزشيابی هايی که ديگران در مورد ما دارند، انتخابها و تفسيرهای ما نيز نقش دارند، به عبارتی، هر تصوير بيرونی از خلال درون می گذرد.
در اين ديدگاه خودپنداره، تفسيری است که ما از خودمان داريم. آنچه در اين ديدگاه محور اصلی شکل گييری خودپنداره است، خود به عنوان يک ساختار شناختی است. در واقع، برخلاف ديدگاه اجتماعی که خودپنداره هر فردی فقط و فقط حاصل تصاوير و تعبيرهای ديگران از او بود، در اينجا، اين خود فرد ايت که با بازسازی و تفسير تصاوير ديگران، خودپنداره اش را شکل می دهد.
3- ديدگاه شناختی اجتماعی:
همانطور که از نام اين ديدگاه برمی آيد، ترکيبی از نظريات شناختی و اجتماعی است. در اين ديدگاه، خود، حاصل تفسيری است که فرد از تصاوير ديگران از خودش دارد. به عبارتی، علاوه بر آنکه ديدگاه ديگران در مورد ما اهميت دارد، تفاسيری که ما نيز از ديدگاه ايشان داريم حائز اهميت است. در اينجا، خودپنداره نه محصول فرد به تنهايی و نه محصولی اجتماعی است، که ترکيبی از هر دو می باشد.
اهميت و کاربرد خودپنداره
تصور کنيد که پاسخ به سوال من کيستم؟ را نمی دانيد، آنگاه برای تصميم گيری هيچ اصل و مبنايی نداريد. بنا به اعتقاد بسياری از روانشناسان، ميزان شناختی که ما از خودمان داريم و نيز نحوه نگريستن ما به خودمان، مبنای بسياری از تصميم ها و رفتارهای ماست. به عنوان مثال، اگر فيلمی بر روی پرده سينما در حال اجرا باشد، ما براساس شناختی که از خودمان داريم، درباره نرفتن يا رفتن برای ديدن فيلم تصميم می گيريم. از اين رو، خودپنداره می تواند نقش يک راهنما و نقشه را برای ما بازی کند. به همين دليل دقت، صحت و واقع بينی آن از اهميت بسياری برخوردار است. دقت خودپنداره به ما کمک می کند تا نسبت به اشتباهات خود واقع بين باشيم. مسووليت رفتارهايمان را بپذيريم و بی آنکه بين مسووليت پذيری و سرزنش خود در حال نوسان باشيم، عملکرد خود را دقيقا ارزيابی کنيم. در مجموع، خودپنداره دقيق به ما کمک می کند تا عملکرد بهتری داشته باشيم. برای ترسيم خودپنداره دقيق می توانيم آن را در چهار سطح زيستی، روانی، اجتماعی و فرهنگی بررسی کنيم.
سطح زيستی:
تصويری است که از جسم خود داريم. قد، وزن، رنگ مو و ... تمام ويژگيهای فيزيکی و جسمانی ما در اين حوزه قرار می گيرند.
سطح روانی:
شامل ويژگيهای روحی و حالات روانی ما هستند. خوشحالی، لجاجت، پشتکار و ... ديگر صفاتی که شخصيت ما را شکل می دهند، در اين بخش جای می گيرند.
سطح اجتماعی:
نقش های متفاوتی که ما در اجتماع بازی می کنيم مثل دانشجو بودن، فرزند خانواده بودن، معلم بودن، همسابه بودن و ... در اين حوزه قرار می گيرند. بديهی است که به ازای هر نقش، رفتار متفاوتی داريم و کسانی در ارتباطات موفق هستند که بتوانند از عهده نقشهای متفاوت برآيند و برای هر نقش رفتار ويژه آن را تعريف کنند.
سطح فرهنگی:
خودپنداره فرد در سطح فرهنگی پاسخی است که به سوال چرا زنده اي؟ يا هدف از زندگی چيست؟ می دهد.
برای ترسيم خودپنداره ای دقيق، بهتر است که به جای استفاده از صفتهای مثبت و منفی، از عبارات توصيفی و رفتاری استفاده کنيم. به عنوان مثال، به جای آنکه بگوييم قد من کوتاه است بگوييم قد من 160 سانتيمتر است. يا در سطح روانی، به جای اينکه بگوييم من پرخاشگرم از عبارت من وسايل خانه را می شکنم استفاده کنيم.
ويژگی های خودپنداره کارآمد:
1- داده های حاصل از تجربه را کسب کند و به عبارتی، منطبق بر واقعيت باشد. مثلا اگر ما تصور کنيم که دانشجوی خوبی هستيم اما در بسياری از امتحانات موفق نبوده ايم، به معنای آنست که خودپنداره ما مبتنی بر واقعيت نيست و شايد ما در حال خودفريبی باشيم، علاوه بر اين، بهتر است که به جای کلی گويی، از ويژگی های اختصاصی خود آگاه باشيم، مثلا به جای آنکه بگوييم من فردی فرهنگ دوست هستم يا من از فعاليتهای فرهنگی خوشم می آيد بگوييم من از نمايشنامه نويسی خوشم می آيد.
2- لذت درد را به حداکثر تعادل خود برساند، اگر فردی تصور کند که می تواند مشکلات زندگی اش را به تنهايی حل کند اما هر روز دعوا داشته باشند، خودپنداره اش از کارکرد ضعيفی برخوردار خواهد بود. زيرا برخلاف تصويری که از خود دارد، در واقعيت به جای آنکه از زندگی اش لذت ببرد، در آن رنج می کشد. مثالی ديگر، اگر فرد تصور کند از سينما رفتن لذت می برد و بعد لحظات خوبی را در سينما تجربه کند، چنين فردی از خودپنداره کارآمد برخوردار خواهد بود. در واقع منظور اين است که فعاليت هايی را که از آن لذت می بريم يا باعث زنجش و ناراحتی مان می شود، بشناسيم و به اين ترتيب، به گونه ای رفتار خواهيم کرد که با خودمان در تضاد نخواهيم بود.
3- عزت نفس ما را به سطح بهينه برساند، اين نظريه بايد تا حد امکان به ما احساس خوب بودن ارزانی کند. اگر خودپنداره ما فقط شامل صفات منفی ما باشد، در اين حالت عزت نفس پايينی را تجربه خواهيم کرد. از اين رو، خودپنداره ای کارآمد خواهد بود که ترکيبی از صفات خوب و بد باشد. اگر اين سه ويژگی همزمان حضور داشته باشند، خودپنداره فرد از کارايی لازم برخوردار خواهد بود اما اگر فردی، به عنوان مثاال، تصور کند که مدير خوبی است( در ظاهر چنين تصوری احساس خوب بودن به ما می دهد) اما، پروژه هايش طبق برنامه اجرا نشود و همکارانش از او ناراضی باشند، خودپنداره چنين فردی فاقد ويژگی نخست جذب داده های ناشی از تجربه است. همين طور تعادل لذت درد نيز برقرار نيست. به خاطر داشته باشيم که خودپنداره، نه خوب است و نه بد. تصويری که ما از خود داريم، به خودی خود بار ارزشی ندارد. اين ما هستيم که آن را ارزشگذاری می کنيم. به واسطه ارزشی که به آن می دهيم، احساس ارزشمندی يا بی ارزشی می کنيم .