رادلف اشتاینر، خالق روش آموزش خلاق والدورف است. روشی که بر پایه فلسفه آزادی شکل گرفته و می کوشد تا انسانهایی آزاد و خلاق پرورش دهد. اشتاینر در سال ۱۸۶۱ در یک منطقه روستایی در اتریش به دنیا آمد. کودکی اش در یک منطقه ییلاقی سپری شد. جایی که پدرش رئیس ایستگاه قطار بود.
در هشت سالگی به خوبی احساس می کرد که چیزها مفهومی فراتر از آنچه نشان میدهند دارند. او در درونش به دنیای روحانی باور داشت و در ذهن خود در پی توجیهاتی برای این باور خود میگشت. پدر رادلف، نیرو و شوق یادگیری را در پسر جوانش دید و او را به مدرسه Realschule at Wiener Neustadt و سپس به دانشگاه فنی وین فرستاد. در دانشگاه، اشتاینر جوان با کوشش برای به دست آوردن بورسیه و آموزش به کودکان، زندگی خود را تامین میکرد.
خواندن بسیار و آموزش موضوع های گوناگونی که فراتر از دایره درسهای دانشگاه بودند، اشتاینر را درباره مفهوم خود دانش به اندیشه فرو میبرد. او به خوبی آگاه بود که تجربه انسان از "خود"اش، تجربه ای از دنیای روحانی است. رادلف در فعالیتهای اجتماعی گوناگون از هنر و علم گرفته تا سیاست، دستی داشت و درباره فلسفه بسیار مطالعه میکرد.
او درباره فلسفه بسیار میخواند. به ویژه، نوشتههای کانت. اما، در هیچ نوشته فلسفی، راه و روش اندیشهای را نیافت که نشاندهنده درک و دریافت از دنیای روحانی باشد. سرانجام، نتیجه کوشش خود را به گونه یک تئوری دانش نوشت. این تئوری، از یک تجربه مستقیم اندیشه روحانی برمیخاست. اما، به عنوان یک دانشجو، هنگامی از توان علمی اشتاینر قدردانی شد که از او خواستند تا نوشته های گوته درباره طبیعت را ویرایش کند. او در گوته، نگاهی روحانی به طبیعت را یافت. اشتاینر توانست درکی تازه از کار علمی گوته درباره طبیعت، ارائه کند. درکی بر اساس نگرشی که اشتاینر، به درک گوته از طبیعت داشت.
پیش از آن، هیچ نظریه فلسفی این بینش را ارائه نکرده بود و گوته نیز هیچگاه، به روشنی درباره بینش خود به زندگی چیزی ننوشته بود. بنابراین، اشتاینر، این نیاز را با انتشار یک کتاب دیباچه بر این نوشته ها، به نام "تئوری دانش با اشاره به جهان از دیدگاه گوته"، پاسخ داد. این کتاب در سال ۱۸۸۶ چاپ شد. دیباچه هایی که اشتاینر بر روی جلدهای گوناگون نوشته های علمی گوته نوشت، در یک کتاب به نام "گوته ی دانشمند" چاپ شدند. این دیباچهها، هدیه های ارزشمندی به دنیای فلسفه دانش به شمار میروند.
با گذشت زمان، اندیشه اشتاینر درباره فلسفه مورد نظرش، به بلوغ میرسید. در سال ۱۸۸۸، او با ادوارد ون هارتمن آشنا شد. این آشنایی به یک دوره مکاتبات طولانی انجامید. هارمتن، فیلسوفی بود با این باور بدبینانه که با اندیشیدن نمیتوان به واقعیت پی برد و همیشه باید در وهم و خیال دست و پا زد. اشتاینر، می دانست که چگونه می توان این مانعها را پشت سر گذاشت. او در اندیشه درباره دانش نماند و از درک و دریافت خود در باره دانش، در درک اخلاق بهره برد تا به موضوع آزادی انسان بپردازد. او میخواست نشان دهد که اخلاق میتواند بدون قوانین تحمیلی سفت و سخت کنترلی، پایه های محکمی داشته باشد.
در این زمان بود که اشتاینر، با وظیفه دشوار معرفی دیدگاه خود به جهان روبه شد. مشاهدات او از وجود روحانی، از دقتی به تمامی علمی برخوردار بود. از طرفی هم تجربه او از درستی دیدگاههایش، تا اندازه ای با تجربه های عارفان یکسان بود. عرفان، "دانش بی واسطه" یا الهام شده (immediate knowledge ) را به شدت باور دارد. اما، تنها با درک درونی سر و کار دارد. عرفان به آنچه بیرون از انسان میگذرد کاری ندارد.
اما، دانش، از دیدگاههایی درباره جهان برخوردار است. حتی اگر این دیدگاهها به تمامی مادی گرایانه باشند. اشتاینر، به طبیعت روحانی اندیشیدن توجه کرد و از آن آغاز کرد. بنابراین توانست دیدگاهی را مطرح کند که به دنیای روحانی، همانطور نگاه کند که علوم طبیعی به دنیای مادی میپردازند. به این ترتیب، اشتاینر، فلسفهاش را به عنوان نتیجه "مشاهده خود براساس شیوههای اندیشه در علوم طبیعی" عنوان کرد. او نخستین بار، دیدگاهش را در رساله دکترای خود به نام "دانش و حقیقت" مطرح کرد. زیر عنوان این رساله، "پیش درآمدی بر فلسفه آزادی" نام داشت.
"فلسفه آزادی"، در سال ۱۸۹۴ منتشر شد و دستاورد کوششهای اشتاینر در برابر چشم جهان قرار گرفت. آنچه از بازخورد این کتاب به اشتاینر رسید، او را ناامید کرد. دیدگاه او به خوبی درک نشده بود. این بازخورد، چشم انداز خوبی از زمانه ای که اشتاینر در آن می زیست و فلسفه اش را نمایان کرد، نشان میدهد. اما، اشتاینر که پایه استواری برای دانش روح، بنیان گذاشته بود، میخواست تا پژوهشهایش را بدون خویشتن داری دنبال کند. فلسفه آزادی، پاسخی بود که اشتاینر، برای شکافتن رازهایی که تا آن زمان زندگیاش را در خود گرفته بودند، ارائه کرد.
او زمان زندگی خود را برای ساختار بخشیدن به دانش روح، فدا کرد. دانشی که او آن را فلسفه انسان یا Anthroposophy نامید. یکی از کشفهای مهم اشتاینر، تجربه مستقیم او از واقعیت وجود مسیح بود. این موضوع به زودی در مرکز توجه آموزشهای او جای گرفت. از سال ۱۹۱۱، اشتاینر، به هنر روی آورد، نمایش، نقاشی، معماری و هنر حرکتی ویژه او به نام Eurythmy. رویکرد اشتاینر به هنر، توانایی پر از خلاقیتی را نشان میداد که زاده نگرش او به دنیای روحانی بود.
در بین سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸، که آتش جنگ جهانی نخست شعله میکشید و زندگی را میبلعید، اشتاینر نشان داد که چگونه میتوان با نگاهی به وجود و طبیعت انسان، به قلمروی اجتماعی انسان، زندگی تازه بخشید.
در این هنگام بود که بینش انسان نگر او، میوههای تازه و کاربردی داد. از آموزش و کشاورزی گرفته تا درمان و پزشکی. اشتاینر، پس از چند سال کار شدید دیگر به عنوان رهبر یک جنبش جهانی، در سال ۱۹۲۵ از دنیا رفت. او دانشی تازه آفرید. دانشی که فلسفه انسان نام دارد و به روی هر انسان مشتاقی برای جستجو و گسترش آنچه اشتاینر آغاز کرد گشوده است. راهی که با تلاشی برای رسیدن به آزادی درون آغاز شد و به فلسفه آزادی رسید.