بیش از چهار صد سال پیش در سال 1605 میلادی فیلسوف انگلیسی فرانسیس بیکن در کتاب پیشرفت دانش این شعار تاریخی را مطرح کرد که علم قدرت است. آنچه از قدرت مورد نظر وی بود آن توان و اقتداری است که امکان بهبود زندگی انسان ها را فراهم کند. وی یکی از اولین فلاسفه ای است که فلسفه خود را در جهت استفاده از علم برای بهبود زندگی بشر تنظیم کرد.
در واقع نیز چنین قدرتی که بتواند زندگی ابنای بشر را بهبود بخشد فقط در سایه علم و توسعه آن فراهم می آید. اهمیت این نکته نه در شعارگونه بودن آن، بلکه در این است که بیکن کتاب های متعدد در شرح و بسط توجیه این شعار و روش های دستیابی به آن نوشت. چنان که حتی برای خویش این هدف غیرممکن را تعریف کرد که تمام معارف عصر خود را بر مبانی جدیدی باز نویسی کرده و از نو پی افکند. آنچه درباره کتاب ها و نوشته های بیکن قابل توجه است این است که گرچه وی اولین کسی نبود که شعار فوق را مطرح نمود، لیکن اولین کسی بود که آغاز عصر خرد را اعلام کرد. این عصر در تاریخ به عنوان «عصر روشنگری و روی آوری به روش های عقلی» ثبت شده است. گرچه در فلسفه بیکن مطالب جدید چندانی یافت نمی شود لیکن وی همان کاری را کرد که معمولافلاسفه انجام می دهند. یعنی زبان عصر و دوران خود شد و آنچه را که در جو و حال و هوای تاریخی و فرهنگی اروپا بعد از دوره رنسانس وجود داشت تنظیم کرد و به رشته تحریر درآورد و چون چراغی بر سر راه دانشمندان و متفکران دوران خود قرار داد. دورانی که شاهد ظهور افرادی چون کپلر، گالیله و دکارت در حیطه تفکر علوم طبیعی و ریاضی و همچنین ظهور افرادی چون توماس هابز، جان لاک و جرمی بنتام در حیطه تفکرات اجتماعی بود.
در مورد نقش فرانسیس بیکن این نکته قابل ذکر است که وی اولین جمع بندی در مورد روش جدید علمی را تنظیم و مطرح کرد. گرچه باید توجه داشت که اروپا قبلادوران رنسانس را پشت سر گذاشته بود و دانشمندانی مانند کپرنیک روش های فرسوده تفکر، تعقل و پژوهش را کنار زده بودند و از روش های جدیدی استفاده می کردند، لیکن این فرانسیس بیکن است که اولین بار روش های شناخته شده قیاس ارسطویی را که از غرب آفریقا مجددا به اروپا رسیده بود و در مکتب مدرسه ای ها و کلیسای اروپا روش رسمی محسوب می شد، رسما از میدان تفکر بیرون راند و برانداخت و به جای آن روش دیگری را مطرح کرد. اجزای اصلی این روش جدید عبارت بودند از: طرح فرضیه، انجام مشاهده و آزمایش و جمع آوری اطلاعات و دسته بندی آن و آزمون فرض براساس مشاهده و اطلاعات و رد کردن و کنار گذاشتن فرضیاتی که با مشاهدات قابل تایید نیستند. طبق این روش پس از این مرحله باید، با استفاده از نتایج جمع آوری شده اصولی را استنتاج کنند و سپس براساس آنها آزمایش های جدیدی انجام دهند و این اصول را بر اساس آزمایش و تجربه تقویت یا رد کنند و کنار گذارند. به این نحو فرانسیس بیکن روش جدید دستیابی به «حقیقت» را که کاربرد آن از مدت ها قبل به طور پراکنده آغاز شده بود تدوین کرد و به آن رسمیت بخشید. روش های سنتی به طور خلاصه بر اساس آموزش های ارسطو استوار بود. کمال مطلوب در روش ارسطو روش «قیاس» بود. این روش نا کار آمدی خود را تا آن زمان نشان داده بود، چون سبب شده بود طی قرون و اعصار استفاده از مشاهده و آزمون در کسب دانش مورد بی توجهی قرار گیرد. بیکن نیز مانند بسیاری از پیشینیان خود، تلاش داشت تا تسلط ارسطو را بر روش اندیشه بر اندازد. گرچه روش پیشنهادی وی بر حسب دانسته های امروزی درباره روش علمی روشی ابتدایی و بدوی به نظر می رسد و چنان که خواهیم دید عاری از ایراد نیست، لیکن وی اولین فیلسوف روش شناسی علمی به شمار می آید و از این نظر این نوشته با معرفی اجمالی وی آغاز می شود.
ویل دورانت در کتلب «تاریخ تمدن» اشاره می کند که بیکن در کتاب «نوسازی عظیم» در مورد آگاهی خود او از پرچمداری عصرجدید چنین می گوید: «سر صفحه این کتاب به منزله نوعی مبارزه طلبی به شمار می رفت، زیرا کشتی ای را نشان می داد که، با بادبان های گسترده، از طریق جبل طارق به میان اقیانوس اطلس می رفت؛ اگر چه طبق شعاری که در قرون وسطی مشهور بود کسی نمی بایستی از جبل طارق فراتر رود، بیکن در همان سر صفحه نوشته بود که « عده زیادی از اینجا فراتر خواهند رفت و دانش افزایش خواهد یافت.»»
بیکن متوجه این نکته شد که انسان معمولادر تفکر خود دچار خطا می شود. این اشتباه به دلایل گوناگون اتفاق می افتد و این خطا بعضا بر فرد متفکر و نیز بر کسی که با نتایج تفکر او رو به رو می شود پوشیده است. آنچه سد راه کشف حقیقت است معمولاهمین اشتباه در تفکر و نحوه متعارف کار کرد ذهن انسان است. چه اینکه ذهن انسان به کرات دچار اشتباه می شود. چه بسیار افراد که در نظر خود و دیگران فرهیخته به حساب می آیند، لیکن تفکر و تعقل آنها جز اشتباهات آراسته به الفاظ و معانی لفظی چیز دیگری نیست. بیکن چهار دسته از آنچه را «شبهات ذهن انسان» می نامد برمی شمرد. این عوامل را بت هایی که ذهن انسان را گمراه کرده و از تفکر صحیح منحرف می کنند و به خود مشغول می دارند معرفی می کند. دسته اول که آنها را « بت های قبیله» می نامد، مربوط به محدودیت های ذاتی حواس انسان و مخدوش شدن فهم انسان توسط آمال و امیال فردی و تعصبات است. دسته دوم که آنها را «بت های غار» می نامد، مربوط به نوع تعلیم و تعلم خاصی است که هر فرد دریافت کرده و به دلیل آن آموزش یا تجربه با نظریه ها و روش هائی آشنا شده است و این نظریه ها و روش های مالوف را بدون توجه به حدود و توان آنها برای ایجاد سیستم های ذهنی و کار برد آن سیستم ها در تجزیه و تحلیل و استنتاج مورد استفاده قرار می دهد. از نظر بیکن ارسطو عمدتا دچار این نوع خطای ذهن بوده است. به این معنا که دچار سیستم های ذهنی که ساخته و پرداخته روش قیاس بود، شده و این امر وی را از توجه به روش های دیگر باز داشت و در دست یابی به حقیقت دچار خطاهایی کرد. دسته سوم، که آنها را «بت های بازارگاه» می داند، اشتباه ناشی از به کار بردن کلمات و الفاظی است که دارای معانی و مفاهیم متعدد است و به کار بردن مغلطه آمیز این عبارات امکان ایجاد خطا در منطق و تعقل را فراهم می سازد. به نظر بیکن این رایج ترین نوع اشتباه در منطق و از جدی ترین خطا ها است. دسته چهارم که آنها را «بت های تآتر» می خواند عبارت است از: خطای ناشی از مخلوط کردن مفاهیم فلسفی با مفاهیم ماوراء الطبیعه که حقایق این گونه امور از حیطه منطق و خِرد انسان بیرون است.
با توجه به تشخیص این مطلب قدم بعدی یافتن روش های مناسب برای به کار بردن ذهن و پرهیز از اشتباه در تفکر است. آنچه خرد نامیده می شود، مهارت و تبحر در به کار بردن ذهن در جهت یافتن پاسخ به مسائل، بدون دچار شدن به اشتباه در تفکر و تعقل است.