هرمان ابینگهاوس
او که پسر بازرگانى بود، در شهر بارمن (Barmen) نزدیک بن (Bonn) متولد شد. او دو سال جوانتر از اشتومف و شش ماه مسنتر از جی.ای. میولر بود. پس از تحصیل در Gymnasium در بارمن، در سن هفده سالگى براى تحصیل تاریخ و فلسفه به بن رفت. سپس طبق عادت دانشجویان آلمانى نخست به هاله و سپس به برلن مهاجرت کرد.
برروى هم سه سال (۱۸۶۷-۱۸۷۰) در این سه دانشگاه به مطالعه اشتغال داشت، و در جریان آن او از علاقه ابتدائى خود که فلسفه بود جدا گشت. تریدلنبرگ (Tredelenburg) در برلن که بر میولر و برنتانو تأثیر گذارده بود، ممکن است عاملى در این جدائى بوده باشد. هفت سال بعدى را ابینگهاوس در خلوت به مطالعه پرداخت. نخست او به مدت دو سال در برلن سکونت گزید و مطالعات او برطبق سنتهاى فلسفى روز به سوى علم گرایش یافت (در این زمان برنتانو سبب شده بود که اشتومف به مطالعه علوم بپردازد. لتزى نیز همین کار را در مورد میولر کرده بود).
سه سال بعدى را در فرانسه و انگلستان به مطالعه پرداخت. در این زمان بود که او نسخهاى از کتاب Elemente فخنر را در یک کتابفروشى کتابهاى دست دوم در پاریس یافت. اهمیت این کتاب براى روانشناسى علمى توجه او را بهخود جلب نمود، و با مطالعه آن دریافت که روانشناسى آزمایشگاهى براساس روش فخنر به پیشرفتهاى قابل ملاحظه در قلمرو احساس دست یافته، ولى هنوز قادر به برخورد با "فرآیندهاى عالى ذهنی" (Higher Mental Processes) که باید قسمت عمده از روانشناسى را دربرگیرد، نبوده است. او حتماً کتاب روانشناسى فیزیولوژیک وونت را مطالعه کرده و درنتیجه این عقیده راسختر شده بود که حافظه و تفکر هنوز مورد آزمایش روانشناسان آزمایشگاهى قرار نگرفته است.
در این زمان بود که ابینگهاوس، تنها، بدون حضور در محیط دانشگاهى و بدون داشتن آشنائى نزدیک با مردان بزرگى مانند فخنر، وونت، لتزی، اشتومف یا میولر، و فقط به اتکاء کتاب فخنر و علاقه خود، شروع به تطبیق روش فخنر در اندازهگیرى حافظه نمود. بدین منظور نخست شرایطى را که براى اندازهگیرى حافظه وجود آنها لازم بود تعیین نمود، سپس با گزینش فراوانى تکرار (Frequency of Repition) بهعنوان شرط اصلى ارتباط ذهنى یا تداعی، نشان داد که چگونه "تکرار" (Repltition) را مىتوان بهعنوان معیار سنجش حافظه بهکار برد. او براى اصول این روش به فخنر متکى شد و مسئله حافظه را از ارتباطیون انگلیسى دریافت نمود.
قوانین ارتباط ذهنى بهتدریج محدود به موضوع فراوانى بهعنوان شرط اولیه و ابتدائى ارتباط ذهنى گشته بود. این ابینگهاوس بود که از این نظریه ارتباط ذهنى استفاده کرد و تکرار را اساس اندازهگیرى آزمایشگاهى حافظه قرار داد. گرچه بعدها در کتاب خود، روانشناسی، که به فخنر تقدیم نمود با کمال تواضع بیان کرد که کار او (Ich hab Es Nur Von Euch) ابتکارى بود. و واقعیت نیز این است که او در تحقیقات خود بسیار مبتکر بود. او در حالى که سنجش روانى را از فخنر گرفت، لیکن از استفاده قالبى روشهاى پسیکوفیزیک او دورى گزید؛ شاید او در تحقیقات خود بدین درک رسید که کاربرد مستقیم این روش براى مطالعه تمام پدیدههاى روانى مناسب نیست. از اینرو او روش هجاهاى بىمعنى را اختراع نمود، که البته هیچ شجرهنامهاى در کتاب تاریخ علم نداشت. اگر قرار بود وى بتواند شکل تشکیل ارتباطات ذهنى را دست نخورده اندازهگیرى نماید، باید از مطالبى استفاده کند که معنى دار نیستند؛ لذا از دو حرف بىصدا و یک حرف صدادار را به شکل تصادفى برگزید و در کنار یکدیگر قرار داد، مانند Sid, Bok, Zat و بدین ترتیب خود را مالک ۲۳۰۰ "هجاى بىمعنی" (Nonsense syllables) یافت. این حروف بسیار همگونتر از لغات هستند، زیرا در مورد آنها معانى لغات که مىتواند در ارتباطات ذهنى و تداعىها مداخله کنند، وجود ندارد. با در دست داشتن هجاهاى بىمعنى و شعر به عنوان مطالب و با کاربرد روشهاى تسلط کامل و ذخیره (Methods of Complete Mastery And Savings) برروى خود که تنها موضوع آزمایش بود، اندازه گیرى آزمایشگاهى خود درباره حافظه را آغاز نمود. و برخى از این آزمایشها قبل از اینکه او از انزواى آکادمیک بیرون آید و به محیط دانشگاهى به پیوندد، به اتمام رسیده بود.
در سال ۱۸۸۰، ابینگهاوس به برلن رفت و به سمت دانشیارى برگزیده شد. او به آزمایشهائى مربوط به حافظ ادامه داد و براى تأیید نتایج آزمایشهاى قبلى آنها را تکرار نمود. بالاخره در سال ۱۸۸۵ گزارش دوران ساز خود را تحت عنوان: Uber Das Gedächt Dis انتشار داد. این اولین نوشته او غیر از رساله دکترى بود. علاوه بر مطالبى که گفته شد، این کتاب شامل تحقیق دربارهٔ تأثیر کمیت مطالب در یادگیری، اندازهگیرى یادآورى به عنوان تابعى از مقادیر مختلف تکرار، سنجش فراموشى به عنوان تابعى از زمان (که نتیجه آن ترسیم "منحنى فراموشی" - Forgeting Curve - بود)، سنجش قدرت مستقیم و غیرمستقیم، و تداعى به جلو (Forward Association) و تداعى به عقب (Backward Association) مىشد. این پژوهش الگوئى روشن و دقیق و تبیینى جالب از مطالب علمى است. این کارى دورانساز بود، نه تنها از جهت گستردگى و سبک عالی، بلکه به دلیل اینکه بلافاصله توسط روانشناسان آزمایشگاهى بهعنوان گذشتن از مرز "فرآیندهاى عالى ذهن" محسوب شد.
ابینگهاوس سرزمینى را گشوده بود که به زودى جی.ای.میولر و شاگردان وى آن را تکامل دادند و از این رهگذر حیاتى مجدد در جان روانشناسى آزمایشگاهى دمیده شد، زیرا که در آن احساس پیشرفت و سرنوشتسازى پیدا شده بود. در سال ۱۸۸۶، ابینگهاوس به سمت استادى در دانشگاه برلن منصوب شد. بدون شک شهرت او کمک به ارتقاء مقام او نموده بود. او هشت سال در این سمت باقى ماند. وى در آنجا به کار خود در مورد حافظه ادامه نداد؛ او یک مبتکر بود و پس از ارائه ابتکاران خود، قانع بود که بگذارد دیگران مانند میولر، به تحقیقات بعدى ادامه دهند و کار را به پایان رسانند.
در سال ۱۸۸۰، او تحقیقاتى راجع به تضاد درخشانى (Brightness Contrast) و کاربرد قانون وبر در این زمینه انجام داد. در سال ۱۸۹۰، ابینگهاوس با همکاى آرتورکنیگ (Arthur König) مجله معروف: Zeitschrift Fur Psychologie und Physiologie Der Sinnesorgane را تأسیس نمود. در انگلستان بین مجله Mind را در سال ۱۸۷۶، ایجاد کرده بود، ولى مقرر نبود که بریتانیاى کبیر جایگاه روانشناسى جدید گردد. آنگاه به سال ۱۸۸۱ وونت مجله: Philosophische Studien را که به شکل عمده سخنگوى آزمایشگاه لایپزیگ بود، انتشار داد. در سال ۱۸۸۷، استانلى هال (Stanley Hall) انتشار مجله روانشناسى آمریکا (American Journal of Psychology) را آغاز کرد و نشان داد که آمریکا در ترویج روانشناسى جدید زیاد از آلمان عقب نیست، و از این جهت که پیرو مکتب خاصى نبود از سایرین پیشرفتهتر بود. در سال ۱۸۸۰ بهقدرى حجم مطالب و تحقیقات روانشنایس افزایش یافته بود که محل کافى در مجله Studien وونت براى درج تمامى آنها وجود نداشت. لذا ابینگهاوس و کنیگ مجله: Zeitschrift را تأسیس نمودند. او توانست جمعى از افراد معروف را به همکارى در اداره مجله ترغیب نماید که از آن جمله هستند: هلمهولتز، اکسنر (Exner)، هرینگ، فن کریس (Von Kries)، پرایر (Preyer)، تئودورلیپس (Theodor Lipps)، جی.ای.میولر و اشتومف. بنابراین Zeitschrift از یک جهت نماینده روانشناسان مستقل خارج از مکتب وونت بود.
در سال ۱۸۹۳ ابینگهاوس نظریه خود را راجع به بینائى رنگ منتشر کرد. ولى بهطور کلى او رهبرى بدون انتشارات زیاد شده بود. گرچه آزمایشهاى او درباره حافظه همیشه یک حادثه بزرگ تاریخى باقى خواهد ماند که ابتکار زیربناى اساسى آن محسوب مىشود، لیکن موفقیت ابینگهاوس را بهطور کلى باید مرهون عوامل دیگرى غیر از اهمیت و کمیت انتشارات علمى او دانست. شاید هم دلیل اینکه او در دانشگاه برلن به سمت مدیر گروه فلسفه در سال ۱۸۹۴، انتخاب نشد و به جاى او اشتومف برگزیده شد، همین موضوع باشد. البته دلیل دیگر این امر ممکن است این باشد که دانشگاه برلن در آن زمان شخصى را مانند اشتومف براى تصدى کرسى فلسفه مىخواست که تا حد ابینگهاوس دست رد به سینه فلسفه نمىزد. در هرحال، واقعیت این است در سال ۱۸۹۴، چند ماهى قبل از مرگ هلمهولتز، اشتومف از مونیخ براى تصدى استادى کرسى به برلن آمد، لیپس (Lipps) از برسلو (Breslan) به مونیخ رفت و ابینگهاوس در برسلو به جانشینى او برگزیده شد. ابینگهاوس در برسلو تا سال ۱۹۰۵ ماندگار شد. او هنوز به سنت افکار جدید انعطاف پذیرى داشت.
در سال ۱۸۹۷، او روشى نوین براى آزمودن استعدادهاى روانى کودکان دبستان ساخت که جوابگوى تقاضاى مسئولین دانشگاه برسلو براى تعیین توزیع ساعات مطالعه دانش آموزان بود. این روش جدید "آزمون تکمیلى ابینگهاوس" (Ebbinghaus Completion test) نامیده شد، روشى که در بسیارى از آزمونهاى هوش و استعداد تحصیلى معاصر به کار برده مىشود. البته بینه (Binet) قبلاً تحقیقات خود را در مورد هوش کودکان، آغاز کرده بود، واقعیتى که شاید دلیل انتشار خلاصه تحقیقاتى از طرف ابینگهاوس به زبان فرانسه بود، ولى کتاب: L,Etude Expèrimentale De L'Intelligence بینه تا سال ۱۹۰۳، انتشار نیافت. مسلماً مى توان ادعا کرد که ابتکار ابینگهاوس در قلمرو فرآیندهاى عالى روانی، نه تنها در ارتباط با حافظه تأثیر داشت، بلکه در رابطه با مسئله هوش و اندازهگیرى آن با آزمونهاى روانى نیز نفوذ بسیار اعمال نمود.
در سال ۱۸۹۷، ابینگهاوس نیمى از کتاب معروف خود: Grundzüge Der Psychologie را منتشر نمود. نیمه دوم این مجلد در سال ۱۹۰۲ به چاپ رسید. این کتاب موفقیت عظیمى براى او بود. استقبال و تقاضا به حدى بود که او امکان انتشار جلد دوم را نیافت و مجبور شد جلد اول را به چاپ دوم برساند. نود و شش صفحه اول جلد دوم را در سال ۱۹۰۸ به رشته تحریر درآورد، ولى از او خواسته شد که چاپ سوم جلد اول را مهیا کند. او شروع به این کار نمود، لیکن مرگ نابه هنگام او جلوى این کار را گرفت. معهذا تقاضا براى این کتاب بهحدى بود که جلد اول تجدید چاپ و جلد دوم توسط دور (Dürr) پس از مرگ ابینگهاوس تکمیل و منتشر شد، و آنگاه جلد اول مجدداً بعد از مرگ دور توسط بهلر (Buhler) تجدید چاپ، شد. موفقیت این کتاب عمدتاً به علت سبک روشن و جالب ابینگهاوس در نگاشتن و ارائه مطالب بود.
او نویسنده بسیار تأثیرگذارى بود، روان و دقیق مىنوشت، جدیت علمى داشت، ولى شخصیت او از لابه لاى خطوط نوشتههاى او عیان بود. ابینگهاوس در برابر میولر قرار مى گرفت که در بحثهاى خود مانند ژنرالى بود که مى خواهد ارتش خود را به هر قیمتى به پیروزى برساند، و یا وونت که خواننده را زیر بار مقدار زیادى اطلاعات، قوانین و اصول به خستگى مىکشاند. ابینگهاوس براى آلمان آن چیزى بود که ویلیام جیمز براى آمریکا بود، یعنى نویسندهٔ تنها کتاب خواندنى و خوشایند در روانشناسى که در ضمن در اساس و اصول علمى هیچ چیز کم نداشت. ابینگهاوس در سال ۱۹۰۹ بهعلت ابتلاء به ذات الریه درگذشت. در آن هنگام او پنجاه و نه سال داشت. او تا آخرین لحظه در نگاشتن کتاب، شرکت در مجالس و گردهم آئى ها و انجمنهاى روانشناسی، ویراستارى نوشتهها و در راههائى که یک مغز خلاق و شخصیت جذاب قادر است بر همکاران و معاصران خود تأثیر گذارد، فعال بود.
مرگ او در آن زمان فقدان بزرگى محسوب شد و همه اهمیت کار او در حافظه و نفوذ شخصیت او در اشاعه روانشناسى را تأکید کردند. معهذا جدا از موضوع حافظه، تأثیر ابینگهاوس برروند پیشرفت تفکر روانشناختى بهصورت ارائه یک سیستم عرضه و یا خدمات آزمایشگاهى زیاد نبود؛ و در واقع خیلى کمتر از تأثیر معاصران او، اشتومف و میولر، و یا جوانترها، کالپى و تیچنر، بود. در اینجا ما تصویر فردى را داریم که علىرغم محدودیت فعالیت آزمایشگاهى او براى روانشناسى آزمایشگاهى مهم بود. غیر از شش یا هفت نوشتهٔ او، بقیه اهمیت زیادى براى روانشناسى ندارند.
کلید موفقیت او در تصاحب جایگاهى در تاریخ روانشناسى شخصیت او بود. او هوش و خرد بسیار زیاد و استعداد فراوان براى برقرار نمودن ارتباطات عاطفى و اجتماعى داشت. او داراى اندیشه خلاق بود و ترجیح مىداد که همواره آغازگر فعالیتى جدید باشد و به دیگران اجازه مىداد که آن را پیگیرى نمایند. بدین ترتیب بود که ما مىبینیم او ضمن پژوهش در حافظه، به تأسیس Zeitschrift پرداخت، آزمایش درخشانى (Brightness) انجام داد، نظریهاى در رنگها ارائه کرد، یک تست هوشى را اختراع نمود و کتاب درسى نگاشت. شخصیت پویاى او همراه با صبر و تحمل بسیار و بذلهگوئى و شوخ طبعى بود، و تمام اینها به او در گردهمائى ها و انجمنها و مجامع روانشناسى علمى جایگاه رهبرى مى داد.
علاوه بر اینها شهرت گسترده او مدیون سبک نگارش روشنگر و جالب و دقت وى در انجام آزمایشهاى علمى بود. در تمام اینها او فردى خودساخته بود. او هیچ استادى که جهت اندیشه هاى او را تعیین کند نداشت. او زندگى علمى خود را با تماس با افراد بزرگ معاصر شروع نکرد، تنها تماس او با روح زمان خود بود. وى شاگرد صاحب نامى در روانشناسى پرورش نداد. او نه مؤسس مکتبى بود و نه گرایشى به آن داشت. او فردى قانع بود و جاه طلبى و شتاب بسیارى از روانشناسان بزرگ را نداشت. بنابراین در حالىکه شخصاً بسیار بانفوذ بود، لیکن تأثیر عمیقى در دنیاى روانشناسى پس از خود به جاى نگذارد.
ابینگهاوس به ویژه از این جهت براى روانشناسى علمى اهمیت داشت که به تقویت روح زمان خود که گرایش به کسب استقلال و آزادى روانشناسى از فلسفه بود کمک بسیار نمود. او معتقد بود که "ما از موضوعى بسیار کهن، علمى بسیار نوین خواهیم ساخت" و به همین جهت جمله معروف او که "روانشناسى داراى گذشته اى طولانى ولى تاریخچه کوتاه" است، بعدها در کتب مختلف روانشناسى نقل قول شده است. نظریه هاى سیستمى ابینگهاوس اهمیت زیادى ندارند. شکیبائى او در تحمل عقاید مختلف در روانشناسى علمى نوعى روش التقاطى به او مىدهد. او در اصل روانشناسى محتوا را پذیرفت، زیرا که آن نوع روانشناسى که قابل آزمایش بود مورد قبول او واقع شد، لیکن او هیچ عقیده و اعتقاد راسخى به هیچ مطلبى غیر از روش آزمایشگاهى نداشت.
در کتاب روانشناسى خود او از کنار مسئله عنصرگرائى گذشت و به نوشتن ساده ترین معادلات و قوانین ذهنى پرداخت. او بدون اینکه خود متوجه شود گرایشى به روانشناسى استعدادها که ویژه روانشناسى آمریکا بود داشت؛ آزمایشهاى او درباره حافظه بیشتر شبیه آزمونهاى روانى بود تا توصیفهاى درون نگری، علاوه بر اینکه او آزمون تکمیلى را اختراع نمود. واقعیت مسلم این است که نمىتوانیم ساختار روانشناسى ابینگهاوس را چیزى غیر از روانشناسى وونت بدانیم، با این تفاوت که چاشنى شکیبائى و عدم رضایت از فلسفه به آن اضافه شده بود.