امروزه، متناسب با اهمیت اندیشه و نقش سرنوشت ساز آن، به تفكر پرداخته نشده و هنوز مهارتهای فكری در زمره آموزش و پرورش درنیامده است. بزرگترین دشمن تفكر، پیچیدگی است. چرا كه پیچیدگی سبب سردرگمی می شود. لیكن در مسائل ساده و شفاف، تفكر بسیار كارآمد جلوه می كند. در ایده شش كلاه تفكر، دو هدف اصلی دنبال می شود. یكی ساده كردن عمل تفكر و دومی ایجاد نوعی تغییر در طرزتفكر است. این كلاههای شش گانه یك نوع اطمینان و راحتی را برای یك نوع خاصی از تفكر به وجود آورده تا بهتر بتوان ازطریق آن به نتیجه مطلوب دست یافت.
كلاه سفید، تفكر برمبنای آمار و ارقام و واقعیتها، كلاه قرمز، احساسات، عواطف و همچنین حس ششم، كلاه سیاه، قضاوت منفی و تظاهر به مخالفت، كلاه زرد، روشنایی و خوش بینی و برخورد سازنده و مثبت، كلاه سبز، تفكر خلاق، ایجاد انگیزه و حركت و بالاخره كلاه آبی، كنترل، خونسردی و رهبری، از ابزارهای اصلی ایده فوق به شمار می روند.
در جهان كنونی، متاسفانه متناسب با اهمیت اندیشه و نقش سرنوشت ساز آن در آینده، به تفكر بها داده نشده و كماكان مهارتهای فكری در زمره آموزش و پرورش درنیامده است. ضرورت تدریس درست اندیشی، تفكر خلاق و مهارتهای آن در دوران كودكی، مهدكودك، دبستان، دوره راهنمایی، دبیرستان، دانشگاه، رسانه های جمعی و... كاملاً مشهود است. تفكر سرچشمه اصلی تمامی نیروهای انسانی است و هرقدر در آن متبحر شده باشیم، باز هم باید بخواهیم كه بهتر و بهتر بیندیشیم. لیكن معمولاً افراد دارای تحصیلات عالیه آنقدر سرگرم آموختن تفكرات دیگران هستند كه خود فرصت فكر كردن ندارند.
در ایده شش كلاه تفكر دو هدف اصلی وجود دارد. اولین هدف ساده كردن عمل تفكر است تا بدین وسیله به شخص متفكر اجازه داده شود تا به جای اینكه به مسائل مربوط به احساسات و منطق و اطلاعات و امید و خلاقیت توأماً بیندیشد، در آن واحد تنها به یك موضوع فكر كند. درواقع این بدین مفهوم است كه درعوض اینكه شخص از منطق برای پشتیبانی از احساسات نیمه پنهان خود استفاده كند، او می تواند احساسات خود را به راحتی و آشكارا با كلامی تحت عنوان كلاه قرمز بیان كرده، بدون اینكه بخواهد برای احساسات خود دلیل بیاورد یا توجیه كند. سپس بعد از اظهار احساس خـــود به صورت آشكارا، شخص می تواند با كلاه سیاه با جنبه های منطقی مساله برخورد كند.
دومین و درواقع هدف اصلی ایده شش كلاه تفكر، یك نوع تغییر در نوع تفكر است. اگر یك شخص در یك جلسه، شدیداً دیدگاه منفی داشته باشد، می توان از آن شخص درخواست كرد كه كلاه سیاه را از سرش بردارد. یا ممكن است از او تقاضا شود كه كلاه زرد را بر سر بگذارد كه درواقع مستقیماً از او درخواست می شود كه مثبت فكر كند. بدین شكل، ایده شش كلاه تفكر از یك نوع واژه یا اصطلاح استفاده كرده كه با وجود این، به هیچ عنوان آزاردهنده یا توهین كننده نیست. و چیزی كه بسیار مهم است این است كه این اصطلاح، به شخصیت یا شأن هیچ شخصی اهانت نمی كند. به وسیله تبدیل شش كلاه تفكر به یك بازی تحت عنوان (ROLE PLAY) ، این امكان فراهم می شود تا سوالهای بخصوصی درباره انواع تفكر پرسیده شود. درواقع این كلاهها بیشتر شبیه دستورالعملهای تندنویسی هستند. هرگز پیشنهاد نمی شود كه در هر لحظه، در تفكراتمان حتماً از یكی از كلاهها استفاده كنیم. چرا كه این كار غیرضروری است.
ما اغلب می خواهیم از یك كلاه یا سایر كلاهها با یك سری قوانین تعریف شده در طول بحث و گفتگوها استفاده كنیم. و یا اینكه ممكن است در طول بحث از شخصی بخواهیم تا یك نوع كلاه خاص را بر سر بگذارد. در ابتدا این مسائل ممكن است تا حدودی ناراحت كننده به نظر برسد اما بعداز مدتی این نوع شیوه درخـــــواست ازطرف مقابل، كاملاً طبیعی می شود.
كاملاً روشن است كه اگر همه افراد داخل یك سازمان از قوانین این بازی مطلع گردند، اصطلاحات این نوع تفكر بسیار سودمند خواهدبود. برای نمـــــــونه تمام افرادی كه می خواهند دریك بحث شركت كنند باید از معنای كلاههای مختلف مطلع باشند. این ایده بهترین راندمان را وقتی می دهد كه به شكل یك زبان عامیانه درآید.
بنیانگذار نظریه كلاههای تفكر
دكتر ادوارد دی بونو (EDWARD DE BONO)، بنیانگذارنظریه تفكر جانبی است و این واژه را به صورت رسمی به واژه نامه آكسفورد اضافه كرده است. وی به خاطر ارائه روش قدرتمند شش كلاه تفكر، بسیار مشهور است كه درهمین راستا، سمینارهای خلاقیت را بنیان گذاشت. او كه تاكنون بیش از ۵۶ كتاب در این گونه مطالب به چاپ رسانده است می گوید: «سرچشمه تمامی نیروهای انسانی، تفكر است. با وجود این، هرگز نمی توانیم ادعا كنیم كه در این مهارت انسانی كه پرارزش ترین توانایی ماست، كامل شده ایم. هرقدر كه در آن متبحر شده باشیم، بازهم باید بخواهیم كه بهتر و بهتر بیندیشیم.
تشریح ایده
هدف شش كلاه تفكر ساده تر كردن تفكر به شكلی است كه شخص بتواند به جای اینكه بخواهد تلاش كند همه چیز را در آن واحد به كار گیرد، یك روش ساده شده تفكر را به كار برد. شش كلاه تفكر بیشتر شبیه به چاپ رنگی است. به طوری كه هر رنگ به صورت جداگانه چاپ می شود لیكن در آخر، همه با هم تشكیل شكل یا متن رنگی واحدی را می دهند.
روش شش كلاه تفكر برای این طراحی شده است تا فكر انسان را از روشهایی كه برای بحث و مجادله معمول هستند به یك روش تهیه نقشه اولیه سوق دهد. بدین ترتیب این روش، تفكر را به یك فرایند دومرحله ای تبدیل می كند. اولین مرحله این است كه نقشه تهیه شود. دومین مرحله، مرحله انتخاب مسیر بر روی نقشه تهیه شده است. اگر تهیه نقشه به اندازه كافی خوب باشد، بهترین مسیر نمایان خواهدشد و همان طور كه قبلاً گفته شد هریك از كلاههای شش گانه تفكر همانند چاپ رنگی، یك نوع روش فكر كردن را بر روی نقشه می آورد.
ادعا نمی شود كه ایــن شش كلاه، تمام جنبه های تفكر را می پوشاند. لیكن این كلاهها، جنبه ها و حالات اصلی تفكر را پوشش می دهند و همچنین توصیه نمی گردد كه در هر لحظه از تفكراتمان، باید یكی از این كلاهها را بر سر داشته باشیم. این كلاههای شش گانه یك نوع اطمینان و راحتی را برای یك نوع خاصی ازتفكر&، چه ازخود و چه از دیگران فراهم می كند و یك سری قوانین را برای بازی تفكر ایجاد می كنند كه هر شخصی كه می خواهد بازی كند باید از قوانین آن با خبر باشد.
هرچه از این كلاهها بیشتر استفاده شود، بیشتر در فرهنگ تفكر سازمان جا می افتند. هر شخص در یك ســـازمان باید اصطلاحات پایه ای را بیاموزد تا این اصطلاحات یك قسمت از فرهنگ شود. این شش كلاه، تمركز افراد را بیشتر می كند و به جای اینكه افراد، وقت شان را در بحثها تلف كنند، از این روش قانونمند استفاده خواهندكرد.
در ابتدا افراد ممكن است از به كارگیری این روش احساس ناراحتی كنند. اما بعد از اینكه كارائیهای این سیستم آشكار شد، این نوع احساس ناراحتی از بین خواهدرفت. اولین كاربرد كلاهها به صورت تقاضای معمولی است، به گونه ای كه طی آن از شخص مقابل خواسته می شود تا از یك كلاه استفاده كند یا كلاه سیاه خود را بردارد و كلاه دیگری بر سر گذارد.
همان طوری كه در ابتدا آمد، بزرگترین ارزش كلاههــا این است كه نقشه های تفكری به وجود می آورند. شخص می تواند با ایفای یكی از نقشها، از شركت در این بازی احساس غرور كند. بدون قواعد و تشریفات این شش كلاه، بعضی از افراد به صورت دائم در یك طرزتفكـــر (به طور معمول كلاه سیاه) باقی می مانند. تاكید می شود كه این سیستم برای بكارگیری بسیار آسان است. هیچ نیازی نیست تا شخص خواننده این مقاله، تمام قسمتهای مختلف كه در این مقاله آورده می شود را به یاد بیاورد.
خصوصیات هر كلاه برای به خاطر سپردن آسان است كه ویژگیهای آنها عبارتند از:
كلاه سفید:
اطلاعات و ارقام، واقعیتها، كاملاً سفید؛
كلاه قرمز:
احساسات و عواطف و همچنین حس ششم؛
كلاه سیاه:
قضاوت منفی، یا پرسش مبنی بر اینكه چرا این مورد یا مسئله كارآیی ندارد. تظاهر به مخالفت؛
كلاه زرد:
نور خورشیـــــد، روشنــایی و خوش بینی، فرصتهای سازنده و مثبت.
كلاه سبز:
انگیزه، حركت، تفكر خلاق و بــاروربودن، مانند به وجود آمدن گیاهان از دانه ها؛
كلاه آبی:
خونسرد و كنترل شده، رهبر اركستر، فكر كردن درباره تفكر. در یك سازمان، مردم هرچه بیشتر درباره این اصطلاحــات بیاموزند، كارایی آن بیشتر می شود.
واقعیت این است كه ما یك زبان ساده به عنوان یك سیستم كنترلی برای تفكراتمان نداریم. اگر ما فكر می كنیم كه آنقدر باهوش هستیم كه می توانیم مسائل را بدون چنین سیستم هایی انجام دهیم، باید گفت این را درنظر داشته باشیم كه این هوش و ذكاوت با چنین سیستم هایی بسیار موثرتر و كاراتر خواهدبود. یك فرد با ذكاوت ذاتی بیشتر از دیگران از قوانین سود خواهدبرد.
تفكر كلاه سفید:
یك رایانه را تصور كنید كه واقعیتها و ارقامی كه از آن درخواست شده است را به شما می دهد. رایانه یك شیء خنثی و بی طرف است. رایانه هیچ نوع عقیده یا تفسیر و یا توضیحی را پیشنهاد نمی كند. شخص وقتی كلاه سفید بر سر می گذارد باید از كار رایانه پیروی كند. درواقعیت دو سطح سیستم اطلاعات وجود دارد. سطح اول شامل واقعیتهای اثبات شده و بررسی شده است. دومین سطح شامل واقعیتهایی است كه مردم باور دارند كه حقیقت دارند اما به طور كامل اثبات نشده اند. یك طیف احتمال و به عبارتی فازی وجود دارد كه تغییرات آن از همیشه درست تا همیشه نادرست است. در این بین، تفاوتهایی میان جمله بعضی وقتها و گاهی اوقات وجود دارد. این نوع اطلاعات، زیر پوشش كلاه سفید قرار می گیرد كه یك چارچوب مناسب برای نشان دادن احتمال را تهیه می بیند.
تفكر كلاه سفید یك ایده و یك راهنماست. شخصی كه فكر می كند، تلاش دارد تا بیشتر حالت خنثی و بی طرف را در ارائه اطلاعات داشته باشد. ممكن است از شما درخواست شود كه كلاه سفید تفكر را به سر بگذارید، یا شما از شخصی چنین درخواستی كنید. شما می توانید انتخاب كنید كه این كلاه را بگذارید یا آن را بردارید. سفید (عدم حضور رنگ) نشان دهنده حالت خنثی است. وقتی ما كلاه سفید را بر سر می گـــذاریم، معمولاً سوالهایی از این قبیل می پرسیم: ما چه اطلاعاتی داریم؟ما به چه اطلاعاتی نیاز داریم؟ و...
تفكر كلاه قرمز:
برسر گذاشتن كلاه قرمز به شخص متفكر اجازه می دهد تا بگوید: من درباره موضوع موردنظر چنین احساسی دارم. كلاه قرمز به احساسات و عواطف، به عنوان یك قسمت از تفكر، شكل قانونی می دهد. این كلاه احساسات را به شكل قابل مشــــاهده درمی آورد. بنابراین، احساسات می توانند به صورت قسمتی از نقشه تفكر و همچنین قسمتی از سیستم ارزشی درآیند و مسیری را بر روی نقشه انتخاب كنند.
كلاه قرمز یك روش راحت را برای شخص متفكر تهیه می كند تا وارد حالت عواطف و احساسات شده یا از آن خارج شود. به شكلی كه بدون این وسیله (كلاه قرمز) این كار ممكن نیست. كلاه فوق به شخص اجازه می دهد تــــــا درباره احساسات دیگران پرس و جو كند. وقتی كه شخص كلاه قرمز را استفاده می كند، هیچ نوع احتیاجی به تلاش برای توجیه احساسات و یا منطقی كردن آنها وجود ندارد.
كلاه قرمز دو نوع گسترده از احساسات را پوشش می دهد. در مرحله اول، احساسات معمولی وجود دارند. همان طور كه ما آنها را می شناسیم. كه این احساسات از عواطف قوی مثل ترس و نفرت تا عواطف جزئی مثل شك تغییر می كنند. درمرحله دوم، قضاوتهای پیچیده است كه در محدوده انواع احساسات ازجمله احساس وقوع امری در آینده، حس ششم، چشیدن، حس ایستا و سایر احساسات غیرقابل دیدن است. در زمان بر سر گذاشتن كلاه قرمز می توانیم از چنین واژه هایی استفاده كنیم: این مسئله به من احساس... می دهدحس غریبی به من می گوید كه... و...
تفكر كلاه سیاه:
تفكر كلاه سیاه
مختص قضاوت منفی است. شخصی كه دارای تفكر كلاه سیاه است به تمام اشكالات، نواقص و اشتباهات اشاره می كند. او به اینكه چگونه مسئله موردنظر با تجربیات و دانش پذیرفته شده مطابقت ندارد اشاره كرده و نشان می دهد كه چرا این مسئله جواب نمی دهد و یا كارا نیست. و همچنین خطرها و ریسكها را نشان می دهد. به طوركلی شخصی كه دارای تفكر كلاه سیاه است به نواقص و معایب طرح اشاره دارد.
تفكر كلاه سیاه یك نوع بحث و جدل نیست و به هیچ عنوان به این دیده نباید به آن نگاه كرد. این یك نوع تلاش بی طرفانه برای این است كه قسمتهای منفی به روی نقشه آورده شود. این نوع تفكر ممكن است به خطاهایی كه در پروسه تفكر و یا خود روش وجود دارد اشاره كند. این تفكر ممكن است یك ایده را برخلاف گذشته قضاوت كرده و ببیند چگونه آن ایده با مسائل شناخته شده مطابقت دارد.
تفكر كلاه سیاه ممكن است یك ایده را به زمان آینده بفرستد تا ببیند چه اشتباهات یا نواقصی رخ خواهد داد. با این كلاه می توان سوالهای منفی پرسید. توجه داشته باشید كه این نوع تفكر نباید برای پــوشش دادن بــــه زیاده روی های منفی یا احساسهای منفی به كار رود بلكه در این مورد باید از كلاه قرمز استفاده شود.
قضـــاوتهای مثبت توسط كلاه زرد بیان می شود. درصورت وجود ایده های جدید كلاه زرد همیشه باید قبل از كلاه سیاه به كار رود. هنگامی كه كلاه سیاه برسرداریم، سوالهایی از این قبیل خواهیم كرد: اشتباهات این مسئله و موضوع چیست؟آیا این كار ارزش انجام دادن دارد؟موانع این كار یا موضوع چیست؟و...
تفكر كلاه زرد:
تفكر كلاه زرد سازنده و مثبت است. كلاه زرد سمبل نور خورشید، روشنایی و خوش بینی است. تفكر كلاه زرد به عنوان قضاوت مثبت درنظـــــر گرفته می شود. همان طور كه تفكر كلاه سیاه به عنوان قضاوت منفی درنظر گرفته می شود. این طرزتفكر طیف مثبت را می پوشاند كه تغییرات آن ازمسائل منطقی و عملی در یك سو تا رؤیا و امید در سوی دیگر است. تفكر فوق، به دست آوردن سود را جستجو می كند.
این تفكر تلاش می كند تا پشتیبان و توجیهات منطقی برای این سود و ارزش پیدا كند. و برمبنای خوش بینی بنا شده است. تفكر كلاه زرد سازنده و تولیدكننده است. از این تفكر است كه پیشنهادهای مبتنی بر واقعیات داده می شود. تفكر كلاه زرد به وقوع پیوستن مسائل و جنبه قابل حل بودن آن را درنظر می گیرد و راندمان و كارایی بالا، هدف این طرزتفكر است. كلاه زرد جستجوكننده فرصتها است و در كنار آن، به رویاها و تصورات ذهنی نیز اهمیت می دهد. این نوع تفكر، به خوشحالی و رضامندی (كلاه قرمز) مربوط نشده و همچنین هیچ گونه ارتباطی به طرح ایده های جدید (كلاه سبز) ندارد. با كلاه زرد از واژه هایی این چنین استفاده می كنیم: چه كسی از این موضوع سود می برد؟این موضوع به چه كسی كمك می كند؟این مـــوضوع چگونه ما را به اهدافمان نزدیكتر می كند؟ و...
تفكر كلاه سبز:
كلاه سبز برای تفكرخلاق است. شخصی كه این كلاه را به سر می گذارد سعی دارد از اصطلاحات مربوط به تفكر خلاق استفاده كند. حالت ایده آل آن است كه هم شخصی كه فكر و اظهار عقیده می كند و هم شخص گوش كننده این كلاه را بر سر داشته باشند. رنگ سبز سمبل باروری، رشد و ارزش دانه ها است. جستجو برای راهكارها، یكی از جنبه های زیربنایی تفكر كلاه سبز است و این تفكر در راستای كشف ناشناخته ها حركت می كند.
شخصی كه دارای این تفكر است در هر لحظــــه صبر كرده و مكث می كند و درنظر می گیرد كه آیا ایده های جانشین وجود دارد یا خیر؟ در تفكر كلاه سبز واژه حركت، جانشین واژه قضاوت می شود. شخص با این طرزتفكر سعی می كند از یك ایده برای دستیابی به یك ایده جدید استفاده كند. انگیزه، بخش مهمی از كلاه سبز است. انگیزه به كار می رود تا ما را از الگوهای فكری معمولی بیرون آورد.
تفكر جانبی مجموعه ای از نقطه نظرها، اصطلاحات، تكنیك ها (ازجمله حركت و انگیزه) است. این نوع تفكــــر برای ایجاد ایده های جدید به كار می رود. وقتی كلاه سبز بر سر داریم، می توانیم از واژه هایی از این قبیل بهره گیریم: «شانس ما برای موفقیت بیشتـــر می شود اگر...»، «چه می شود اگر...»، «آیا راه بهتری برای این مسئله وجود دارد؟» و...
تفكر كلاه آبی:
كلاه آبی، كلاه كنترل است. شخص دارای كلاه آبی، تفكرات را خود سازمان دهی می كند. تفكر كلاه آبی «تفكر درباره فكرهایی است كه نیاز به جستجوی موضوع دارند».شخصی كه كلاه آبی بر سر دارد شبیه به رهبر گروه اركستر است. این شخص كاربرد سایر كلاهها را تقاضا می كند. او موضوعهایی را تعریف می كند كه فكر باید به سوی آن سوق یابد. تفكر فوق مسائل را تعریف می كند و سوالها را شكل می دهد. این تفكر كارهای فكــری كه باید تكمیل و انجام شوند را تعیین می كند.
تفكر كلاه آبی مسئول نتایج، نقطه نظرها و خلاصه ها است كه این موارد در هر لحظه ای در پروسه تفكــر و همچنین در آخر می تواند به وقوع بپیوندد. كلاه آبی بر فرایند تفكر نظارت كرده و اطمینان حاصل می كند كه قوانین بازی درنظر گرفته می شود. این كلاه ممكن است برای بنانهادن یك سلسله عملیات فكری گام به گام به كار رود. حتی اگر نقش این تفكر به یك شخص تخصیص یافت، باز هم هر شخصی می تواند پیشنهادهای كلاه آبی را، ارائه دهد. زمانی كه كلاه آبی برسر داریم، می توانیم پرسشهایی این چنین را مطرح سازیم: «اولین قدم چیست؟»، «ما به كجا می خواهیم برسیم؟»، «چه كسـی مسئولیت این موضوع را به عهده می گیرد؟»، «بعد از این، چه كاری را باید انجام دهیم؟»، «تـــاكنون چه چیزهایی به دست آورده ایم؟»و...
نتیجه گیری
با به كارگیری آگاهانه كلاههای شش گانه تفكر، می توان یك روش ساده شده تفكر را مـــورداستفاده قرار داد و به سهولت به بیان ایده ها و احساسات خود پرداخت. یك نگاه دیگر و كاملاً مشابه به این موضوع، عینكهای هفت گانه هستند كه با توجه به خواص رنگها و نیز تناسب مفهوم عینك با شیوه نگاه وزاویه دید، به گونه زیر (سازگار با كلاههای شش گانه تفكر) معرفی می شوند:
۱ عینك سفید: سفیدرنگی بی طــــرف و واقع گراست. عینك سفید با ارقام و اطلاعات ملموس و واقعی سروكار دارد.
۲ عینك قرمز: قرمز رنگی تند و احساساتی است. عینك قرمز با احساسات، عواطف، شور و هیجان سروكار دارد.
۳ عینك دودی (سیاه): با این عینك جنبه های منفی، خطرات و موانع دیده می شوند.
۴ عینك زرد: با این عینك جنبه های مثبت، خوش بینانه و امیدوارانه دیده خواهندشد.
۵ عینك سبز: سبز، رنگ رویش، زایش، نوآوری و خلاقیت است و با این عینك، خود را در معرض خلاقیت و نوآوری قرار می دهیم.
۶ عینك بنفش: این عینك برای استفاده از یك منبع الهام ماورایی و مرموز به كار می رود. هرچند كه استفاده از این عینك لزوماً به الهام و اشراق منجر نخواهدشد.
۷ عینك آبی: عینك آبی با احاطه، تنظیم، سازمان دهی و نظارت بر روند تفكر سروكار دارد.
با عینكهای هفت گانه فوق نیز می توان به اهداف تعریف شده قبلی دست یافت. بنابراین، انتخاب مسیر با شماست.