گفت و گويی با دکتر محسن بهرام گيری / توسط عرفـان صلواتی
به نام خدا. آقـای دکتر شما چه سالی در المپياد شرکت کرديد و در چه مرحله ای موفق شديد؟
بسم الله الرحمن الرحيم. من سه سال متوالی مدال آوردم. سال ۷۴ مدال برنز داخلی کامپيوتر آوردم. سال سوم دبيرستان که بودم هم المپياد رياضی، هم المپياد کامپيوتر طلا گرفتم و جهانی نرفتم. سال چهارم جهانی هم رفتم که در المپياد جهانی که در سال ۱۹۹۷ در آرژانتين بود مدال طلا گرفتم.
بنابر اين مراحل المپياد رياضی آن موقع با الان فرق می کرد. شما آن موقع سال چهارم توانستيد المپياد شرکت کنيد؟
نه مثل الان بود. شما الان چند دوره المپياد شرکت می کنيد؟
الان بچه ها سال دوم و سال سوم که هستند می توانند شرکت کنند.
خوب ما يک سال جلوتر هم شرکت می کرديم.
پس شما سال چهارم هم می توانستيد شرکت کنيد.
نه يک سال عقب تر.
پس يعنی از سال اول شرکت می کرديد؟
بله ما از يک سال عقب تر شرکت می کرديم.
مراحل المپياد مثل الان بود؟ آزمون مرحله اول تستی بود؟
از ما شروع شد و سال ما اولين سالی بود که آزمون مرحله اول تستی شد و اگر بخواهيد سال های شرکت در المپياد را در آن موقع با الان انطباق بدهيد سال های اول و دوم و سوم می شود.
هم دوره ای هايتان چه کسانی بودند؟
هم دوره ای های المپياد من زمانی که جهانی رفتيم آقـای افتخاری، آقـای سلماسيان، آقـای بياتی، آقـای مقدسی و آقـای رضاييان بودند که چهار نفر از ما طلا گرفتيم و دو نفر هم نقره.
معلم ها و مسئولين المپياد رياضی آن موقع چه کسانی بودند؟
چه فـايده ای اين سوال دارد؟
حالا بعداً درباره شان از شما سوال می پرسيم.
معلم های ما که دکتر تابش و دکتر اکبری، دکتر دانشگر و بچه های المپيادی سال های بالاتر آقـای ملاّحی و خانم ميرزاخانی و همين افراد تازه المپيادی بالاتر از ما بودند. مرحوم رضا صادقی هم بودند که يک سال بعد در تصادف فوت کرد.
از سرنوشت اين هم دوره ای هايتان خبر داريد که الان چه کار می کنند، کجا هستند؟
بعد از دو سه سال بی خبری ديشب نصفه شب خوابم نمی برد که داشتم چک می کردم که کجا هستند، خيلی جالب بود که شما الان اين را پرسيديد. آقـای افتخاری که در پژوهشگاه دانش های بنيادی کار تحقيقـاتی انجام می دهد. آقـای سلماسيان در يک دانشگاه کانادايی استاد است. من و آقـای بياتی هر جفتمان به سمت اقتصاد حرکت کرديم يعنی استاد دانشگاه در حوزهٔ اقتصاد هستيم که من در دانشکده اقتصاد دانشگاه شريف هستم و ايشان در دانشکده اقتصاد دانشگاه استنفرد هستند.
آقـای مقدسی هم که استاد رياضی شريف هستند. پوريا رضائيان هم که مديريت خواند و کلاً سمت دکترا نيامد و الان فکر کنم مدير عامل شرکتی است. ليسانس صنايع و فوق ليسانس مديريت دانشگاه شريف بوده و Business Man واقعی ما اوست.
خيلی ممنون. چه سالی وارد دانشگاه شديد و چه رشته ای؟
من رياضی در دانشگاه صنعتی شريف از سال ۷۶ تا ۷۹ خواندم.
چه شد که بعد از گرفتن دکترايتان به ايران برگشتيد؟ آيا بلافـاصله برگشتيد؟
تقريباً بلافـاصله برگشتم. دو تا دوره پسادکترا رفتم يکی در دانشگاه ام آی تی و يکی هم در آلمان. بعد از اين دو دوره برگشتم ايران و دليلش هم اين بود که من دوست داشتم که اتصالم را با ايران قطع نکنم يعنی دوست داشتم ايران زندگی کنم. من واقعاً دوست دارم که ايران زندگی کنم، به هر معنايی که شما مد نظرتان است. يعنی هم خدمت در آن هست، کشور خود آدم است، هم دين است، هم در واقع مسائل مذهبی است، هم مسائل فرهنگی است، هم مسائل احساسی است، هم خانواده است ولی کل مجموع اين جريانات نتيجه ای که برای من داشت اين بود که من دوست داشتم ايران زندگی کنم ولی خوب بين المللی باشم يعنی آدمی باشم که هر موقع که خواستم با جهان بيرون ارتباط داشته باشم. برای اين که يک چنين شخصيتی بتوانم باشم لازم بود که سريع تر بيايم ايران. يعنی لازم است که آدم در سنين جوانيش بيايد ايران که بتواند اتصالاتش را در ايران محکم کند و از طرف ديگر اگر می خواستم در آنجا زيادتر بمانم بين المللی بودنم حفظ می شد ولی توانمندی هايم برای خوب چسبيدنم به ايران از بين می رفت به اين معنا که ديگر نمی توانستم خيلی راحت با ايران اتصال برقرار کنم.
آقـای دکتر مدرک دکترای شما در رياضی است، درست است؟
بله رياضی است. من رشتهٔ اصلی ام رياضی بود. از يک مدتی به بعد در رياضی کلاً به سمت Finance حرکت کردم تزم را در محاسبات کوانتومی که تقريباً در علوم کامپيوتر محسوب می شود نوشتم ولی به هر حال درگيری هايم و شغل و کارهايی که آنجا انجام دادم در حوزهٔ Finance بود.
خوب چه شد که به سمت Finance رفتيد؟
من نمی گويم Finance، من می گويم علوم مديريتی چون بعدش به مرور زمان فيلدهای ديگر مديريت هم ساخته شدند و اولين قدم آن بود. تفـاوتی که دنيای علوم مديريت نه خود مديريت (که مديريت يعنی کسی که کار مديريت انجام می دهد) با علوم رياضی و فيزيک و علوم پايه دارد اين است که گستره بيشتری دارد، عمق کمتری دارد و دسترسی افراد به مقدار بيشتری از اين دانش محياست به علاوهٔ اينکه ارتباط فرد با عموم خيلی راحت تر برقرار می شود. نگاه کنيد چند تا نکته در علوم مديريتی وجود دارد که من دوست داشتم البته چند تا نکته هم هست که من در رياضی دوست داشتم نکتهٔ اول اين است که ما همه عاشق رياضی هستيم. يعنی ما سه نفر هر سه تايمان فکر کنم که عاشق رياضی هستيم. مثلاً من همچنان ديشب نشسته بودم سوالهای المپياد شماها را حل می کردم که البته يک خورده برايم سخت تر شده ولی می نشستم و حل هايشان را هم می خواندم. يعنی ما همچنان علايقمان علايق رياضی است و هيچ وقت هم، روز آخر زندگيمان هم اين تغيير نخواهد کرد چه بخواهيم کار فيزيک انجام بدهيم چه کار رياضی انجام بدهيم چه برق بخوانيم چه بخواهيم تجارت يا هر کار ديگری انجام بدهيم. مسئله اين است که حالا اين علاقه مان را کجاها می توانيم استفـاده کنيم يک راه حلی که عموماً افراد به آن فکر می کنند اين است که خوب رياضی بخوانند يا مهندسی بخوانند.
علوم مديريتی در واقع در ايران ناشناخته است و شايد اين مهم ترين تاثيری باشد که من می توانم در متون شما بگذارم چرا که بقيه ی سوالهايتان خيلی سوالهای کليشه ايست و اين شايد بتواند تاثير بزرگ تری بگذارد. نگاه کنيد آدم هايی که در آمريکا يا اروپا المپيادی می شوند يه دسته ای شان واقعاً به دانشکده های کسب و کار می روند. دانشکدهٔ کسب و کار که ما واقعاً نداريم و دانشگاه شريف شايد اوليش باشد ولی مثلاً شما وقتی نگاه می کنيد علوم مديريت و اقتصاد در ايران پر شده است از آدم هايی که علوم انسانی خوانده اند و ما می دانيم که متأسفـانه در حال حاضر در دبيرستان ها افراد توانمند گرايش کم تری به اين رشته ها دارند و ما داريم در کشورمان يک ضربه ای از اين بابت می خوريم و ما اين را خيلی کليشه ای همه مان می دانيم. ولی واقعيتی که وجود دارد اين است که در اين علوم مديريت امتيازات مثبت زيادی وجود دارد و آن اين است که اولاً مسائل اين علم به همان اندازهٔ مسائل علوم مهندسی يا رياضی فيزيک چالش برانگيز هستند. اينها واقعا چالش برانگيز هستند مثلا فرض کنيد شما بايد اتفـاقـاتی که دارد می افتد را تحليل کنيد و تصميم بگيريد که چه بايد بکنيد يا همين الان در اتفـاقـات روز که مذاکراتی هست و جريانی اتفـاق می افتد، شما برای يک شرکتی که بخواهيد توصيه ای کنيد چه توصيه ای بايد بکنيد. اين مسئله مسئله ای است که پيچيدگی های زيادی دارد.
شايد ما بخواهيم بگوييم آن قدر رياضيات در اين گونه مسائل نيست ولی مشابه همين اتفـاقـات در آمريکا حتی زير ساخت های رياضياتيش هم به وجود آمده يعنی شرکت ها را می شود ساختارشان را بررسی کرد که مسئله تبديل به يک مسئلهٔ رياضی می شود که می شود آن را حل کرد و عملی است به اين صورت که شما اين مسئله را که حل می کنيد يک مبلغی به فـلان شرکت می فروشيد و اين کار را از کانال شرکت های مشاوره انجام می دهيد. مثلا شرکت مکنزی يا امثالهم شرکت های مشاوره مديريت هستند که در آن ها يک عالمه آدم امثال ما چهار نفر نشسته اند که می روند و مسائل شرکت ها را بر می دارند، با مشتق و انتگرال حل می کنند و به آنها بر می گردانند با هزينه های گزاف و آنها باز هم مراجعه می کنند بخاطر اين که می دانند که مسئله شان حل شده است. يعنی اگر شرکت مکنزی کنار می رفت معنی اش اين بود که اينها دارند روی هوا کار می کنند در حالی که اينها صد سال است، چند ده سال است که دارند کار می کنند و يا مثال های ديگری از اين نوع شرکت ها که زياد هستند.
اين وجههٔ اين جريانات که هم چالش برانگيز و هم جذاب هست و هم عموماً می توانيم حرفشان را بفهميم يعنی اين که کسی که دارد در خيابان هم راه می رود مسئله ای که در ذهن شماست را می فهمد. اين مشکلی بود برای من در رياضيات، که صورت مسئلهٔ من را حتی دانشجويان دکترای غير رياضی دانشگاه ام آی تی هم نمی دانستند چيست، نمی فهميدند. يعنی مثلاً طرف دکترای فيزيک هم می خواند نمی توانست بفهمد که من روی چه مسئله ای دارم فکر می کنم اين قدر که ظاهر مسئله پيچيده بود. در حالی که در دنيای علوم اقتصادی و علوم مديريتی اين مسئله برای من خيلی مهم است که وقتی می خواهم روی مسئله ای يک سال دو سال وقت بگذارم به هر کسی می توانم بگويم که دارم روی چه مسئله ای فکر می کنم. ولی خوب به قول معروف آن عمقی که در علوم رياضی وجود دارد، اين جا ندارد و به هر حال من هر از گاهی لازم می شود و مجبور می شوم که بروم دو تا مسئلهٔ المپياد هم حل کنم برای اينکه آن لذت های عميق و پيچيده ای که زمانی وجود داشته و از چالش های آن طوری که به من دست می داد الان يک خورده از آن دور شده ام و شايد اگر رياضيات را ادامه می دادم نزديک تر بودم. در هر صورت احساس می کنم کاربردی تر است و به اعتقـاد من مفيد تر است و با عموم مردم ارتباط بهتری می توان برقرار کرد. فـايده دار تر بودنش را هم ما نمی توانيم در موردش صحبت کنيم چرا که علوم پايه هم مفيد هستند.
ولی يک سوال آيا از رياضياتی که تا مقطع دکترايتان يادگرفتيد الان داريد استفـاده می کنيد؟
نه، ببينيد من هميشه اين را می گويم که شما از ديد رياضيتان استفـاده می کنيد. مثل المپياد است. از مطالب المپيادی تان شما چه قدر در دورهٔ ليسانس استفـاده کرديد؟ تقريبا هيچی ديگر. حالا مثلاً يک خورده مشتق و انتگرال ياد گرفتيد. ولی توانمندی حل مسئله تان ذهن رياضی ای که شما از طريق رياضيات پيدا کرديد چيزی است که هيچ کس ديگری ندارد يعنی شما الان اين مسئله را نمی دانيد و وقتی سی سالتان شد تازه می فهميد که چه توانايی ای داريد که هيچ کس ديگر حول و حوش شما ندارد که می توانيد مسائل را قبل از اينکه مسئله روی زمين بيايد روی هوا آن را حل کنيد.
مثلاً يک اتفـاقی افتاده و بقيه بايد بنشينند تازه تمرکز کنند ببينند که چه شده است ولی شما می توانيد مسئله را روی هوا تحليل کنيد. به خاطر اينکه خيلی خوب مسئله حل می کنيد. حالا ممکن است که شما آن بيست تا مقـاله ای که برای دورهٔ دکترايتان خوانده ايد مطالبش به دردتان نخورد ولی همهٔ اينها به شما يک ديدی داده است که آن ديد به دردتان می خورد و واقعاً همين طور است و آن ديد هم مهم است.
کتاب های غير مرتبط با رشته تان مطالعه می کنيد؟ غير مرتبط با کار و رياضی و مديريت.
آره خوب من دو دسته کتاب زياد می خوانم يعنی کتاب که نه بيشتر روی اينترنت مقـالاتی که وجود دارد را می خوانم. يکی در واقع بحث های سياسی و اجتماعی که خوب بالاخره من نمی دانم چه قدر متفـاوت است. مثلاً من خيلی زياد اخبار را چک می کنم که البته نمی دانم در مقولهٔ مطالعات شما گنجانده می شود يا نه ولی مقولات سياسی کلاً مسئلهٔ مهمی است برای زندگی من و آنها را دنبال می کنم. دوم مسائل مذهبی است من کتاب ها و متون مذهبی زيادی مطالعه می کردم يکی دو سال پيش الان يک خورده سرم شلوغ شده معاون شده ام، ديگر وقت نمی کنم و يکسره بايد بدوم. اين هم از فضايل معاونت است که آدم ديگر نمی تواند کتاب بخواند.
آيا ورزش هم می کنيد؟
من جوان که بودم يعنی الان جوانم، ورزشکار بودم و زياد ورزش می کردم نه اينکه حرفه ای بروم و مراتب ورزشی را طی کنم ولی فوتبال و واليبال بازی می کردم. در آمريکا که بودم واليبال خيلی بازی می کردم. کوهنوردی می رفتم. در کل چند تا از اين ورزش ها را دنبال می کردم و بهشان علاقه مند بودم و فکر می کنم که اين ورزش ها خيلی هم بد نبودند.
آقـای دکتر شما آن سالی که المپياد جهانی رفتيد ايران سوم شد. فکر می کنيد که دليل اين موفقيت که تا آن زمان بهترين رتبهٔ تيم بود چه بود؟
خوب ما تيم بسيار قوی ای داشتيم. من نمی خواهم تعريفی از خودم داشته باشم ولی تيم شش نفرهٔ ما که چهار نفرمان از بچه های علامه حلی بوديم که از سه سال قبلش در اين مدرسه با همديگر شروع کرده بوديم به کار کردن و خيلی مدام تقريباً کار المپياد انجام می داديم و آن دو نفری هم که از شهيد رجايی اصفهان بوند آقـای بياتی و آقـای سلماسيان آن دو تا هم با هم در اصفهان همين کار را داشتند انجام می دادند. نکته ای که وجود داشت اين بود که ما همه مان عاشق رياضی بوديم. يعنی اين فرهنگ الان يک خورده عوض شده است. ما همه مان در ابتدا آمديم رياضی محض، حالا سه نفر از بچه ها به مروز زمان خارج شدند مثلاً من و آقـای مهندس بياتی در دکترا خارج شديم و آقـای رضائيان هم در ليسانس خارج شد ولی خدمت شما عرض کنم که ما همگی عاشق رياضيات بوديم و اصلاً نگاهمان به المپياد نگاه مدال و اينها نبود ما دوست داشتيم رياضيات را و خود اين فرآيند مسئله حل کردن برايمان خيلی جذاب بود.
مدال المپياد هم اگر بهمان نمی دادند خيلی تفـاوتی نمی کرد. من خودم احساس می کردم که اگر مدال هم به من نمی دادند همين تلاش را برای المپياد می کردم چون خيلی دوست داشتم و بعدش هم همه مان همچنان می نشستيم ومسائل المپيادی حل می کرديم ولی در سال های بعد من ديده ام بچه هايی که اهدافشان مثل کنکور فقط رسيدن به آنمدال و معافيت از کنکور و سربازی و اينها شده و عِرق خيلی خاصی شايد نسبت به المپياد ندارند و اينها می تواند تاثير بگذارد يعنی شما برگرديد به عقب تر، قبل از ما حتی بيشتر اين طوری بودند بچه هايی که واقعاً عاشق رياضيات بودند.
من فکر می کنم يکی اينکه همه مان عاشق رياضيات بوديم دوم اينکه اتفـاقـاً مثلاً دانش آموزان مدرسهٔ علامه حلی و شهيد اژه ای اصفهان خيلی دانش آموزان خوبی بودند. ما مثلاً آدم های بسيار تاپی داشتيم از مدارس ديگر که قبول نشدند فقط به خاطر اينکه مدرسهٔ علامه حلی و شهيد اژه ای اصفهان خيلی دانش آموزان خوبی داشتند. فکر کنم با بچه هايی که سال بعد به ما ملحق شدند هشت نفر يا نه نفر از بچه های آن دورهٔ علامه حلی طلای داخلی گرفتند و ما هشت نه نفر همان هايی بوديم که با هم صبح تا شب درس می خوانديم. اينها به هر حال تاثير می گذارد و تاثير واضحش اين است که شما مثلاً کار گروهيتان را در دورهٔ المپياد هم ادامه می دهيد. يعنی افرادی که قبل از اينکه طلا بگيرند با هم درس می خواندند وقتی در دورهٔ طلا می روند با هم ديگر درس می خوانند حداقـل آن استهلاک دوستان جديد و اينها را ندارند.
خيلی ممنون. آقـای دکتر به نظر شما الان المپياد جنبه های مثبت و منفی اش در نظام آموزشی چيست؟
اين جای بحث دارد و من دوست دارم که اتفـاقـاً نظرات ديگران را در اين مورد بدانم. يعنی ببينم که ديگرانی که در اين مورد صحبت کرده اند چه نکاتی را بيان می کنند. نگاه کنيد هر رقـابتی نکات ضعف خودش را الان در ايران دارد. در آمريکا با يک جوانی که صحبت می کنيد شاد است مثلاً فرض کنيد که طرف شانزده سالش است، درسش معمولی است و به او می گويم که نمی خواهی بروی کنکور بدهی يعنی اينکه نمی خواهی دانشگاهت خيلی خوب بشود؟ می گويد نه. دوست نداری در دانشگاه ام آی تی يا هاروارد درس بخوانی؟ می گويد نه ام آی تی يا هاروارد جای من نيست. يعنی با اعتقـاد قوی می گويد، نه اينکه ما را راه نمی دهند. «ما را راه نمی دهند» عبارتی است که يعنی من دوست دارم بروم، می گويد که من اصلاً دوست ندارم بروم من دوست ندارم دانشگاه برکلی يا استنفورد بروم، من دوست دارم دانشگاه درجه دو بروم چون سطح علمی آنجا سطح من است و من در آن محيط شاد هستم. يعنی اين انرژی ای که من دارم که معدلم چهارده است با معدل چهارده ام شاد هستم و اگر معلمم يا پدر مادرم هر روز بيايند و به من بگويند که چرا تو معدلت ۱۸ نيست شادی ام از بين می رود. اگر بروم جايی که با معدل چهارده پانزده ام من را بياندازند ناراحت می شوم پس می روم جايی که مرا با معدل چهارده بپذيرند. اين تفکر خيلی تفکر خوبی است.
ما به همه می گوييم که المپياد خيلی خوب است و بياييد المپياد امتحان بدهيد. ما به همه می گوييم که کنکور خيلی خوب است و به همه می گوييم که برويد فـلان دانشگاه درجه يک درس بخوانيد در حالی که آن دانشگاه برای همهٔ بچه ها ساخته نشده و فقط برای آن ده درصد بالای جامعه ساخته شده. هول دادن بقيه برای اينکه بروند در يک دانشگاه، از قبل يک انگ شکست به بچه هاست. کسی که اينهمه درس خوانده و بعد در آن دانشگاه قبول نمی شود درحالی که هميشه دوست داشته که قبول بشود از آن لحظه به بعد احساس شادابی ندارد. اين چيزی است که خود بحث رقـابت به وجود آورده است.
المپياد هم الآن دارم می بينم که مثلاً بچه های راهنمايی دارند المپياد می دهند. من نمی فهمم المپياد برای راهنمايی يعنی چه؟ اسم المپياد است ديگر، مثلا می نشينند و چهار تا سوال می دهند. اين هر چند که يک شور و هيجان علمی و رياضی جا انداخته و هر چند که اگر اين کار را نکنند بايد بروند و تست کنکور بزنند و می گويند که المپياد از کنکور بهتر است ولی هردو تای اينها به نظرم ايراد دارد. يعنی برای يک بچه اين مسير بايد باز باشد تا چهارم دبيرستان که بنشيند و پنجاه درصد کتاب های درسی خودش را بخواند و پنجاه درصد هم کتاب های متفرقه بخواند و بعد زمانی که فـارغ التحصيل شد بيايند و به او بگويند که آقـا تو در اين سطح هستی و دانشگاه در سطح تو، فـلان دانشگاه است و به آنجا برو. و آن هم شاداب است از اينکه هم دوازده سال زندگی شادابش را داشته هم وقتی که دارد به فـلان دانشگاه می رود احساس نمی کند که خيلی زور زده که به اينجا برسد و حالا ای وای چرا هيچ چيزی اينجا نيست. اين مسير اگر ساخته بشود بسيار عالی است.
حالا اينکه يک کنکور داريم و مثلا نصف زمان بچه ها از چهارم دبيرستان، از اول راهنمايی همين طور دارند تست می زنند که آماده بشوند برای آن. يا اطلاعات بچه ها سطحی تر شده يعنی معلم که می آيد سر کلاس عمدتاً می پردازند به مطالب سطحی تر، مطالبی که چه طوری می توانيم از تست هايش استخراج کنيم. اينکه عمق مطالب را متوجه بشويم ديگر برايمان کمتر اهميت دارد و اينها را همه مان می دانيم و می دانم که همه مان می دانيم و شما هم اين مسائل را می دانيد ولی می خواهم بگويم که اينها مسائلی است که بايد يک جوری منتقـل بشود.
ما اگر بياييم مکانيزم المپياد را هم در اين ساختار قرار دهيم شبيه اين است که بچه هايی که در گودال افتاده اند بيرون می آيند و در يک گودال بهتری می افتند و به جای اينکه طرف برود تست بزند می آيد مسئلهٔ رياضی حل می کند که جذاب تر است ولی دوباره آن بحث های اينکه همش بدويم و هی مسئله حل کنيم و هی رقـابت کنيم.
خيلی ممنون. خوب سوال آخر را هم از شما بپرسيم؟
بفرماييد.
چه انسانی را موفق می دانيد؟
خدمت شما عرض کنم که پاسخ گويی به اين سوال سخت است. لايه های مختلف زندگی موفقيت های متفـاوتی دارد، يعنی سن های مختلف موفقيت های متفـاوتی دارد. من به نظرم در سن ۱۸ سالگی کسی که موفق شده که المپياد برود يک موفقيتی را کسب کرده و اين موفقيت را نمی شود تکذيب کرد ولی بايد ببينيم که اين موفقيت چه تاثيری در سن سی سالگيش بر وی دارد. برخی از ما می بينيم که آن موفقيت تاثيرش کمتر شده است ولی يک کارهای ديگری که انجام داده ايم، دارد خودش را نشان می دهد. من فکر می کنم که نهايتِ نهايت اين است که احتمالاً موفقيت يک تعبير درونی دارد. من نمی خواهم خيلی فـلسفی صحبت کنم ولی احساس می کنم که آدم موفق کسی است که از زندگی خودش تا آن لحظه ای که زندگی کرده است راضی است و اين می تواند يک جوان ۱۸ ساله ای باشد که رفته المپياد جهانی رفته و طلا گرفته و آمده است يا می تواند آدمی باشد که کشاورز است، مثلاً محصولش را درو کرده و راضی است و موفق است ولی يک موقعی ممکن است که تعبير شما از موفق بودن يک چيزی شبيه الگو باشد يعنی يک آدمی که همه فکر می کنند که موفق است. ممکن است که سوال شما هم به اين معنا باشد. به نظر می رسد که اين عوامل موفقيت عمومی هم جواب می دهد يعنی موفقيت های علمی ای که وجود دارند، موفقيت های اجتماعی ای که وجود دارند و به هر حال کسی را که بيشترين تاثير را روی جامعهٔ اطرافش می گذارد و می تواند تاثير گذار باشد به نحوی که سطح زندگی افرادی را که در کنارش هستند را ارتقـا بدهد، اين آدم واقعا موفق است.
نمی توانم بگويم که فقط اينها موفق هستند بلکه می خواهم بگويم که به نظرم اينها موفق هستند. شما مثلا ممکن است که يک مثالی ديگر را بزنيد و من هم بگويم که بله او هم موفق است.
به نظرتان بچه های المپيادی در مجموع در ادامهٔ مسيرشان موفق بوده اند؟
برای مثال در رياضی من اين موضوع را داشتم ديشب بررسی می کردم. در دنيای رياضی موفق ترين بچه ها اگر بگوييم کسانی که مقـالات خيلی بهتری ارائه کرده اند آنها آدم هايی نيستند که در المپياد موفق ترين بوده اند ولی آنها آدم هايی اند که در المپياد در مرتبهٔ طلای داخلی آمده بودند. می دانيد چه می گويم؟ يعنی می خواهم بگويم نمودارشان تقريباً منطبق است. مثلا دو نفر جهانی می روند يکی طلا می گيرد و يکی برنز می گيرد. کسی که برنز می گيرد در ادامهٔ زندگی اش از آن کسی که طلا گرفته پايين تر نيست و ممکن است که در ادامهٔ زندگيش جلو تر بيفتد. ولی می شود گفت که همهٔ کسانی که در دنيای رياضيات خيلی موفق اند الان همه شان کسانی اند که در المپياد هم خودشان را در سطح طلای داخلی نشان داده بودند. شايد هم دليلش حلقهٔ بسته ای باشد که اين جا وجود دارد به اين صورت که اگر کسی طلا نگرفته و نقره گرفته آنقدر زحمت کشيده که بيايد دانشگاه که ديگر تصميم گرفته است که رشتهٔ رياضی نخواند و برود رشتهٔ برق بخواند و هيچ وقت رياضی دان بزرگی هم نشده است. ولی من علوم ديگر را که نگاه می کنم، بچه هايی که خيلی موفق اند در علوم ديگر مثلاً بچه هايی که اقتصاد هم خوانده اند و خيلی موفق اند، معمولاً بچه های المپياد رياضی بوده اند يعنی در اين رقـابت ها موفق بوده اند. روی اين موضوع می شود يک کار آماری انجام داد و به يک جوابی رسيد و خيلی هم نمی خواهم الان روی اين مسئله مانور بدهيم.
خيلی ممنون لطف کرديد وقتتان رو در اختيار ما قرار داديد.
سلامت باشيد. خواهش می کنم.