استاد راهنمای من برای پایاننامه دکترای ریاضی، پروفسور «مارتین آیزاکس» از دانشگاه ویسکانسین در آمریکا بود. او در اوایل آشناییمان، از من درباره خانوادهام پرسید. ضمن توضیح درخصوص فعالیتهای پدرم، گفتم اکثر کسانی که در ایران تحصیل کردهاند و نیمعلاقهای به ریاضیات داشتهاند، پدر مرا میشناسند. او چیزی نگفت، ولی معلوم بود که ادعای مرا کمی گزافهگویی دانسته است. سالها بعد که برای فرصت مطالعاتی به «انستیتوی تحقیقات ریاضی» در برکلی رفته بودم، «آیزاکس» هم آنجا بود. یکی از روزها که برای دیدار او به دفترش رفتم، شخص دیگری هم در دفتر او حضور داشت. «آیزاکس» آقای دکتر «اسدی» را به من معرفی کردند. دکتر «اسدی» بلافاصله به زبان فارسی، رابطه مرا با «پرویز شهریاری» جویا شدند و بعد از پاسخ من، به «آیزاکس» گفت که پدر مرا میشناسد. «آیزاکس» جواب داد این مطلب تازهای نیست، چرا که همه ایرانیان پدر «شهریار» را میشناسند. او بعد به من گفت که تا آن زمان با هر ایرانی روبهرو شده، پدر مرا میشناخته است!
وقتی دوره لیسانس را در آمریکا میگذراندم، استادی داشتم که نظریه عددها را تدریس میکرد. او به کارهای «سرپینسکی»، ریاضیدان لهستانی خیلی علاقه داشت و پژوهشهای او را میپسندید. روزی سر کلاس، به دانشجویان سفارش کرد کتاب «نظریه عددهای سرپینسکی» را تهیه و مسالههای آن را حل کنند. او وقتی فهمید که من ترجمه فارسی این کتاب را در اختیار دارم، بسیار شگفتزده شد که چگونه ممکن است چنین کتابی به زبان فارسی ترجمه شده باشد. این کتاب را پدرم سالها پیش از آن، ترجمه کرده بود که شامل پیشگفتاری مفصل و شرح کارهای «سرپینسکی» بود.
شهریار شهریاری
استاد ریاضی کالج پومونا