جیمز هو James Howe / ترجمه: علی خاکبازان
داستانهای پلیسی – معمایی برای کودکان و نوجوانان
جیمز هو میگوید که باور ندارد نویسنده به دنیا آمده باشد. زمانی که هفت با هشت ساله بودم میخواست دوچرخه سوار شود. بعد از آن آرزو داشت که سوار کار باشد، اما مادرش رویاهای او را فرو ریخت و فقط به این دلیل که قد پسرش از ۱۶۰ سانت بالاتر نخواهد رفت به او پیشنهاد کرد که به جای نشستن روی زین اسب، قلم به دست بگیرد. جیمز ابتدا نه برای امرار معاش، که فقط برای تفریح و سرگرمی مینوشت و به همین دلیل هم سالها برای دل خود دست به قلم برد. او اولین نمایشنامهاش را زمانی که فقط ده سال داشت نوشت.
در دانشگاه بوستن، زمانی که تئاتر میخواند، نمایشنامههای بیشتری نوشت. سپس به نیویورک رفت و نمایشنامههایی را کارگردانی کرد و همزمان در یک آژانس ادبی به کار پرداخت.
همسرش، دبورا، مشوق اصلی او در نوشتن برای کودکان بود اما دبورات مدت کوتاهی بعد از آنکه بانیکولا، اولین رمان نوجوانانه جیمز منتشر شد، بر اثر ابتلا سرطان در گذشت.
هو بر پایه تجارب و مشاهداتش در خلال بیماری همسرش، کتاببیمارستان را به رشته تحریر درآورد. پس از آن او کتابهای بیشتری درباره شخصیتهای رمان بانیکولا نوشت که میهمانخانه هالیدی از آن جمله است.
در ۱۹۸۱جیمزهو نوشتن به صورت تماموقت را شروع کرد. او تا کنون مجموعههای معمایی متعددی را نوشته است که مجموعه سباستین بارت یکی از آنهاست. نوشتن کتابهای مصور، رمان، غیرداستانی، نمایشنامه و فیلمنامه از جمله فعالیتهای او در حیطه قلم است. لباسهای بدقواره دومین رمانی است که او برای نوجوانان نوشته است.
از دیگر آثار او میتوان به باغوحش مورگان؛ مجموعه نیکی و رکس؛ اریک چه میداند؟ ؛ عزیزم، سم را خودت بخور؛ اژدهایی در کیسه خواب من است (مصور) ؛ هیولایی زیر تخت من است (مصور) و ای کاش پروانه بودم (مصور) اشاره کرد.
اجازه دهید از اینجا شروع کنم که پایان اغلب داستانهای پلیسی- معمایی نداشتم و هیچوقت آنها را نمیخواندم. فکر میکنم این امر، ناشی از ظاهر و جلد این نوع کتابها بود تا متن آنها. جلد مجموعه داستانهای “پسران هاردی” برایم خوشایند نبود و ناراحتم میکرد. به همین دلیل، این باور را در من تقویت میکرد که تمام داستانهای پلیسی، ناراحتکننده و غیر قابل تحمل هستند.
این باور را تا بزرگسالی، با خود یدک میکشیدم و همچنان از این نوع داستانها دوری میجستم تا اینکه سعی کردم خودم داستان پلیسی بنویسم. به جرأت میتوانم ادعا کنم که اولین کتابم، به نام بانیکولا۱، یک داستان پلیسی بود. البته از نظر خودم، میهمانخانه هالیدی۲هم داستانی از همین نوع است که من نوشتهام. میهمانخانه هالیدی، تا حدودی از سبک معماگونه آگاتا کریستی۳تقلید میکند. میهمانخانه هالیدی در حقیقت ادامه بانیکولاست که آن را با همکاری همسر فقیدم، دبورا۴نوشتم. بانیکولا محبوبیت قابل توجهی کسب کرد و به همین دلیل، بیش از هر چیز، درصدد بودم تا میهمانخانه هالیدی را به ویراستار سپردم، میدانستم که همان عناصر بانیکولا را در خود دارد و مطمئن بودم که او این بار هم در خصوص لحن، سبک و متن، همان ایرادهای قبلی را خواهد گرفت.
اما هنگامی که از من خواست تا به دفترش بروم و درباره اثرم با او گفتوگو کنم، فورا خیالم را راحت کرد. او در همان ابتدای گفتوگو گفت: “داستانی که نوشتهای هم سبک دارد و هم حال و هوای خاص خودش را، اما چرا پیرنگ ندارد؟ ”
همان موقع فکر کردم باید یکی دو اثر از آگاتا کریستی بخوانم. طی چند هفته، کوهی از آثار آگاتا کریستی را خواندم و در خلال همین مطالعات بود که پی بردم داستانهای پلیسی-جنایی-معمایی، به هیچوجه ناراحتکننده نیستند. همچنین، به این نکته بسیار مهم پی بردم که پیرنگ، از عناصر اصلی و ضروری اینگونه داستانهاست.
بعد از آن که تعداد زیادی داستانهای پلیسی یزرگسالانه و چندتایی داستان پلیسی نوجوانانه خواندم، به نکته مهمتری پی بردم. بین داستانهای پلیسی بزرگسالان و نوجوانان، تفاوت اساسی وجود دارد. البته، بین داستانهای پلیسی که برای گروههای مختلف سنی کودکان و نوجوانان نوشته میشود نیز تفاوتهایی به چشم میخورد. در داستانهای پلیسی بزرگسالان، متداولترین سؤال، این است: “چه کسی این کار را کرد؟ ” اما در داستانهای پلیسی کودکان، اغلب پرسیده میشود: “این جا چه خبر است؟ ” علاوه بر این، داستانهای پلیسی کودکان، بیش از داستانهای بزگسالان، بر حادثه تکیه میکنند.
با وجود این تفاوتها، داستانهای پلیسی برای کودکان و نوجوانان، اساسا به یک اندازه جذابیت دارد. قبل از هر چیز، معماهای نهفته در این داستانها، نوعی بازی محسوب میشوند. هر چه بیشتر داستان پلیسی بخوانیم، مهارت بیشتری در این بازی به دست میآوریم. داستان پلیسی خوب، داستانی است که ما از عهده حل کردنش برنیاییم. در صورتی که ما پیش از کارآگاه داستان، بتوانیم معما را به همان شیوهای که او حل میکند، گرهگشایی کنیم، به هوش و فراست خود آفرین میگوییم و از این بابت رضایت خاطر مییابیم و اگر از عهده حل معما برنیاییم، تحت تأثیر ذکاوت نویسنده قرار خواهیم گرفت.
با هر داستان پلیسی که میخوانیم، نکات تازهای را در سلولهای ریز خاکستری مغزمان ذخیره کردنشان در ذهن خود، میتوانیم معماهای آثار بعدی را راحتتر حل کنیم.
دوم اینکه داستانهای پلیسی، به ما میآموزند که چگونه خود را کنترل کنیم و بر خود مسلط باشیم. خلاف دنیای واقعی که بسیاری از معماها کوچک حل نشده باقی میمانند و معماهای بزرگ حل ناشدنی هستند، در داستانهای پلیسی، مسائل به صورتی شسته و رفته به یکدیگر مرتبط میشوند و هر چیز تابع نظم و قانون است.
سوم داستانهای پلیسی، به صورتی گریزناپذیر احساسات بنیادی انسان را درگیر میسازند؛ احساساتی چون حسد، طمع، خشم، عشق، نفرت و ترس. احساساتی که ممکن است خطرناک به نظر برسند، به نیابت از سوی دیگران عینیت مییابند و ما به نوعی آن را تجربه میکنیم یا در تجربه شخصیتهای داستان سهیم میشویم. از آن جا که تبهکاران، سرانجام به سزای اعمال خود میرسند، خواننده مطمئن است که نظامی اخلاقی بر جهان داستان حاکم است و بین خوب و بد، تفاوت روشنی وجود دارد.
چهارم، داستانهای پلیسی، مفرح و لذتبخش هستند و به همین دلیل، ما را از ملالت اتفاقات روزمره دور میسازند و به جهانی سراسر هیجان، خطر و رمز و راز سوق میدهد.
این ویژگیها، در داستانهای پلیسی-معمایی کودکان پررنگترند و این امر سبب میشود تا کودکان علاقه بیشتری به داستانهای پلیسی از خود نشان دهند. داستان پلیسی خوب، داستانی است که ما از عهده حل کردنش برنیاییم هنگام نوشتن داستانهای پلیسی، مانند نوشتن هر نوع داستان دیگری باید تمام تلاش به کار گرفته شود تا اثری منحصر به فرد خلق گردد یکی از مهمترین مشغولیات دوره کودکی، آموختن است. بازیهای مختلف، معما و جور کردن و کنار هم قرار دادن قطعات مختلف یک شیء یا تصویر (پازل) ، سبب میشود که کودک از قدرت مشاهده و نتیجهگیری خود بهره گیرد و آن را اتقا بخشد. علاوه بر این، احساسات در کودکان، از قدرت بیشتری نسبت به تعقل برخوردار است و مطالعه، ابزاری است که این قدرت را بیشتر میسازد؛ بهطوری که احساسات، برخواسته و نگرش آنها کاملا غالب است. در دورهی رشد و به داستانهای پلیسی، به صورتی گریزناپذیر احساسات بنیادی انسان را درگیر میسازند؛ احساساتی چون حسد، طمع، خشم، عشق، نفرت و ترس استفن سوندهیم یک بار در مصاحبهای گفته است که بیان جزئیات، عطر و بوی داستان است
موازات طی دوره کودکی به بزگسالی، آنها بیش از بیش در ذهن خود با سؤالات اخلاقی و فلسفی درگیر میشوند و در عین حال، مجبورند با احساسات پیچیده خود نیز به مقابله برخیزند. در همین دوره، آنها فکر کردن به معماهای بزرگتری چون زندگی و مرگ، عشق و جنسیت، خدا و عدالت و بیعدالتی را آغاز میکنند. آنها تلاش میکنند درباره چیزهایی مختلف، به صورتی عمیق و موشکافانه بیندیشند. با دقت هر چیز را از نظر میگذرانند تا به جواب سؤالهای خود برسند و دنبال “چرا” ها هستند. آنها با در نظر گرفتن اصول اخلاقی و از طریق نگرشی اخلاقگرایانه که عوامل را به خوب یا بد تقسیم میکند، از پس حل معمای داستان برمیآیند. علاوه بر این، شیوهای مطمئن و سرگرمکننده را از خلل پیامدهای پیچیده داستان پیدا میکنند.
از عوامل کلیدی و بسیار مهم دیگر در نوشتن داستانهای پلیسی، مهارت منحصر به فرد است که نوشتن اینگونه داستانها، در ایجاد چالشهای متعدد، در طول ماجرا میطلبد. این داستانها که گونهای از ادبیات به شمار میآیند، همواره به صورت معمایی ارائه میشوند که باید آنها را حل کرد. مهمترین نکته در نوشتن داستان پلیسی، ایجاد چالشی است که در آن، تمام اجزا و عناصر با یکدیگر جدا کرد و به صورت تکههایی پارهپاره درآورد. مرحله بعد، ایجاد موانعی بر سر راه یافتن این اجزا و عناصر است تا خواننده به راحتی نتواند به آنها دست یابد. اما سرانجام، زمانی که خواننده به آخرین جزء یا عنصر معما دست یابد، همه چیز بار دیگر به صورتی یکپارچه در کنار هم قرار خواهد گرفت.
با وجود اینکه پیرنگ، یکی از عناصر بسیار مهم و اساسی به شمار میآید، اما هنگامی که داستان از پیرنگ بسیار پیچیدهای برخوردار است، نویسنده باید داستان را با شخصیتها شروع کند. بسیاری از داستانهای معمایی، به ویژه آنهایی که برای کودکان نوشته میشود، با پیرنگ شروع میشوند و با آن نیز پایان میپذیرند. شخصیتهای داستان، شالوده محکمی برای پی ریزی داستان ایجاد میکنند. این کار جالب و عجیبی است و شخصیتها مانع از آن میشوند که وقتی خواننده به پایان داستان میرسد، آن را بیاثر و فاقد جاذبههای لازم ببیند. برای من، به عنوان یک نویسنده داستانهای پلیسی، شروع کردن داستان با شخصیتها، مانند نوشتن پیشینهی آنهاست؛ قبل از آن که به جزییات طرح بپردازم. علاوه بر اینها، شخصیتهای من سرانجام، نکات دقیق و ظریف داستان را برای خواننده برملا میسازند. شخصیتهای من، "چگونگی" و "چرایی" حوادث داستان را مشخص میکنند.
هنگام نوشتن داستانهایی پلیسی، مانند نوشتن هر نوع داستان دیگری، باید تمام تلاش به کار گرفته شود تا اثری منحصر به فرد خلق گردد. استفن سوندهیم یک بار در مصاحبهای گفته که بیان جزئیات، جوهرهی اساسی داستان است و من کلامی بهتر از این پیدا نکردهام.
یکی از مهمترین بخشهای داستان پلیسی-که هرگز نباید از آن برای غافلگیر کردن خواننده چشمپوشی کنید-پایان داستان است و هرقدر برای ایجاد آن وقت صرف کنید، ارزش دارد. هنگامی که ایده نوشتن داستان پلیسی به ذهنتان خطور میکند، نباید بپرسید “معمای داستان چیست؟ ” بکله باید بپرسید “چه حادثهای-اعم از جنایت یا هر چیز دیگر-قرار است رخ دهد؟ ” حادثه و برملا داستانهای پلیسی برای کودکان و نوجوانان، اساسا به یک اندازه جذابیت دارد. قبل از هر چیز، معاماهای نهفته در این داستانها، نوعی بازی محسوب میشوند. هر چه بیشتر داستان پلیسی بخوانیم، مهارت بیشتری در این بازی به دست میآوریم.
کردن دست مجرم، از اهداف نهایی داستان است، اما برای نویسنده باید از همان ابتدا مشخص باشد. اگر از حادثه یا حوادث داستانی که میخواهید بنویسید، اطلاع داشته باشید، فرایند نوشتن در شما به خودی خود شکل میگیرد.
ویلیام گولدمن۷در یکی از آثارخود، به نام حوادث دنیای تجارت چنین میگوید: “نوشتن هرگز وقت چندانی نمیگیرد. چیزی که روزهای متمادی را به خود اختصاص میدهد، شکل دادن به حوادث است. ”
به هنگام خلق داستانهای پلیسی، به من برگهای یادداشت متعددی را درباره شخصیتهایم، پیرنگها و حوادث احتمالی که ممکن است در فرآیند خلق داستان رخ دهند، سیاه میکنم تا بتوانم شالوده و مبنای داستانم را پیریزی کنم. اما مشکلی که ممکن است بر اثر یادداشتبرداری بیش از اندازه بروز کند، مقید بودن به پیروی از طرحی کلی است که از قبل، آن را در نظر گرفتهاید. در این صورت، ممکن است ذوق نوشتن در شما از بین برود و خسته و کسل شوید. در واقع، شما داستانتان را پیش از آن که روی کاغذ بیاورید، در ذهن خود نوشتهاید و به همین دلیل، ممکن است حتی پیش از آن که نوشتن را شروع کنید، حوصلهتان سر برود؛ درست مانند نوزادی که پیش از به دنیا آمدن، به وجود آمده است.
از طرف دیگر، اگر بخواهید کاملا فیالبداهه و تنها را در اختیار داشتن ایدهای کلی، آن هم در ذهنتان، بنویسید و خطوط کلی پیرنگ داستان برایتان مشخص نباشد، در حین کار با نقطههای کور و خلأهای زیادی مواجه میشوید و عاقبت، مجبور خواهید شد کارتان را وصله پینه یا سرهم بندی کنید؛ درست مانند خیلی چیزهای دیگر در زندگی واقعی. تعادل، کلید حل این مشکل احتمالی است. طی سالها کار نوشتن، به این نکته پی بردهام و بهطور مکرر، هر روز پیرنگ داستانم را مرور میکنم و جوانههای تازهای که اغلب در وجود شخصیتهای داستانم رشد میکنند، مرا به جهتهای تازهای سوق میدهند.
در اولین قدم، باید دقیقا بدانید که چه میخواهید بنویسید و در قدم دوم، نسبت به عناصر و عواملی که پدیدآورندهی آن حادثه یا واقعه هستند، اشارف کامل داشته باشید. در رمان ژاله پژمرده۹آخرین اثر از مجموعه پلیسی سباستین بارت، تصمیم گرفتم ابتدا یک بار داستان را تا انتها بنویسم و در حقیقت، اولین پیشنویسم را کامل کنم و پس از آن، تحقیقات و بررسیهایم را در مورد عناصر و عواملی که از آنها یاد کردم، بیاغازم.
هرگز نمیتوانم پشت میزم بنشینم و یک سری جملات خشک و طولانی سرهم بکنم. این کار برایم خستهکننده و ملالآور است و به هیچوجه اقناع نمیشوم. آنچه مرا راضی میکند، پیشنویس کاملی است که از طریق آن، بتوانم تا حد ممکن، راهم را بهتر و سریعتر به سوی هدفم پیش ببرم. به همین دلیل، برای خودم یادداشتهایی مینویسم تا به هنگام لزوم، بتوانم به آنها مراجعه کنم. گرچه این یادداشتها نوشتن را برایم راحتتر میسازد، این مشکل را پیش میآورد که با تعدادی فرضیات ساختگی بر سر راهم روبهرو میشوم. در دو مورد، این فرضیات ساختگی چنان از واقعیت دور بودند که وقتی درباره آنها تحقیق کردم، به این نتیجه قطعی رسیدم که باید در خطوط اصلی داستانم تجدید نظر اساسی کنم و دوباره دربارهی آنها بیندیشم. اغلب نویسندگان کودک، بر خاطران کودکی خودشان، به عنوان مطالعاتی که قبلا صورت دادهاند و نتیجه گرفتهاند، متکی هستند، اما این خاطرات باید همواره با واقعیات جاری، مورد بازنگری و مطابقت قرار بگیرند. به عبارت دیگر، باید صندوقچه خاطرات کودکی خود را همواره در دسترس داشته باشید و از آن بهره بگیرید، اما نباید دچار احساسات شوید؛ چون ممکن است چندان به کارتان نیاید.
همیشه باید با خوانندگانتان صادق باشید. باید نسبت به عناصر و عواملی که میتوانند دنیای مخلوق شما را واقعی نشان دهند، منطقی باشید. داستان پلیسی واقعگرایی که کودک یا نوجوانی، نقش کارآگاه را در آن ایفا میکند، باید چنان باورپذیر باشد که کارآگاه نوجوان، به راحتی به عنوان کسی که قادر است گره داستان را بگشاید و راز آن را برملا سازد، در آن بگنجد و پذیرفته شود.
سؤالی که همواره باید از خود بپرسید، این است: “چگونه کودک یا نوجوانی میتواند گره از معمای داستانی باز کند که بزرگسالان-و از جمله پلیس-از عهده این کار برنمیآیند؟ ”
در جهت صادق بودن با خواننده، نکته بسیار اساسی و مهمی به هنگام نوشتن داستان پلیسی وجود دارد: کارآگاه یا کسی که قصد دارد راز سر به مهر داستان را کشف کند و به حل معمای آن نائل شود (چرا که گاهی شخص یا اشخاصی به غیر از پلیس یا کارآگاه در صدد حل معمای داستان برمیآیند؛ مثلا وکیل یا کسی که ممکن است در گشوده شدن راز داستان ذینفع باشد یا حتی فقط از روی کنجکاوی وارد ماجرا شده است) ، باید از همان قوانینی پیروی کند که خواننده هم آنها را باور دارد. خواننده نباید در آخرین فصل داستان، ناگهان پی ببرد که قهرمان داستان، از مسائلی آگاه بوده که او از آن بیخبر مانده است. تمام سرنخها باید آشکار باشد و هیچ نکتهای از چشم خواننده پنهان نماند. البته، نویسنده مجاز است که توجه خواننده را به مسائل دیگری جلب کند تا دستیابی به حقیقت، برای او مشکل گردد، اما غیر ممکن نباشد.
داستان باید با ضرباهنگ (ریتم) سریع گفتوگو و کنش و واکنش جلو برود. در مقام نویسنده، اینگونه داستانها، همواره اید به این نکته اساسی توجه داشته باشید که چه چیز یا چیزهایی سبب میشود که خواننده، پس از به پایان رساندن یک صفحه از داستان، رغبت کند صفحه بعد را هم بخواند و تا انتهای فصل و سرانجام، تا انتهای داستان پیش برود؟ برای رسیدن به چنین نتیجهای، نویسنده باید با دقت تمام به سبک و ساختار داستانی که مینویسد، توجه کند. چه زمانی به شرح و توصیف نیاز دارید و این عنصر داستانی، چه نتیجهای برای شما ب بار میآورد؟ اگر به آن نیاز ندارید، کنارش بگذارید. جملات کوتاه و محکم، در لحظات مملو از اضطراب و دلهره، به مراتب مؤثرتر از جملات طولانی و کشدار هستند. المور لئونارد۱۱گفته است: “سعی میکنم از آنچه خواننده آن را ندیده میگیرد، صرفنظر کنم. ”
از آنجا که نمیدانم خوانندگانم چه کسانی هستند میکوشم در داستانایم، به جای شرح توصیف، از کنش و واکنش استفاده کنم. سؤالهایی که در ذهنم به آنها توجه میکنم، اینها هستند: میخواهم بدانم خوانندگام چه احساسی داشته باشند؟ میخواهم بدانم خوانندگانم دست به چه کاری بزنند؟ هنگامی که در ارتباط با خوانندگانم، به جملاتی که بیانگر کنش و واکنش هستند، فکر میکنم، نوشتن کنش و واکنش برایم راحتتر میشود. علاوه بر این، این کار به من کمک میکند تا به هنگام نوشتن، خودم را تنها خواننده آثار فرض کنم. هنگامی میتوانم مطمئن شوم که صحنه داستانم کارساز است که در همان لحظه نوشتن، به سرعت دچار اضطراب شوم و این حس سراسر وجودم را فرا بگیرد یا پیش از نوشتن صحنهای غمبار، چشمانم از اشک پر شود و یا با نوشتن صحنهای خندهدار، به خنده بیفتم.
جزمیت و یکپارچگی داستان، بسیار مهم است. پایان داستان باید داستانهای پلیسی، مفرح و لذتبخش هستند و به همین دلیل، ما را از ملالت اتفاقات روزمره دور میسازند و به جهانی سراسر هیجان، خاطر و رمز و راز سوق میدهند رضایت بخش باشد. یکی از بزرگترین مشکلاتی که بهنگام نوشتن میهمانخانه هالیدی با آن روبهرو بودم، رسیدن به پایانی منسجم و دور از آشفتگی بود. در پیشنویس داستان، به این نکته توجه کافی نکرده بودم که خواننده چگونه از هزارتوی داستان عبور میکند و از پایان آن سردرمیآورد. در چنین آثاری، مجرم باید شخصیت مهمی در داستان باشد.
به یاد داشته باشید که برای کودکان مینویسید. نویسنده کودکان باید مخاطبانشان را در نظر بگیرد و با دقت تمام، تعادل لازم در نوشتن را برای آنها حفظ کند. داستان پلیسی باید چنان منطقی باشد که هم در دنیای تجربیات آنها پذیرفتنی و هم برایشان قابل درک و حل کردنی باشد. علاوه بر اینها، حد توانایی آنها رادر نظر بگیرید، به بلوغ و عواطف مخاطب خود توجه کنید و بکوشید آنچه مینویسید، اغواکننده باشد.
ممکن است بخواهید همنوا و هماهنگ با زبانی که بچهها به آن تکلم میکنند، پیش روید، اما بهتر است که با زبان نشر و کتابت، برایشان بنویسید. تسلط بر ۱رباهنگ و نوحه صحبت کردن کودک، یک چیز است و به کار بردن زبان عامیانه متداول و مرجع قرار دادن هر چیز که مد زبان تلقی میشود، یک چیز دیگر. چند سال پیش، از چند دانشآموز سال آخر دبستان پرسیدم که دوست دارند من درباره چه چیز یا چیزهایی بنویسم؟ تقریبا پاسخ همه آنها یک چیز بود: رقص بریک.
جان گاردنر در اثر خود به نام هنر داستاننویسی چنین مینویسد: “مجموعه افکار اولیه نویسنده-خواه این افکار آگاهانه باشد یا غیرآگاهانه-بنیان و شالوده انتخاب و سازماندهی جزئیات کار او را پی میریزد که به آن گونه ادبی۱۵میگویند. ”
برای نوشتن داستانهای پلیسی، هم باید اینگونه داستانها را بخوانید و هم باید درباره شیوههای نوشتن اینگونه داستانها مطالعه کنید. علاوه بر این، باید زیر مجموعههای گونههای ادبی را هم فراموش نکنید. به عنوان مثال: در مجموعه دونالد جی سوبول انسیکلوپدیا براون۱۶شخصیت بسیار بسیار مهم است؛ زیرا داستانها به بازی نزدیکترند تا ادبیات و معما و گره داستان، بر پایه رفتارهای انسانی شکل گرفته است.
دو نکته کلیدی دیگر درباره نوشتن داستان پلیسی وجود دارد: طنز و سرگرمی. خنده، وسیلهای است که تنش را از بین میبرد. علاوه بر این، کودکان عاشق خندیدن هستند. مهم نیست که موضوع تا چه حد جدی است-و البته چه چیز جدیتر از جنابت-این نکته را هرگز فراموش نکنید که داستانهای پلیسی- معمایی، همواره در زمره ادبیات سرگرمکننده و مفرح به شمار میآیند. اگر پیامی هم برای خواننده خود دارید، باید آن را چنان ماهرانه در لابهلای حوادث داستانتان پنهان سازید که خود خواننده آن را کشف کند.
در ژاله پژمرده، یکی از شخصیتهای بزرگسال داستان، نویسنده داستانهای پلیسی است. هنگامی که با دختر سیزده سالهای روبهرو میشود که او را متهم میسازد که یک تراژدی واقعی را به داستان سرگرمکننده تبدیل کرده است، با گفتن جملات زیر واکنش نشان میدهد:
“میخواهم بدانی که من رنج کشیدن واقعی را با آنچه در کتابها و فیلمها میخوانی و میبینی، اشتباه نمیگیرم. نمیتوانم کلمهای بنویسم-برایم مهم نیست که آنچه مینویسم، تو را به گریه میاندازد یا چنان تحریکت میکند که بخواهی دنیا رو عوض کنی-هیچ چیز نمیتواند با حتی یک لحظه درد و رنج واقعی مقایسه شود. ببین! فقط میخواهم داستان خوبی برایت تعریف کنم. اهمیتی نمیدهم که خوانندگانم قهقهه میزنند یا در سراسر داستان اشک میریزند. شاید حتی کمی آنها را به فکر کردن وادارم. و اگر آنها به زندگی واقعی، به شکل متفاوتی نکاه کنند-که در این صورت، رنجی را که در سیمای دیگران میبینند، خودشان هم احساس خواهند کرد-همان چیزی است که من میخواهم و انتظارش را دارم. ”
سرانجام اینکه داستانهای پلیسی، ممکن است بسیار وسوسهکننده و برانگیزاننده باشند؛ چون به اشتباهات انسانها میپردازند. جنایت، هسته اغلب داستانهای پلیسی را میسازد و هیچ جنایتی رخ نمیدهد که به بخشی از عذاب انسانها نپردازد. با این حال، دلسوزی خواننده به این دلیل نیست که نویسنده از او میخواهد یا به او میگوید که دلسوزی کند. این اتفاق، تنها زمانی رخ میدهد که نویسنده مهمترین و اساسیترین نقش خود را درست ایفا کند؛ یعنی فطرت انسانی خواننده را بیدار یا تحریک کرده باشد و او را وادارد که به درد و رنج انسانهای دیگر توجه کند و سرنوشت دیگران برایش مهم باشد. به عبارت دیگر، داستان خوبی گفته باشد.