افلاطون در سال 428 ق. م در یك خانواده اشرافی و اصیل آتنی متولد شد. نام اصلی او«آریستوكلس» بود و نام افلاطون، بعد ها به خاطر پیكر تنومندش به او داده شد. وی یكی از بزرگترین فلاسفه جهان به شمار می رود. دوره جوانی او با دوره درخشندگی فرهنگ آتنی همراه بود و در همان دوران، یعنی در سن بیست سالگی با سقراط ملاقات كرد و شاگرد او شد. بستگانش اصرار داشتند كه او به حرفه خانوادگی خود یعنی سیاست بپردازد، اما وقتی محاكمه و مرگ استادش را به دست سیاستمداران مشاهده نمود، سیاست را رها كرد. او در محاكمه سقراط حاضر بود و اتفاقات آن را در آثار خود ثبت كرد. پس از مرگ استاد، افلاطون آتن را ترك نموده و به مناطق مختلفی نظیر مگارا و سیسیل سفر كرد كه خطرات بزرگی هم برایش در برداشت؛ تا جایی كه اسیر شد و حتی در معرض مرگ قرار گرفت؛ اما سرانجام آزاد شد و به آتن بازگشت.
افلاطون پس از بازگشت به آتن در سال 388 ق.م ، « آكاد می » خود را با هدف ترویج و تشویق بی طرفانه علم، در این شهر بنا نمود. آكادمی افلاطون را به حق می توان نخستین دانشگاه اروپایی نامید، زیرا در آنجا مطالعات و تحقیقات محدود به فلسفه محض نبود، بلكه رشته های وسیعی از علوم مانند ریاضیات، نجوم و علوم طبیعی را نیز در بر می گرفت. جوانان از شهرهای دور و نزدیك به آن جا می آمدند و علوم مختلف را فرا می گرفتند. یكی از همین جوانان، ارسطو بود كه بعدها در زمره بزرگ ترین فلاسفه جهان قرار گرفت. افلاطون علاوه بر سرپرستی آكادمی و رهبری مطالعات، به تدریس هم می پرداخت و شاگردانش از درس های او یادداشت برمی داشتند. بسیاری از آثاری كه از او باقی مانده، حاصل این یادداشت هاست.
در روانشناسی افلاطون، رفتارهای انسان از سه منبع میل، اراده و عقل سرچشمه می گیرد. میل انسان شامل مواردی نظیر تملك شهوت و غرایز می شود. هیجان هم مواردی مانند شجاعت، قدرت طلبی و جاه طلبی را در برمی گیرد. عقل نیز مسئول مواردی نظیر اندیشه، دانش و هوش است. منابع ذكر شده در افراد مختلف دارای درجات متفاوتی است. مثلا در بازاریان، كسبه و عموم مردم،«میل» نقش اصلی را در زندگی بازی می كند و در جنگجویان و لشگریان، «هیجان» نقش اصلی را بر عهده دارد. عقل نیز پایه رفتار حكماست.
بعد از این مقدمات، افلاطون شروع به ترسیم جامعه آرمانیش می كند و برای ایجاد آن، راهكاری هم ارائه می دهد. آرمانشهر او جامعه ای است كه درآن هر كس با توجه به ذاتش، یعنی همان منابع رفتاری كه ذكر شدند، در جای خودش قرار گرفته باشد. مثلا كسی كه میل بالایی دارد، فقط مشغول كسب و كار خود شود و در كار سیاست دخالت نكند، یا كسی كه از شجاعت و هیجان بالایی برخوردار است، شغل اش در جامعه نظامی باشد. در آرمانشهر افلاطون، سزاوارترین گروه برای حكومت، فلاسفه هستند كه در آنها عنصر عقل در درجه بالایی قرار دارد (نوعی از نخبه گرایی).
اینجاست كه افلاطون نیز مانند سقراط تمایلش را به آریستوكراسی (حكومت اشراف) نشان داده و به عناد با دموكراسی بر می خیزد. البته باید توجه داشت كه اشراف یا شریفترین مردم برای حكومت الزاماً كسانی نیستند كه دارای قدرت و ثروت اند؛ بلكه این افراد باید دارای حكمت باشند تا از شایستگی لازم برای حكومت برخوردار گردند.
از نگاه افلاطون، اصل و اساس سیاست برخاسته از مفهوم «عدالت» است و آنچه او را وامی دارد تا به بحث سیاست در كتاب جمهور بپردازد، چیزی جز بررسی عدالت در وجود انسان نیست. اساس استدلال او نیز بدین گونه است كه انسان را نمونه كوچكتر یك شهر می داند و بحث را درباره شهر آغاز می كند تا با روندی قیاسی، نتیجه آن را به انسان نیز تعمیم دهد. از ویژگی های آرمانشهر افلاطون می توان موارد زیر را برشمرد :
- منشا و ریشه آن عدالت است؛
- یكی از مبانی آن، اصل تقسیم كار و تخصصی شدن كار است؛
- غایت اصلی و اولیه آن اقتصادی است؛
- جامعه ای نخبه گرا و طبقاتی است.
در میان آراء و عقاید افلاطون، سه مساله وجود دارد كه اركان و مشخصات اصلى فلسفه وی را تشكیل مىدهد، و ارسطو در هر سه مساله با او مخالف بوده است.
1- نظریه مثل: طبق نظریه مثل، آنچه در این جهان مشاهده مىشود، اصل و حقیقت اش در جهان دیگر وجود دارد و افراد این جهان به منزله سایهها و عكس هاى حقایق آن جهانى مىباشند. مثلاً همه انسان هایی كه در این جهان زندگى مىكنند، داراى یك اصل و حقیقت در جهان دیگر هستند و انسان اصیل و حقیقى، انسان آن جهانى است؛ این امر در مورد اشیاء نیز صدق می كند. افلاطون آن حقایق را « ایده» مىنامد. در دوره اسلامى، كلمه « ایده» به « مثال» ترجمه شده است و مجموع آن حقایق به نام « مثل افلاطونى » خوانده مىشود.
افلاطون مانند فلاسفه پیش از سقراط بر این باور بود كه تمام طبیعت در حال حركت و تغییر است. تمام چیزها از ماده ساخته شده اند و در اثر گذشت زمان دچار فرسایش می شوند؛ اما چیزهایی هم هستند كه جاودانه و تغییر ناپذیرند؛ آنها قالب ها یا صورت های موجوداتند. مثلا تمام انسان ها به وجود می آیند و می میرند، اما یك چیزی هست كه همه انسان ها به طور مشترك دارند و سبب می شود آنها را انسان بدانیم. آن چیز، الگو، قالب و یا همان صورت جاودانه و تغییرناپذیر انسان است.
به بیان دیگر، افلاطون به این نتیجه رسید كه در ورای جهان مادی، باید حقیقتی نهان باشد. وی این حقیقت را عالم مثال (عالم این صورت ها) خواند. صورت های جاودان و تغییر ناپذیر موجودات طبیعت، در این عالم وجود دارند. حقایق و واقعیات عالم كه جاودان و دگرگونی ناپذیرند، همان صورتها هستند و آنچه ما با حواس خود درك می كنیم (یعنی پدیده های طبیعی و محسوسات)، چیزی جز سایه های این حقایق نیست. تمام امورعالم چه مادی مانند حیوانات، جمادات و نباتات و چه غیر مادی مانند شجاعت، عدالت و دیگر فضایل اخلاقی، صور و حقایقی دارند كه نمونه كامل این امور بوده و در عالم مثال قرار دارند. در نظر افلاطون، ما قادر نیستیم از چیزی كه پیوسته در حال تغییر است، شناخت حقیقی پیدا كنیم.
جهان طبیعت پیوسته در حال تغییر است و شناخت حقیقی نمی تواند به آن تعلق بگیرد. در مورد عالم ظاهر، یعنی عالم محسوسات، فقط می توان با حدس و گمان حرف زد. شناخت حقیقی فقط به صورت ها یا مثال های عالم تعلق می گیرد؛ زیرا شناخت حقیقی، شناختی است كه عقل به دست دهد و عقل نیز فقط با امور جاودان و تغییر ناپذیر عالم، یعنی با مثال ها سر و كار دارد. در جهان محسوسات كه شناخت ما از آن از راه كاربرد حواس و بنابراین ناقص است، همه چیز در حال تغییر است و هیچ چیز ثابت و دائمی نیست. در حقیقت، در این جهان، هیچ چیز هستی و وجود ندارد؛ بلكه این جهان، جهان نمودها و شدن هاست. چیزها می آیند و می روند و هیچ چیزی پایدار نیست و واقعیت ندارد.
2- نظریه مهم دیگر افلاطون درباره روح آدمى است. وى معتقد است كه روح قبل از تعلق به بدن، در عالمى برتر و بالاتر كه همان عالم مثل است، مخلوق و موجود بوده و پس از خلق بدن، روح به آن تعلق پیدا مىكند و در آن جایگزین مىشود. به گفته وی، انسان نیز موجودی دوگانه است. ما بدنی داریم كه به جهان محسوسات پیوند خورده و متغیر است، ولی روح فنا ناپذیری هم داریم كه چون مادی نیست، می تواند به عالم مثال وارد شود. افلاطون معتقد بود كه روح پیش از آنكه در جسم ظهور كند، در عالم مثال وجود داشته و مثل یعنی حقایق را درك كرده است؛ اما همین كه به این دنیا آمده و در بدن انسان ظاهر می شود، همه مثالها را از یاد می برد؛ با این حال، خاطره ای مبهم از آن ها را به یاد دارد؛ به گونه ای كه وقتی در جهان طبیعت با موجودات مختلف، شكل ها و صورتهای آنها روبرو می شود، به یاد عالم مثال و صورتهای آن می افتد و همین امر، حسرت بازگشت به جهان اصلی را در روح برمی انگیزد. بدین معنا، علم و شناخت حقیقی انسان چیزی جز یادآوری صورتهای جاودانه و حقایق اصلی عالم نیست. افلاطون می گوید كه در عین حال، انسانها نمی خواهند روح خود را آزاد كنند تا به عالم مثال باز گردد.
3- نظریه سوم افلاطون كه مبتنى بر دو نظریه گذشته و به منزله نتیجهگیرى از آن دو نظریه می باشد، این است كه علم به معنی تذكر و یادآورى است، نه یادگیرى واقعى؛ یعنى هر چیز كه ما در این جهان مىآموزیم، مىپنداریم چیزى را كه نمىدانسته و نسبت به آن جاهل بودهایم، براى اولین بار آموختهایم، اما این درحقیقت یادآورى آن چیزهایى است كه قبلا مىدانستهایم. زیرا گفتیم كه روح قبل از تعلق خود به بدن، در عالمى برتر موجود بوده و در آن عالم، « مثل » را مشاهده مىكرده است و چون حقیقت هر چیز،« مثال » آن چیز است و روح ها قبلاً مثالها را ادراك كردهاند، پس قبل از آنكه وارد عالم دنیا شوند و به آن تعلق یابند، عالم به حقائق بودهاند؛ اما پس از تعلق به بدن، آن چیزها را از یاد برده اند.
بدن براى روح به منزله پردهاى است كه مانع تابش نور و انعكاس صور در آینه است. در اثر دیالكتیك، یعنى بحث و جدل و روش عقلى، یا در اثر عشق (در اثر مجاهدت، ریاضت نفس و سیر و سلوك معنوى بنابر استنباط امثال شیخ اشراق) پرده از بین می رود، نور می تابد و صورت ظاهر می گردد.
فلسفه افلاطون یك فلسفه منسجم است كه در اخلاق، هنر، سیاست و دیگر حیطه های فلسفه به طور گسترده ای وارد می شود. آراء او تا به امروز تاثیرات شگرفی را بر فلسفه و فرهنگ بشری بجا گذاشته است.