جان نش، نابغه ریاضیات که داستان زندگی اش الهام بخش فیل تحسین شده «ذهن زیبا» بود که در آن راسل کرو نقش او و جنیفر کانلی نقش همسرش آلیشیا را بازی کرد، هفته گذشته در یک تصادف رانندگی درگذشت و معلوم شد که او و همسرش به خاطر نبستن کمربند ایمنی از ماشین به بیرون پرت شده اند.
بیشتر خبرگزاری ها و نشریات دنیا برای انتخاب تیتر درگذشت جان نش، از بازی با عبارت «ذهن زیبا» استفاده کردند و اینکه او و همسرش با هم مرده بودند را نشانه دیگری بر عشق این زوج معروف گرفتند اما واقعیت این است که زندگی جان نش آنقدر هم که در فیلم دیدیم عاشقانه نبوده. او بیشتر از اینکه عاشق باشد، یک نابغه بود؛ نابغه ای که می گویند کشفیاتش در ریاضیات فقط با کشف DNA قابل مقایسه است.
جان نش، ریاضی دانی بود که در هر چیز روابط ریاضی را جستجو می کرد؛ از بازتاب نور بر یک کروات گرفته تا سطرها و تیترهای مجلات و روزنامه ها. در توصیه نامه ای که برای رفتن به دانشگاه به همراه داشت، فقط یک جمله نوشته شده بود: «این مرد نابغه است.»
او از دانشگاه هاروارد پذیرش داشت اما پرینستون او را بورسیه کرد تا آقای نابغه به این دانشگاه برود. پایان نامه او فقط 28 برگ داشت و استادانش با دادن نمره کامل به این رساله مختصر، نشان دادند که به آینده او چقدر امید دارند.
بعد از پایان تحصیلات، نش در سال 1951 توسط موسسه تکنولوژی ماساچوست (MIT) به عنوان مربی ریاضی استخدام شد. حدود یک سال بعد، نش با النور استیر، پرستاری که از او مراقبت می کرد آشنا شد. آن چیزی که بعدها در فیلم «ذهن زیبا» درباره پرستاری همسر نش از او دیده می شود، احتمالا برگرفته از همین ماجرای زندگی نش بوده. نش، النور را وقتی ترک کرد که از زبانش شنید باردار است. نش فکر می کرد که النور می خواهد از او اخاذی کند در حالی که او واقعا راست می گفت و از این رابطه صاحب پسری شد. این را باید نقطه شروع بیماری نش به حساب آورد.
جان نش صداهایی را می شنید که او را از خطراتی موهوم حذر می دادند و وادارش می کردند کارهایی برخلاف خواسته اش بدهد. پزشکان بیماری او را پارانویا تشخیص دادند. جان فکر می کرد کمونیست ها می خواهند او را بدزدند و همه مردان دارای کروات قرمز را علیه خودش می دانست.
کم کم بیماری او شدت گرفت. در بهار 1959، از عضویت در هیات علمی کرسی ریاضیات MIT استعفا کرد و بعدش هم همسرش او را در بیمارستان بستری کرد. پسر آنها، جان چارلز مارتین نش که بعدها او هم ریاضی دانی معروف شد و البته مبتلا به همان بیماری پدر، تا یک سال اسم نداشت چون آلیشیا منتظر بود که حال نش خوب شود و او برای پسرش اسم بگذارد.
جان با وجود افسردگی و عدم اعتماد به نفسی که حاصل بیماری اش بود اما باز هم بر روی نظریه بازی هایش کار می کرد. نظریه بازی ها شاخه ای از ریاضیات کاربردی است که در علوم اجتماعی و به ویژه در اقتصاد، بازاریابی، علوم سیاسی، روابط بین الملل و علوم کامپیوتر مورد ساتفاده قرار می گیرد. نظریه بازی سعی می کند یک فرمول ریاضی برای مدل سازی یک موقعیت استراتژیک پیدا کند.
طبق نظریات نش، پیروزی در هر موقعیت یا بازی، تنها تابع شانس نیست بلکه اصول و قوانین ویژه خود را دارد. همین تحقیقات، برای نش جایزه نوبل اقتصاد 1994 را به همراه آورد. بعد از گرفتن جایزه نوبل، آلیشیا دوباره به نش نزدیک شد. این بار او واقعا داشت به جان کمک می کرد. جان با کمک آلیشیا سعی کرد راه غلبه بر هذیان هایش را پیدا کند.
او که برخلاف سخنرانی پرشورش در فیلم اجازه پیدا نکرده بود در مهمانی آکادمی علوم سوئد حرف بزند، یک سال بعد صاحب کرسی در دپارتمان ریاضیات دانشگاه پرنستون شده بود. به تدریج حتی می توانست قرص هایش را هم نخورد. این هم یک نکته دیگر تفاوت با فیلم بود. (ران هوارد گفته بود می ترسیدیم باقی بیماران روانی هم نتیجه بگیرند که قرص نخورند) سال 2001 و همزمان با ساخت فیلم، جان نش برای بار دوم با آلیشیا ازدواج کرد.
حالا دوباره سیل افتخارات و جوایز بود که داشت به سمت جان نش سرازیر می شد. او سال 2003 از دانشگاه فدریکوی دوم ناپل (ایتالیا) دکترای افتخاری اقتصاد و در سال 2007 از دانشگاه آنتورپ (بلژیک) دکترای افتخاری دیگری در همین رشته اقتصاد دریافت کرد.
در همه این مراسم ها، آلیشیا هم همراه جان بود. هفته گذشته هم جان نش و همسرش از سفر هوایی به نروژ برمی گشتند. آنها رفته بودند تا جایزه آبل را از هارالد پنجم، پادشاه نروژ دریافت کنند که در بازگشت از فرودگاه، سانحه تصادف اتفاق افتاد و ... و خبرگزاری ها و نشریات تیتر زدند: «پایان یک ذهن زیبا».