نویسنده: علی اصغر نجابت
وقتی میبینیم کسی سعی میکند گفتار خود را "منطقی" جلوه دهد و یا زمانی که متوجه میشویم فردی سعی دارد حوادث پیرامونش را "منطقی" تحلیل کند، اصلا تعجب نمی کنیم و حتی به فکرمان هم نمیرسد که این شخص هرگز حتی یک واحد درسی "منطق" را نگذرانده و شاید یک کتاب "منطقی"نیز نخوانده باشد، گویی برای تمام ما واضح است که "منطق"متعلق به نوع بشر است وهمه افراد مجازند از آن استفاده کنند.
این ویژگی "دانش منطق" که بر خلاف بسیاری از علوم دیگر، یک علم "بازاری" یا همه گیر است؛ یعنی تمام انسانها اعم از عالم و عامی یا قدسی و بازاری همه به قدر توانایی و استعداد خود تلاش میکنند از قواعد منطقی در گفتار و تفکرات خود استفاده کنند، باعث میشود بررسی تاریخچه این علم بسیار دشوار باشد و به راحتی نتوان سیر تکاملی منطق را بررسی کرد.
برای رهایی از این مشکل منطق دانان از دو منظر به علم منطق مینگرند و براساس آن منطق را به دو دسته تقسیم می کنند :"منطق تکوینی" و" منطق تدوینی"[1]
"منطق تکوینی" همان منطق طبیعی است که انسانها در طول قرن ها با آن زندگی و پیشرفت کردند و تمامی تمدنهای انسانی بر آن استوار بوده است. این نوع منطق هم اکنون نیز در میان مردم کوچه و بازار رایج است و به آن به مثابه یک نعمت خدادی می نگرند که در سرشت بشر وجود دارد و قدمت آن به قدر طول عمر تاریخ است.[2]
در مقابل، "منطق تدوینی" همان چیزی است که به عنوان "علم منطق" مورد بحث واقع می شود و در مراکز علمی آن را تدریس و تحصیل میکنند و در گذر زمان کتابهای فراوانی در مورد آن تالیف شده و در مسائلش دقت نظر و موشکافی های محققانه ای صورت گرفته است.
این منطق به طور حتم بر آمده از همان منطق طبیعی خدادادی است که در تمام انسانها قابل مشاهده است اما به این دلیل که شکل مدون به خود گرفته و کاربرد تخصصی پیدا کرده است می توان آن را یک "علم" به حساب آورد و مورد مطالعه وتحقیق قرار داد. بنابراین باید توجه داشت هنگامی که از عباراتی مانند "پیدایش منطق" یا "تاریخ منطق" صحبت می کنیم جهت نگاه ما تنها به سمت "منطق تدوینی" است و نه "منطق تکوینی یا طبیعی".
تدوین منطق
در میان منطق دانان، مشهور است که پایه گذارعلم منطق، "ارسطو طالیس" حکیم و فلیسوف قرن چهارم پیش از میلاد بوده است[3] و کتاب منطقی او که بعد از وی با نام "ارغنون" شهرت یافت اولین کتاب مستقلی است که در علم منطق تالیف شده است.
البته در این که ارسطو پایه گذار منطق باشد اختلاف نظرهای اساسی وجود دارد اما این موضوع مورد اتفاق تمام مورخین و اهل منطق است که قدیمی ترین کتاب موجود درعلم منطق کتاب "ارغنون" است و تقریبا هیچ گزارش قابل اعتنایی نیز دیده نمی شود که وجود کتابی مستقل در منطق را پیش از تالیف "ارغنون "نقل کرده باشد؛ اگرچه در این موضوع نیز بعضی از منطق دانان احتمالاتی دادهاند اما هیچ یک از این احتمالات از حدس و گمان فراتر نمی رود و نمی توان به آنها اعتنا کرد؛
به طور مثال ابوعلی سینا در کتاب "منطق المشرقیین" احتمال میدهد که علم منطق با نامی دیگر پیش از تمدن یونان باستان وجود داشته است و گذشتگان ما از آن استفاده میکرداند و به همین سبب است که اکنون فهم منطق برای ما آسان است؛[4] همچنین عدهای دیگر احتمال دادهاند که در حمله اسکندر به ایران کتاب های منطقیی که در ایران باستان تالیف شده بود به آتن برده شد و ارسطو کتاب خود را با استفاده از آنها تهیه کرد[5] است اما همانطور که گفته شد برای هیچ یک از این احتمالات دلیل و مدرک قابل توجهی وجود ندارد؛ خود ارسطو نیز در عبارتی که ابوعلی سینا از وی نقل می کند عدم تالیف کتابی منطقی پیش از خود را اینگونه بیان می کند: " ما از پیشینیان خود جز پاره ای قواعد پراکنده به ارث نبردیم اما منظم کردن آنها کاری بود که زحمات فراوان و بیخوابی های بسیار در راه آن کشیدیم"[6]
بنابراین به نظر میرسد که باید به گفته منطق دانان و ارسطو اعتماد کرد و "ارغنون"را اولین کتاب مستقل تالیف شده در منطق به حساب آورد.
پیشینه منطق قبل از ارسطو
پس از این که مشخص شد ارسطو اولین کتاب منسجم منطقی را تالیف کرده است، نوبت به این سؤال اساسی میرسد که چه عواملی در تنظیم علم منطق توسط ارسطو تاثیر گذار بوده اند؟ و ارسطو چگونه توانسته است به علم منطق دست یابد؟
گستره پاسخ های مطرح شده برای این سؤال بسیار متنوع است: در یک سمت، عدهای ارسطو را واضع علم منطق می دانند و معتقدند او منطق را به تنهایی کشف کرده و آن را به تفصیل توضیح داده است[7] و در سمت مقابل عدهای دیگر ارسطو را تنها، گزارشگر افکار گذشتگان و تدوین گر تحقیقات انجام شده توسط پیشینیانش می دانند و تاریخ را متهم میکنند که زحمت دیگران را به نام وی ثبت کرده است.[8]
به نظر میرسد هر دو رویکرد به دور از واقعیت باشد و برای رسیدن به واقعیت باید جانب انصاف رعایت شود.
روشن است که هیچ کس نمیتواند نقش شگفت آور و بی بدیل "ارسطو" را درتدوین علم منطق انکار کند، او سهم بسزایی در رشد و تکامل منطق داشت و به حق او را "معلم اول" نامیده اند اما همانطور که گفته شده، خود او نیز اعتراف می کند که در تنظیم منطق از کلمات باقی مانده از گذشتگان بهره برده و عبارات پراکنده آنان را منسجم کرده است ودر جایی دیگر خود او نیز تصریح می کند که :"قواعد هر علم و فن به تدریج وضع می شود و نمی توان گفت علمی به یک باره کامل و تمام وضع شده است بلکه پایه آن علم اول به دست شخصی گذارده می شود و آیندگان آنرا به صورت کامل تر و بهتر بیرون می آورند ؛من نیز از افکار و زحمات گذشتگان در فنون بسیاری استفاده کرده ام ولی باید بگویم در قیاس و برهان و جدل و سفسطه کسی قبل از من بحثی نداشته و من واضع آن بوده ام "[9]
بنابراین منطق ثمره تلاش های شخص ارسطو و آثار به جا مانده از گذشتگانش است؛ حال تشخیص اینکه چه مقدار از تعلیمات ارسطو تحت تاثیر پیشینانش بوده و کدامیک را خود به منطق افزوده است کار چندان آسانی نخواهد بود؛ با نگاهی دقیق به کتب منطقی و تاریخ نگاری های انجام شده در منطق می توان چندین جریان فکری مستقل را یافت که ظاهرا بیشترین تاثیر را در تفکرات ارسطو داشته اند و به نوعی ارسطو وام دار این مکتب هاست؛ ما در این مقاله برای رعایت اختصار، تنها به توضیح اجمالی چند مکتب اصلی می پردازیم که بیشترین تاثیر را بر سیر منطق داشته اند.
اول: مکتب جدلیّون
پر سابقه ترین جریان فکری که ادعا میشود در تدوین منطق بسیار تاثیر داشته است، جریان فکری "جدلیون" یا مکتب "حکماء الئات" است. شروع این مکتب که به ایلیایی نیز شهرت دارد، به "پارمنیدس" حکیم یونانی قرن پنجم پیش ازمیلاد باز می گردد. وی بر خلاف دیگر حکماء هم عصرش معتقد بود برای کشف حقیقت نیازی به تجربه حسی نیست بلکه تنها از راه تعقل و تفکرمی توان به حقیقت دست یافت. او بر همین اساس ادعا کرد جهان را جسم واحد و مستقلی پرکرده است که با چشم قابل دیدن نیست و جهان در واقع وحدت و یکپارچگی دارد؛ این افکار "پارمنیدس" Parmendes در یونان چندان مورد توجه واقع نشد و معاصرانش عقاید وی را به باد انتقاد و استهزاء گرفتند.[10]
پس از پارمنیدس "زنون" Zeno شاگرد برجسته او نظریاتش را پذیرفت و به شدت ازآنها دفاع کرد؛ "زنون" با قدرت به مناظره و مجادله با منتقدین پارمندیس پرداخت و به دلیل تسلط فراوان بر سخنوری و نبوغی که در اقامه استدلال داشت توانست موضوعاتی را که به روشنی خلاف وجدان بود، به همه بقبولاند و همه را نسبت به عقاید پارمندیس مطیع سازد.[11]
او برای دفاع از نظریات استادش ادعا کرد هیچ گونه حرکتی در جهان وجود ندارد و در واقع عالم ساکن و یکنواخت است و چنان برای این ادعا اقامه دلیل کرد که توانست همه را در این موضوع به سکوت وا دارد؛
زنون "جدل" را به عنوان روش اصلی استدلال خود برگزیده بود و توانست اصول "جدل" را تا حدی تبیین کند. او همچنین بخشی از قواعد و قوانین منطقی را که در جدل بکار می برد تنظیم و تدوین کرد و توانست این قوانین را به شاگردانش بیاموزد.[12]
بدون تردید کارهای انجام شده توسط " زنون" به طور قابل ملاحظهای بر شکل گیری منطق در ذهن ارسطو تاثیر گذاشته است تا آنجا که نام انتخاب شده برای این علم یعنی "لاجیک" Logic - معادل انگلیسی منطق - در زبان لاتینی به معنای "جدل" است.
بنابراین تلاش های حکمای ایلیایی نقش به سزایی در سیر تکاملی علم منطق داشته است و ارسطو نیز تالیف کتاب خود را تا حدی زیادی مدیون تلاش های آنهاست.
دوم: مکتب فکری سقراط و افلاطون
"ارسطو" بدون شک در بسیاری از شاکله های فکری و ذهنی خود مدیون استادش "افلاطون" است و افلاطون نیز تا حد زیادی ادامه دهنده و تکمیل کننده راه استاد خود" سقراط" بوده است.
با جستجو در کلمات ارسطو به راحتی میتوان شباهتهای میان عبارات او و استادش افلاطون را مشاهده کرد؛ گرچه نبوغ فراوان وی باعث شده به تمام مطالب رنگ وبویی نو و تنظیمی جدید بدهد اما باز هم رد پای افکار و استدلال های اساتیدش قابل انکار نیستند و عدهای از مورخان منطق به جمع آوری این اقتباس ها پرداخته اند.
با این حال در اینکه افکار ارسطو تا چه حد تحت تاثیر تحصیلاتش در آکادمی افلاطون بوده نیز تندروی ها و کند روی هایی وجود داشته است، بعضی "مایه و بنیاد کار" تمام افکار ارسطو را بر آمده از حرفهای استادش می دانند[13] و برخی با استناد به شواهد تاریخی ادعا میکنند ارسطو در تمام موارد با استادش افلاطون اختلاف داشته و این اختلافات را ابراز می کرده است.البته شواهد تاریخی وجود دارد که ارسطو در زمان حیات افلاطون در بعضی موارد با وی اختلاف نظر داشته است اما این اختلاف ها هرگز آن چنان که در مورد آنها اغراق می شود شدید نبوده است چنانکه می بینیم خود او هنگامی که از استادش افلاطون یاد می کند او را میستاید و به بزرگی از او نام می برد. [14]
بنابراین مکتب سقراط که توسط افلاطون تکامل یافت، یکی دیگر از عاملان اصلی شکل دهنده منطق در ذهن ارسطو بوده است.
سوم: سوفسطائیان
سومین عاملی که می توان گفت تاثیر شایانی بر افکار ارسطو به جا گذاشته، تقابل وی و اساتیدش با مکتبی بود که به "مکتب سوفسطائیان" معروف بود، این تقابل به لحاظ تاریخی آنقدر بارز بوده که بسیاری معتقدند ارسطو کتاب منطقی خود را برای مقابله با روش فکری آنها نوشته و تدریس کرده است.
"سوفسطائیان " حکمایی بودند که پس از ایلیایی ها ظهورکردند و در چگونگی و ریشه تاریخی شکل گیری این گروه اختلاف نظرهایی وجود دارد: عده ای معتقدند این گروه ادامه دهنده راه حکمای ایلیایی هستند و نتیجه افکار "حکماء الئات" به جنبش سوفسطایی انجامید[15] و عدهای دیگر بر این باورند که این گروه در اثر اختلاف های اجتماعی به وجود آمده بر سر محدوده اراضی در بخش های از یونا ن که سیل زده بود کم کم شکل گرفت و تکامل یافت[16]
در هر حال صاحبان این مکتب فکری چندین ایده اساسی دارند که در کلمات "گرگیاس"Gorgias یکی از مشهورترین حکمای "سوفیست" یونان باستان، این گونه بیان میشود: "حقیقتی وجود ندارد و اگر وجود داشته باشد قابل کشف نیست و اگر قابل کشف نیز باشد قابل فهماندن به دیگران نیست". این جمله معروف "گرگیاس" به خوبی نمایانگر این است که سوفسطائیان معتقد به حقیقتی برای عالم نیستند و هر گزاره ای را قابل اثبات می دانند.آنها معتقد بودند برای اثبات هر آنچه می خواهیم، کافی است قواعد جدل و سخنوری را به خوبی بیاموزیم و به دقت بکار بندیم. بنابراین هرکس با هر اعتقادی بر حق است و می تواند برای عقایدش به قدر کافی دلیل بیاورد.
در زمان ارسطو سوفسطائیان به طور قابل ملاحظه ای بر فضای فکری جامعه یونان مسلط شده بودند و مدارس و مرکز تعلیمی آنان بسیار رواج و رونق داشت. ارسطو که با گسترش این نوع تفکر بسیار مخالف بود به مقابله با آنان پرداخت. او مدرسه ای تاسیس کرد و کتاب های منطقی و فلسفی خود را به عنوان متون درسی در این مدرسه برای مقابله با افکار سوفسطائیان تالیف کرد.[17]
بنابراین حضور جریان فکری سوفسطائی در زمان ارسطو نیز نقش مهمی در انسجام فکری وی و احساس نیاز او به علم منطق داشته است وهمین امر باعث شده دست به تالیف کتابی مانند "ارغنون" بزند.
چهارم: تمدن های غیر یونانی
هرآنچه تا کنون به عنوان عوامل تاثیر گذار بر نحوه شکل گیری منطق و سیر تکاملی آن گفته شده همگی محدود به فضای یونان باستان وشهر آتن است اما شواهد و گزارش های معتبری نیز وجود دارد که حکایت از تاثیرپذیری مستقیم و غیر مستقیم ارسطو از جریان های فکری موجود در تمدن های دیگر دارد.
تمدن هایی نظیر آنچه در مصر و ایران و هند وجود داشته و جریان های فکری بیرون از آتن نظیر مکتب فکری "فیثاغوریان" ، همگی بر زمینه فکری ارسطو تاثیرات شایانی داشته اند؛ به خصوص اینکه ارسطو پس از مرگ افلاطون به مدت 15 سال از فضای فکری وفلسفی آتن فاصله گرفت و به آسیای صغیر رفت.[18] او در این مدت به دلیل فراغ بال داشتن و نزدیکی به تمدن های ایرانی وهندی، به طور حتم با افکاری غیر از آنچه سابقا خوانده بود مواجه شده و از آنها تاثیر پذیرفته است.
گزارش ها و شواهدی نیز در این موضوع وجود دارد که نشانگر همین مطلب است؛ به طور مثال در میان "فیثاغوریان" رایج بوده که از مفهوم امتناع در ریاضیات خود استفاده می کردند و همین مفهوم دقیقا در کتاب ارسطو نیز مشاهده می شود[19] و عده ای از مورخین بیان کرده اند که ارسطو، بعضی مطالب منطقی خود را از منابع ایرانی بدست آورده است.[20]
بدون تردید به غیر از این چهار عامل، عوامل متعدد دیگری نیز وجود داشتند که زمینه پیدایش علم منطق و گسترش و تکامل آن را فراهم کردند که پرداختن به آنها در حوصله این مقاله نمی گنجد.