امتیاز انسان بر سایر جانوران، به قوه نطق، یعنی قوه تعقل و تفکر است و همین مزیت است که به انسان امکان می دهد تا حقایق جهان را درک کند موجب می شود تا وی با استفاده از دانسته های خود، به نادانسته ها و مجهول هایش پی ببرد؛ بر وسعت معرفت خود افزوده و دایره علم و تمدن را توسعه بخشد. بنابراین، تفکر، یک امر فطری در وجود انسان و ناشی از طبیعت انسانی است؛ چنانچه هیچ کسی بدون تفکر و به کار گیری عقل، نمی تواند زندگی کند.
با تمام این احوال، انسان در افکار و اندیشه ها و استدلالات خود همیشه در مسیر صحیح حرکت نمی کند و بسیار اتفاق می افتد که به اشتباه چیزی را می پذیرد و یا نتیجه گیری می کند. یعنی در موارد بسیاری، حق و باطل یا صواب و خطا برای ذهن، یکی جلوه کرده و به اصطلاح، امر بر انسان مشتبه می گردد. مثلا آنچه را که در واقع علت یک پدیده نیست، علت آن می پندارد و یا آنچه را که نتیجه افکارش نیست، نتیجه افکارش به شمار می آورد؛ استدلال سفسطی را برهان صحیح قلمداد می کند و گاهی نیز مقدمات باطلی را کنار هم نهاده و به واسطه آن ها، به مطلبی نادرست معتقد می شود و به همین ترتیب.
بنابراین، می بینیم که ذهن ما از خطای در تفکر، مصون نیست. و اساسا به همین جهت است که اختلافی عظیم میان عقاید و آراء انسان ها و مکاتب مختلف مشاهده می شود و مکتب های متضاد به وجود می آیند. چنانکه یکی با یک سری مقدمات به نتیجه ای می رسد و دیگری، با مقدماتی دیگر، به نتیجه ای مخالف آن نتیجه دست می یابد. حتی یک نفر، در طی زندگی خویش، افکار متناقص با هم پیدا می کند و گاه افکار و آراء سابق خود را مورد ریشخند قرار داده و آنها را ناقص یا اساسا باطل اعلام می کند. بنابراین، انسان نیازمند ابزار و قانونی است تا مانع از انحراف و خطای او شود و او را به راه و روش صحیح فکر کردن و درست نتیجه گرفتن راهنمایی کند. این قانون که محافظ ذهن انسان از خطاست، علم منطق است. به عبارت دیگر، ما در خصوص درست سازی افکار و اندیشه هایمان و حرکت در مسیر صحیح تفکر و تعقل، به منطق نیاز مندیم.
اساسا تفکر عبارت است از این که انسان میان چند معلوم و دانسته خود، برای بدست آوردن معلوم جدید و کشف مجهول، ارتباط برقرار کند. چنان که در تعریف فکر گفته اند: تفکر، عبارت است از سیر و حرکت ذهن از دانسته های خود به سمت نادانسته ها تا آن ها را کشف کند.
ذهن در این جریان، یعنی آن گاه که فکر می کند و می خواهد از ترکیب کردن معلومات خویش، مجهولی را تبدیل به معلوم کند، باید بر اساس راه و روش خاصی حرکت کند. به سخن دیگر، معلومات قبلی ذهن، تنها در صورتی نتیجه بخش می شوند که شکل خاصی بدان ها داده شود.
منطق، قواعد و قوانین این نظم و شکل را بیان می کند. یعنی منطق به ما توضیح می دهد که معلومات ذهنی، تنها در صورتی نتیجه می دهند که بر اساس مقررات منطقی شکل و صورت گرفته باشند.
به طور کلی، چنانچه ذکر شد، عمل فکر کردن، چیزی جز نظم دادن به معلومات و پایه قرار دادن آن ها برای کشف یک امر جدید نیست. پس وقتی که می گوییم: "منطق، قانون صحیح فکر کردن است" و از طرف دیگر می گوییم که: "فکر، عبارت است از حرکت و سیر ذهن از مقدمات به سوی نتایج"، معنی اش این می شود که منطق، کارش این است که قوانین درست حرکت کردن ذهن را نشان دهد.
بنابراین، فایده اصلی منطق این است: جلوگیری ذهن از خطای در تفکر.
جدا از این فایده که فایده اصلی و اساسی این علم است، منطق فواید بسیار دیگری نیز دارد که به چند نمونه از این فواید اشاره می کنیم:
1- دانستن قواعد و قوانین منطقی، بسیار بیشتر از وقتی که آنها را نمی دانیم، ما را از خطای در تفکر مصون نگاه می دارد؛ چرا که ما را وامی دارد تا آن ها را اعمال کنیم و با دقت بیشتری فکر کنیم.
2- ممکن است گفته شود که:
"ذهن ما انسان ها در غالب موارد، خود بخود نتایج درست را پیدا می کند؛ چنانچه بیشتر آدمیان، منطق نخوانده اند و با این حال، در امور روزمره زندگی خویش مشکلی ندارند و ذهنشان به طور خودکار، به نتیجه مطلوب دست پیدا می کند. یعنی همه انسان ها دارای عقل سلیم هستند و بنابراین، احتیاج خاصی به منطق نیست."
در پاسخ می گوییم:
درست است که انسان در امور روزمره و ساده زندگی که احتیاج به تفکر سخت و پیچیده ندارد، خودبخود حقایق را کشف می کند؛ اما غالبا از چرایی و چگونگی فرایند ذهنی خود غافل است. یعنی نمی داند چرا و چگونه به این حقیقت(در هر زمینه ای که می خواهد باشد) رسیده است.
گذشته از این، معمولا عقل سلیم (یعنی عقل همگانی که همه انسان ها دارند)، به تنهایی قادر به حل تمام اشکالات و ابطال و رد مطالب ناصحیح نیست. مثلا انسان ممکن است دریابد که فلان استدلال باطل است، اما نمی تواند بفهمد که بطلان آن به چه سبب است و رد آن چگونه امکان دارد. در صورتی که منطق موجب می شود که ما بتوانیم پرده از روی مغالطه ها برداریم و به راز و رمز اشتباه کاری مغالطه کاران پی ببریم و به مدد برهان، دیگران را نیز با عقیده خود شریک و همساز گردانیم. (به اصطلاح موجب می شود که ما به عقیده خود، هویت جمعی ببخشیم.)
3- ذهن معمولی که با منطق ممارست نداشته است، فقط استخراج نتایج ساده برایش امکان پذیر است و یا تنها می تواند براهینی را که اشتباهشان به طور نمایانی آشکار و واضح است، رد کرده و اشتباهشان را معلوم سازد. اما اگر رشته مقدمات و استدلالات به درازا بکشد و پی در پی و متوالی گردد، عاجز می ماند.
در صورتی که منطق از ادامه استدلال و دنبال کردن سیر استدلالات تا نتایج دور، واهمه ای ندارد و وظیفه خود می داند تا استدلال را تا آن جایی که امکان دارد، تعقیب کند؛ مبادا چیز اشتباهی در آن باشد و به علت پیچیدگیش، برای آدمی حق جلوه نماید.
خلاصه آنکه منطق، ذهن افراد را به حد اعلی می پرورد و در اعمال ذهنی سریع و استوار می سازد. آنچه را که آدمی پیش از آموختن منطق به نحو ناقص و مبهم می دید، پس از آموختن این علم آن به طور کامل در می یابد و حقایقی تازه را که وصول بدان ها بدون استمداد منطق میسر نبود، در می یابد.
بنابراین، دانستن منطق برای کسی که بخواهد به مطالعه علم و معرفت و دانش بپردازد و در جستجوی حقیقت باشد، ضروری است. علاوه بر فواید مذکور، تحصیل منطق و ممارست در آن، نوعی ورزش فکری است و همچنان که ورزش بدنی، موجب تقویت بدن و تناسب اندام می شود، بررسی قواعد منطق و مطالعه و به کار بستن آن ها، موجب تقویت تعقل و تفکر می شود. گذشته از این، منطق کلید فلسفه است و بدون آن، تحصیل فلسفه امکان پذیر نیست؛ زیرا اصطلاحات و مطالب آن، پیوسته در فلسفه و حکمت به کار می رود.