به قلم هوشنگ شرقی، دبیر ریاضی و مدیرداخلی مجله ریاضی برهان متوسطه
روزنامه شرق (دوشنبه ۲۲ ارديبهشت۱۳۹۳)
انگار همین دیروز بود. دوسال پیش، همین روزها دور هم جمع شده بودیم تا با یکی از پیشکسوتان رشته ریاضی، استاد «ابراهیم دارابی» (که هرکجا هست، به سلامت باشد)، مصاحبهای داشته باشیم. پس از پایان مصاحبه، وقتی به اتفاق دوستان هیات تحریریه، ایشان را به منزل میرساندیم، نمیدانم چه شد که یکباره به یاد استاد شهریاری افتادیم، که آن روزها سخت بیمار و آزردهخاطر بودند، گفتیم حالا که نزدیک منزل ایشان هستیم، به استاد بزرگمان هم سری بزنیم.
رفتیم و برای آخرین بار، دقایقی در خدمت ایشان بودیم و عکسی به یادگار گرفتیم. همانجا بود که یکی از آشنایان که در خدمت ایشان بود، به آرامی به ما یادآوری کرد که همسرشان چندروزی است که در دیار غربت، درگذشته است و ما این را اصلا از چهره استاد نفهمیدیم. «انسان در جستوجوی راستیها، در لب پرتگاه بوده است. پس در تمام زندگی خود، در جستوجوی راستیها در لب پرتگاه حرکت کردهام.» این نوشته را استاد با دستخط خود، در ابتدای کتابی که در شرح حال خود ایشان، با عنوان «جشننامه استاد پرویز شهریاری» انتشار یافت، به یادگار گذاشتند. یکبار که از ایشان، دلیل آن را پرسیدم، لبخندی زدند و هیچ نگفتند. و من همه چیز را متوجه شدم: «رنگ رخسار خبر میدهد از سر ضمیر» همه زندگی این مرد بزرگ بر لب پرتگاه بوده است، مگر غیر از این است؟ فقر، تنگدستی و یتیمی در کودکی، دربهدری و زندان در جوانی، مرگ فرزند در میانسالی، دوری از همسر و فرزندان در پیری و رنج و بیماری و دهها و صدها مشکل شخصی دیگر و محرومیت از حقوق بازنشستگی که من در همان محفل آخر تازه به آن پی بردم.
اما با همه اینها، او هزار و یک دغدغه از اوضاع اجتماع و آموزش و پرورش و فرهنگ کشورش (که به آن عشق میورزید و هرگز و هرگز حاضر به ترک آن نبود و نشد) نیر با خود داشت و همواره به همه شاگردان و فرزندان معنویاش، توصیه اکید داشت که اگر برای تحصیل از کشور خارج میشوند، حتما و حتما برای خدمت، به میهن باز گردند. چگونه یک انسان، آن هم در سالهای پایانی عمر که علیالاصول باید سنین بازنشستگی و استراحت باشد، میتواند این همه دغدغه و نگرانی داشته باشد، آنهم نه برای شخص خود، که برای جامعه و کشورش. پاسخ روشن است، انسانهایی چند بُعدی، آزاده، اهل فرهنگ، اخلاق، انسانیت و مدارا (که متاسفانه در جامعه امروز ما کمیاب هستند و «پرویز شهریاری» نمونه متعالی آنها بود)، اصلا نمیتوانند نگران خودشان باشند و دغدغه اصلیشان همینهاست: فرهنگ، اجتماع، جوانان و آینده آنان. به همین دلیل بود که کنکور یا به قول استاد: «این کنکور لعنتی» همیشه یکی از اصلیترین دغدغههای ایشان بود. اما متاسفانه آنچه کمتر شنیده شد، همین فریادها بود که بهجز ایشان، فرهیختگان و اهالی بسیاری از فرهنگ، در اینباره گفتند و بهجایی نرسید.
امروزه در میان هیاهوی کر کننده انواع و اقسام موسسهها و ناشران و آموزشگاههای ریز و درشتی که برای کنکور و نکته و تست تبلیغ و ذهن و جوانان را دچار تشویش و نگرانی میکنند و از این راه اقتصاد خود را به فرجام میرسانند، هنوز صدای گرم و مهربان استاد به گوش میرسد که جوانان ما را از تبدیلشدن به «آدموارههای یکبعدی» پرهیز میداد و هشدار میداد که ذهن انسان والاتر از آن است که از انبوهی نکته و تست، انباشته شود.