رفتارگرایی مكتبی در علوم اجتماعی است كه به دنبال یك سرخوردگی كلی از تبیین های التفاتی از اعمال در علوم اجتماعی به وجود آمد. رفتارگرایان می خواستند نشان دهند كه چرا تبیین های التفاتی كار نمی كنند و تبیین های مناسبی نیستند و چه نوع تبیینی را باید جایگزین آنها كرد. رفتارگرایان همگی در یك چیز متفق القولند یعنی در علوم اجتماعی تبیین باید بر مبنای رفتار قابل مشاهده باشد. چه رفتار فردی و چه رفتار گروهی و بر مبنای رفتار قابل مشاهده تبیین های ما باید پیش بینی های موفقیت آمیز داشته باشد. رفتارگرایان در جزئیات با یكدیگر متفاوتند و حتی برخی از آنان از این واژه behaviorism برای توصیف خودشان استفاده نمی كنند، بنابراین بررسی این جنبش باید در هر یك از علوم اجتماعی به طور مستقل در نظر گرفته شود.
در روانشناسی تجربی، رفتارگرایی موضوع كاملا مشخصی است. «رفتارگرایی» در مقام روش شناسی به اوایل قرن بیستم بر می گردد اما مهمترین مدافع آن «اسكینر» است. به دنبال اسكینر، رفتارگرایان روانشناس معتقد شدند كه هدف علم شان فهم «ذهن» نیست بلكه نظام مند كردن رفتار قابل مشاهده است. سیستماتیزه كردن رفتار یعنی فراهم كردن مدل ها، گزاره های كلی و قوانین كه با استفاده از آنها قادر باشیم شرایط محیطی قابل مشاهده و رفتار را كه این شرایط موجب آن می شوند، به هم مرتبط سازیم.رفتارگرایان روانشناس معتقد بودند كه سیستماتیزه كردن رفتار نمی تواند با یك نظریه التفاتی نظریه ای كه باورها، امیال و اعمال را التفاتی «intentional» در نظر بگیرد یعنی باورها، امیال و اعمال محتوای گزاره ای دارند همراه شود.
برخی روانشناسان اجتماعی و جامعه شناسان رفتارگرا این موضع رفتارگرایان روانشناس را برای پدیده های اجتماعی مناسب دیدند و آن را برای تبیین پدیده های اجتماعی اتخاذ كردند.
در علوم سیاسی رفتارگرایی تا اندازه ای نسبت به روانشناسی تغییر می كند اما همان اهداف و اثرات را در مطالعه امور سیاسی در نظر می گرفتند كه در روانشناسی رفتارگرایان مدنظر داشتند. آنها نیز معتقد بودند كه باید رفتار سیاسی قابل مشاهده مورد بررسی و مطالعه قرار گیرد. به عبارت دیگر آنها علاقه مند بودند آنچه را مردم انجام می دهند تبیین كنند.
هدف رفتارگرایان ارائه «تعمیم هایی» با قدرت پیش بینی بود. اما نكته مهم این است كه رفتارگرایی در علوم سیاسی و اقتصادی غالبا از یك نظریه التفاتی استفاده می كند بدون آنكه از آن صحبت كند. اما به طور كلی منشاء رفتارگرایی به عنوان یك پاسخ روش شناختی به مسائل تبیین اعمال انسانی، روانشناسی است بنابر این ابتدا ادعای آنها را بررسی می كنیم.محدودیت های «روانشناسی عامیانه» در مقالات قبلی درباره آن صحبت كردیم و دیگر نظریه های التفاتی كه تلاش می كردند روانشناسی عامیانه را بهبود بخشند باعث شد رفتارگرایان از این نظریه روگردان شوند.
اغلب نظریه هایی كه از روانشناسی عامیانه الهام می گیرند بر «درون نگری» introspection متكی هستند هم برای فرضیه هایی كه اعمال انسانی را تبیین می كنند و هم برای شواهدی كه چنین فرضیه هایی را می سنجند. اما رفتارگرایان استدلال كرده اند كه آزمودن درون نگرانه، ذهن را قاضی قرار می دهد و ذهن، خود مامور قضاوت درباره خودش است در حالی كه ما تقریبا هیچ چیز درباره ذهن خودمان و ذهن افراد نمی دانیم. رفتارگرایان مسئله فلسفی «اذهان دیگر» را به طور جدی مورد توجه قرار داده اند یعنی اگر همه آن چیزی كه ما بدان دسترسی داریم رفتار افراد است، چگونه می توانیم درباره حالت های ذهنی خصوصی دیگران بدانیم.
رفتارگرایان با این استدلال كه برای اهداف روانشناسی ما نیازی به حل این مسئله نداریم، در واقع به نوعی این مسئله را حل می كنند. آنها می گویند ما نیازی نداریم به این فرضیه كه افراد دارای ذهن اند یعنی حالت های روانی مانند باورها و امیال و احساساتی مانند احساس درد دارند.
از نظر آنان دلیل برای عدم نیاز به چنین فرضیه هایی این است كه روانشناسی مطالعه ذهن نیست بلكه روانشناسی علم رفتار است. استدلال پشت این دیدگاه همان «رفتارگرایی فلسفی» است كه آموزه ای درباره تعاریف اصطلاحات روانشناختی است.
بر طبق دیدگاه «رفتارگرایی فلسفی» گزاره هایی كه درباره ذهن هستند در واقع ادعاهایی درباره رفتار یا قابل ترجمه به گزاره هایی درباره رفتار هستند. بنابر این وقتی می گوییم شخصی باور دارد كه باران خواهد آمد، در واقع گزارشی درباره حالت روانی غیرقابل دسترسی او نداده ایم بلكه منظور این است كه او همراه خودش چتر خواهد آورد یا بارانی خواهد پوشید یا در خانه می ماند و نظایر آن.این ایده كه ما می توانیم گزاره هایی درباره ذهن را به گزاره هایی درباره رفتار ترجمه كنیم مدت زمان زیادی نیست كه در میان فیلسوفان یا روانشناسان رایج شده است. اما باید این ایده را از «رفتارگرایی روانشناختی» به طور دقیق افتراق دهیم. رفتارگرایی روانشناختی انكار نمی كند كه ذهن وجود دارد بلكه بیان می دارد كه سئوالات درباره ذهن غیرمربوط به روانشناسی علمی هستند. چون اولا رفتار انسان می تواند بدون توسل به ذهن تبیین شود ثانیا رفتار با توسل به ذهن اساسا نمی تواند تبیین شود و ثالثا سئوالات درباره ذهن خودشان بدون پاسخ اند. بنابراین ما می توانیم این سئوالات و ذهن را نادیده بگیریم.