نظریه شخصیت اریكسون (Erikson’s personality theory)
اریک اریکسون، یکی از روانکاوانی است که معمولا به روانشناس خود (Ego-psychologist) معروفاند. روانشناسان خود، برای فعالیت و کارکرد "ایگو" که در فارسی به "خود" ترجمه شده است، اهمیت زیادتری قایلند. اریکسون نیز مانند دیگر روانشناسان خود، توجه خویش را به فعالیت ایگو معطوف ساخت و برای "نهاد" و "فراخود" اهمیت کمتری قایل بود.[1] اریکسون که به شیوه فرویدی آموزش دیده بود، رویکردی را در شخصیت گسترش داد که به طور قابل ملاحظهای گستردهتر از رویکرد فروید بود، ضمن اینکه قسمت اعظمی از هسته اندیشه فروید را حفظ کرد.
فعالیتهایی که اریکسون در گسترش نظریه فروید انجام داد، اساسا سه وجه دارد. نخست، او تا اندازه زیادی مراحل رشد فروید را بسط داد. در حالی که فروید بر دوران کودکی تاکید میکرد و معتقد بود که شخصیت تا سن 5 سالگی و یا حدود آن به طور کامل شکل میگیرد، اریکسون معتقد بود که رشد شخصیت در طول زندگی، از طریق مجموعهای از هشت مرحله رشدی ادامه مییابد. هر کدام از این مراحل، از طفولیت تا پیری، حاوی یک بحران است که باید حل شود. در هر مرحله، یک تعارض وجود دارد که حول یک نحوه رویارویی سازگارانه یا ناسازگارانه با مشکلات آن دوره، تمرکز یافته است. شکست در یک مرحله میتواند به فشار روانی و اضطراب در همان مرحله و رشد کند در مرحله بعد منجر شود.
دومین تغییری که اریکسون در نظریه فروید به عمل آورد، تاکید بیشتر بر "خود" در مقایسه با "نهاد" بود. در دیدگاه اریکسون، خود، بخش مستقلی از شخصیت است و به واسطه نهاد و یا تحت تسلط آن نیست. علاوه بر این، خود نه تنها به وسیله والدین(همانطور که فروید معتقد بود)، بلکه به وسیله محیط اجتماعی و تاریخی فرد تحت تاثیر قرار میگیرد.
سومین اصل بسط یافته فرویدی، اعتقاد اریکسون به تاثیر فرهنگ، اجتماع و تاریخ بر شکلگیری کل شخصیت بود. انسانها به طور کامل، تحت تاثیر نیروهای زیستشناختی که در دوران کودکی فعال هستند، قرار نمیگیرند.[2]
اریکسون میگفت، فروید از اهمیت تجارب کودکی در جریان پرورش و روابط اجتماعی و نیز عوامل فرهنگی موثر بر رشد "خود" غافل مانده و به آن کمتوجهی کرده است. او پاسخگویی صحیح به مشکلات حاصل از تعاملات اجتماعی کودک را ضامن رشد روانی آینده کودک میدانست و معتقد بود شکست در تعاملات اجتماعی، در هر مرحله یا دورهای از رشد، از مهمترین موانع به شمار میرود.[3]
به طور کلی خصوصیات بارز نظریه اریکسون عبارتند از:
1- تکیه بر تغییرات رشدی و تکاملی انسان در تمام طول عمر
2- تمرکز بر انسان سالم نه انسان بیمار
3- توجه به حساسیت و اهمیت هویت در انسان
4- کوشش برای درآمیختن یافتههای تجربی و بالینی با بینش تاریخی و فرهنگی، به منظور توجیه بهتر شخصیت انسان.[4]
اریکسون استدلال میکند که، جریان رشد از طریق مراحل مختلف به وسیله فرایندی کنترل میشود که او آن را اصل اپیژنتیک رشد (epigenetic principle of maturation) نامید. منظور او از این اصل، آن است که گامها یا مراحل رشد، به وسیله عوامل ارثی یا ژنتیک تعیین میشوند. علاوه بر این، اریکسون بر نقش نیروهای محیطی و اجتماعی نیز تاکید میکرد. پس به طور کلی به نظر وی، رشد تحت تاثیر دو عامل فطری و اکتسابی یعنی متغیرهای فردی و موقعیتی قرار دارد.[5]
اصل اپیژنتیک که محور اصلی نظریه اریکسون است، اشاره به این دارد که رشد و تکامل تمام انسانها در قالب سلسله مراحل مشخص و جهانشمولی صورت میگیرد. اریکسون این اصل را به شکل زیر تعریف کرده است:
1- شخصیت انسان بر گامهای از پیش تعیین شده و بالقوهای استوار است. این گامها او را برای آگاهی یافتن و ایجاد ارتباط متقابل با عوامل اجتماعی گسترده و مختلف تحریک میکنند.
2- اجتماع به نحوی ساخته شده است که بتواند گنجایشها و گرایشهای بالقوه شخصیت را شکوفا سازد و از آنها محافظت کند و ایجاد شرایط زمانی و مکانی لازم را تا حد ممکن سرعت بخشد.[6]
اصل اپیژنتیک نشان میدهد که، رشد در مراحل متوالی روی میدهد و برای پیشرفت همواره رشد، هر مرحله باید به طور رضایتبخش حل و کامل شود. طبق این مدل اگر مرحلهای خاص از رشد به طور موفقیتآمیز حل نشود، تمامی مراحل بعدی ناسازگاری جسمی، شناختی، اجتماعی یا هیجانی را نشان خواهد داد.[7]
همانطور که ذکر شد، اریکسون برای توصیف رشد در تمام دوران، یک سلسله مراحل هشتگانه را پیشنهاد کرده است. وی این مراحل را روانی – اجتماعی نامید، چون معتقد بود که رشد روانی افراد به ارتباط اجتماعی تشکیل شده در دورههای مختلف عمر آنها بستگی دارد.[8]
چهار مرحله اول نظریه وی، تا اندازهای شبیه مراحل دهانی، مقعدی، آلتی و نهفتگی فروید هستند، ولی اریکسون بر خلاف فروید که بر جنبه جنسی مراحل توجه داشت، بیشتر بر مولفههای روانی – اجتماعی این مراحل توجه داشت.[9] این مراحل از نظر زمانی ثابت نیستند و دارای رشد مستمرند. هر چند مرحلهای خاص ممکن است در زمانی خاص مسلط باشد، امکان دارد شخص مسایلی را از مرحلهای به مرحله بعدی منتقل سازد یا تحت استرس شدید به طور نسبی یا کامل به مرحله قبلی عقبنشینی کند. هر یک از این مراحل با یک یا چند بحران درونی همراه هستند، بحرانهایی که نقاط عطف تلقی میشوند و دورههایی که شخص در حالت افزایش آسیبپذیری است.[10]
اریکسون معتقد بود که هر فرد، هر یک از این بحرانها را باید چنان موفقیتآمیز طی کند که برای انجام تکلیف روانی – اجتماعی مرحله بعد آماده باشد.[11]
به عقیده اریکسون این بحرانها و تعارضها دارای یک جزء مثبت و یک جزء منفی میباشند که یکی سازنده و موجب رشد شخصیت و دیگری مخرب و موجب اختلال رشد میشود.[12]
بنا به نظر وی هشت قابلیت اساسی وجود دارد که متناظر با مراحل رشد است؛ هر کدام از این قابلیتها تنها هنگامی ظاهر میشوند که بحران هر دوره به طور مطلوبی حل و فصل شود. چهار قابلیتی که ممکن است در کودکی ظاهر شوند، امید، اراده، هدفمندی و شایستگی هستند. وفاداری در نوجوانی و عشق، توجه و خرد در بزرگسالی آشکار میشوند. این قابلیتها تا اندازه بسیار زیادی به یکدیگر وابستهاند و هیچ کدام نمیتوانند تا تحکیم کامل و مطمئن قابلیت قبلی گسترش یابند.[13]
مراحل هشتگانه نظریه اریکسون عبارتند از:
مرحله 1 رشد روانی- اجتماعی: اعتماد در برابر بیاعتمادی (تولد تا یک سالگی)
نخستین مرحله نظریه رشد روانی-اجتماعی اریکسون بین تولّد تا یک سالگی پدید میآید و بنیادیترین مرحله در زندگی است. به دلیل آن که نوزاد به طور کامل وابسته است، رشد اعتماد در او به کیفیت و قابلیت اطمینان کسی که از او پرستاری میکند بستگی دارد. اگر اعتماد به نحو موفقیتآمیزی در کودک رشد یابد، او در دنیا احساس امنیت خواهد کرد. اگر پرستار ناسازگار، پس زننده یا از نظر عاطفی غیرقابل دسترس باشد، به رشد حس بیاعتمادی در کودک کمک میکند. عدم توفیق در رشد اعتماد، به ترس و باور این که دنیا ناسازگار و غیرقابل پیشبینی است منجر میگردد.
اریکسون معتقد بود، زیربنای شخصیت سالم را احساس اعتماد میسازد. اگر کودک حس اعتماد درونی و عمیق داشته باشد، دنیا را امن و باثبات و مردم را قابل اطمینان میبیند. این حس به چگونگی رابطه مادر و کودک و نحوه مراقبت او از کودک بستگی دارد.
مرحله 2 رشد روانی-اجتماعی: خودگردانی در برابر شرم و تردید(1 تا 3 سالگی)
دومن مرحله نظریه رشد روانی-اجتماعی اریکسون در دوران اولیه کودکی صورت میگیرد و بر شکلگیری و رشد حس عمیقتری از کنترل شخصی در کودکان تمرکز دارد. خودگردانی به احساس تسلط کودک بر خود و تکانههایش مربوط میگردد. کودک در این دوره مستقل از والدین مهارتهای حرکتی را میآموزد.
اریکسون همانند فروید عقیده داشت که آموزش آداب دستشویی رفتن، بخش حیاتی و ضروری این فرایند است. امّا استدلال اریکسون کاملاً با فروید متفاوت بود. اریکسون عقیده داشت که یادگیری کنترل کارکرد بدن به پیدایش حس کنترل و استقلال میانجامد. رویدادهای مهم دیگر در این مرحله شامل به دست آوردن کنترل بیشتر بر انتخاب غذا، اسباببازی و لباس است. کودکانی که این مرحله را با موفقیت پشت سربگذارند، احساس امنیت و اطمینان میکنند. در غیر این صورت، حس بیکفایتی و شک به خود در آنها باقی میماند.
مرحله 3 رشد روانی-اجتماعی: 3- ابتکار در برابر احساس گناه (3 تا 5 سالگی)
اریکسون این دوره را سن بازی مینامد و معتقد است کودک در این دوره شدیدا اجتماعی شده است.در خلال سالهای قبل از مدرسه، کودکان شروع به قدرت نمایی و اعمال کنترل بر دنیای خود از طریق برخی بازیها و سایر تعاملات اجتماعی میکنند. کودکانی که این مرحله را با موفقیت بگذرانند، حس توانایی شخصی و قابلیت رهبری دیگران را پیدا میکنند. و آنهایی که در به دست آوردن این مهارتها ناکام میمانند، حس گناه، شک به خود و کمبود ابتکار در آنها باقی میماند.
مرحله 4 رشد روانی-اجتماعی: کوشایی در برابر احساس حقارت (6 تا 11 سالگی)
این مرحله، سالهای اول مدرسه، تقریباً از 5 سالگی تا 11 سالگی را در برمیگیرد. کودکان از طریق تعاملات اجتماعی شروع به رشد حس غرور نسبت به دستاوردها و توانائیهای خود میکنند. کودکانی که توسط والدین یا معلمان تشویق و هدایت میشوند، حس کفایت، صلاحیت و اعتقاد به تواناییهای خود در آنها به وجود میآید. آنهایی که از سوی والدین، معلمان یا همسن و سالهای خود به قدر کافی مورد تشویق قرار نمیگیرند به توانایی خود برای موفقیت، شک خواهند کرد.
مرحله 5 رشد روانی-اجتماعی: 5- هویت در برابر سردرگمی نقش (11 سالگی تا اواخر نوجوانی)[14]
در دوران نوجوانی، کودکان به کشف استقلال خود میپردازند و به عبارت دیگر، خود را حس میکنند. آنهایی که از طریق کاوشهای شخصی، تشویق و پشتیبانی مناسبی دریافت کنند، این مرحله را با حس استقلال و کنترل و نیز حسی قوی نسبت به خود پشتسر میگذارند. و کسانی که نسبت به باورها و تمایلات خود نامطمئن بمانند، درباره خود و آینده نیز نامطمئن و گمگشته خواهند بود. اریکسون معتقد بود تکلیف عمده نوجوان کسب هویت است. یعنی یافتن پاسخی به این دو سوال: "من که هستم؟" و "چه میکنم؟" اریکسون بحران این دوره را بحران هویت نامید و آن را بخش جداییناپذیر رشد سالم روانی – اجتماعی دانست. وی معتقد بود این دوره را باید دوره نقشآزمایی دانست، دورهای که فرد ممکن است برای شکل دادن به مفهوم یکپارچهای از خود، رفتارها، عقاید و علایق گوناگونی را امتحان کند.[15]
مرحله 6 رشد روانی-اجتماعی: صمیمیت در برابر انزوا (21 سالگی تا 40 سالگی)
این مرحله، دوران اولیه بزرگسالی، یعنی زمانی که افراد به کشف روابط شخصی میپردازند را در بر میگیرد. اریکسون عیقده داشت که برقرار کردن روابط نزدیک و متعهدانه با دیگران ضرورت دارد. کسانی که در این مرحله موفق باشند، روابط مطمئن و متعهدانهای را به وجود خواهند آورد. به یاد داشته باشید که هر مرحله بر پایه مهارتهای یادگرفته شده در مراحل قبل بنا میشود. اریکسون عقیده داشت که حس قوی هویت شخصی برای ایجاد روابط صمیمانه و همراه با تعلّق خاطر اهمیت دارد. مطالعات نشان دادهاند که کسانی که حس ضعیفی نسبت به خود دارند در روابطشان نیز تمایل به تعهدپذیری کمتری دارند و بیشتر در معرض انزوای عاطفی، تنهایی و افسردگی قرار دارند. بحران این دوره در خود فرورفتن و کنارهگیری از روابط اجتماعی است. اخلاق که پدیدهای اجتماعی است نیز در اغلب فرهنگها در این مرحله به وجود میآید.
مرحله 7 رشد روانی-اجتماعی: باروری در برابر بیحاصلی (40 سالگی تا 65 سالگی)
در دوران بزرگسالی، ما به ساختن زندگی خود ادامه میدهیم و تمرکزمان بر روی شغل و خانواده قرار دارد. کسانی که در این مرحله موفق باشند، حس خواهند کرد که از طریق فعال بودن در خانه و اجتماع خود، در کار جهان مشارکت دارند. آنهایی که در به دست آوردن این مهارت ناموفق باشند، حس غیرفعال بودن، رکود و درگیر نبودن در کار دنیا را پیدا خواهند کرد.
مرحله 8 رشد روانی- اجتماعی: یکپارچگی در برابر پریشانی و رکود (بالای 65 سالگی)
این مرحله مربوط به دوران کهنسالی است و بر بازتاب فعالیتهای گذشته تمرکز دارد. آنهایی که در این مرحله ناموفق هستند حس خواهند کرد که زندگیشان تلف شده است و بر گذشته افسوس خواهند خورد. در این حالت است که فرد با حس ناامیدی و ناخشنودی روبرو خواهد شد.کسانی که از دستاوردهای گذشته خود در زندگی احساس غرور داشته باشند، حس یکپارچگی، درستی و تشخّص خواهند کرد. با موفقیت پشت سرگذاشتن این مرحله یعنی نگاه به گذشته با اندکی تأسف و احساس رضایت کلّی. این افراد کسانی هستند که خردمندی به دست میآورند، حتی در مواجهه با مرگ.. یکپارچگی عبارت است از، احساس رضایت و خرسندی از بابت سازنده و باارزش بودن زندگی. اریکسون اصطلاح "عروج خود" را برای اشاره به این دوره به کار برده و ناامیدی را بحران این دوره میدانست[16]
مفاهیم اساسی نظریه ی اریكسون
1. اصل اپی ژنتیك: رشد و تكامل هر فرد بر اساس یك رشته مراحل مشخص جهان شمول كه در تمام افراد بشر وجود دارد ظاهر می شود و اگر توان بالقوه و شرایط اجتماعی با هم هماهنگ باشند رشد را سریع می كند .
2. سلامت روانی: انسان در هر یك از مراحل رشد با یك بحران روانی اجتماعی روبروست چگونگی حل كردن این بحران ها اساس نظریه ی اریكسون را تشكیل می دهد در صورتیكه فرد این بحران ها را حل كند این امكان را می یابد و با مسائل بزرگتر روانی درگیر شود و سلامت روانی خود را تأمین كند . سلامت روان در حل بحران است در غیر اینصورت سلامت روانی او به خطر می افتد .
3. ابعاد مورد مطالعه ی هر فرد: هر فرد عضو سه جهان است , جهان زیستی , روانی, اجتماعی و اریكسون هویت فرد را از این سه جنبه بررسی كرده است .
4. بحران چیست: یك نقطه ی عطف در هر مرحله از رشد هم دشوار است و هم غلبه برآن وجود دارد ( یك جزء منفی و یك جزء مثبت ) بحرانی زمانی است كه رشد روانی ,عاطفی , زیستی و اجتماعی با هم هماهنگ نباشند . بحران جنبه ی مرضی ندارد تنها نشانه ی یك نوع حساسیت و یا شكست پذیری است كه از عدم تعادل ناشی می شود و جزء مثبت , سازنده موجب رشد و تكامل می شود , جزء منفی, مخرب موجب اختلال در رشد می شود .
5. من: عنصر اساسی تحول شخصیت در این نظریه است رشد را در طول زندگی مورد توجه قرار می دهد ولی برای نوجوانی اهمیت خاصی قائل است
6. یگانگی: انسجام عملی نیازها , انگیزه ها و الگوهای واكنشی مشخص و افراد برای رسیدن به یكپارچگی (جدایی خود از دیگران )باید جامعه را بشناسد و بر شخصیت سالم تأكید كنند .
7. خود شكوفایی: عبارت است از حل تعارضات و كسب تجربه های مطلوب اجتماعی كه كیفیت زندگی را بالا ببرد .
8. هویت: سازه روانی اجتماعی كه شامل تمامی عقاید , طرز فكرها و عواطف می باشد و مستلزم تعامل بعد روانی و اجتماعی فرد است و افراد برای اینكه سالم باشند باید بر جامعه رشد شخصیت , وحدت عملكردها , توانایی های خود و درك صحیح از جهان پیرامون داشته باشند .
هویت به شكل های زیر ظاهر می شود :
الف – هویت توفیق: براساس دیدی كه او نسبت به خودش دارد و دیدی كه دیگران نسبت به دارند و دیدی كه او نسبت به دیگران در مورد خودش دارد حاصل می شود .
ب- هویت زودرس: تثبیت زودرس تصور یا دید فرد از خودش می باشد .
ج- هویت دیررس: تثبیت دیررس تصور یا دید فرد از خودش می باشد .
د- هویت انحرافی: هویتی مغایر با ارزش های جامعه كه او در آن زندگی می كند .
و- آشفتگی نقش یا سردرگمی نقش: هرگاه نظرها و ارزشهای والدین با ارزش ها و نظریه های همسالان دیگر مهم در زندگی فرد متفاوت باشد سردرگمی نقش بوجود می آید .
9. خود: هیئت سازمان یافته از ادراكات , افكار , تصورات فرد نسبت به خویشتن كه در برخورد متقابل با محیط و آگاهی از خویش تشكیل می شود این همان من و مرا است كه فرد بكار می برد.