کافی است جستوجوگر این دنیای عجیب باشید؛ دنیایی که بیشباهت به سرزمین عجایب نیست. اکنون میتوان از هر چیزی اطلاع یافت. دیگر امری مرموز یا کتابی سری وجود ندارد. همهچیز توسط تار عنکبوتهای این دنیای نو (به قول «آلدوس هاکسلی») به یکدیگر متصلاند. به سخن دیگر، آگاهی به حد اعلای خود رسیده است و همینطور مانند جانوری خودتکثیریابنده، در حال بزرگکردن خود است. شاید دنیای کنونی، بیش از پیش به فیلم ماتریکس برادران «واچوفسکی» شباهت پیدا کرده باشد. از سوی دیگر در این دیگ درهمجوش، پدیدههای عجیبی در حال سر برآوردن هستند. سایتهایی مانند فیسبوک و دیگر صفحات اجتماعی، مقیاس عینی این تغییر است زیرا اگر اینترنت ملغمهای از هر چیز است و هر امر ناپیدایی را پیدا میکند، فیسبوک با برهمزدن حریم شخصی و از بین بردن مرز من و دیگری، عملا انسان را عریان میکند. ما به آسانی عضو فیسبوک میشویم. فقط کافی است ناممان را وارد کنیم، مشخصات عمومی خود را بنویسیم و رمزی را برای خود انتخاب کنیم، ناگهان وارد فضایی عجیب میشویم. انگار در دسترس میشویم. برای من بسیار جالب است که ورود به این فضای عجیب، تا به این اندازه آسان است.
ما با ورود به این فضا، عملا فردیت خود را از دست میدهیم و خودبهخود از یک سری فرآیندهای مشترک پیروی میکنیم. صفحات موضوعاتی را به اشتراک میگذاریم، لایک میکنیم و سعی میکنیم به هر قیمتی تعداد دوستانمان را افزایش دهیم. انگار این موضوع اصلا مهم نیست که این دوستانی که نصفشان را هم نمیشناسیم، به عکسها و نوشتههای خصوصی ما دسترسی خواهند داشت و اصلا به نظر میرسد که این صفحات اجتماعی، عملا مفهوم امر خصوصی را زیر سوال برده است.
اگر کمی از دور به موضوع نگاه کنیم بهنظر میرسد شکل آگاهی عوض شده است. بیایید به این موضوع دقیقتر نگاه کنیم. اینکه میگوییم من آگاهی دارم؛ یعنی خود را بهعنوان فاعل انجامدهنده کاری میشناسم. آگاهی است که به تجربیات ما شکل میدهد و آنها را برای ما معنادار میکند. اما در متن آگاهی و پیوسته با آن، مفهوم خودآگاهی وجود دارد. بهعبارت دیگر در سایه آگاهی است که مفهوم «من» شکل میگیرد. باید گفت فارغ از بحثهای فلسفی، مفهوم آگاهی آنطور که «ادلمن» میگوید تنیده با سیستم پردازش در مغز است و این مغز با تواناییها و محدودیتهای خود است که به آگاهی و درنهایت به خودآگاهی شکل میدهد. باید گفت آگاهی بهطور عمده ناشی از محدودیتهای ماست. ما نمیتوانیم پشتسرمان را ببینیم و همین محدودیت ساده دید در واقع نشان میدهد که ما فاصله مشخصی با جهان پیرامون و با دیگری داریم و آنطور که «گیبسون» میگوید همین محدودیت دید از علل بهوجودآمدن مفهوم «من» است. حال در اینترنت این محدودیت دید از بین میرود. ما میتوانیم همهچیز و همهجا را ببینیم. اینترنت فینفسه فاصله ما با جهان را از بین میبرد و صفحات اجتماعی بهطور خاص، فاصله ما با دیگری را. اینگونه آگاهی دیگر بر مبنای ناتوانیهای ما شکل نمیگیرد بلکه آگاهی مفهومی میشود رشدیابنده که اساسا بر مبنای تواناییهای فضای مجازی است.
مغز ارگانی است که طی میلیونها سال و بر اساس انتخاب طبیعی شکل گرفته است. بهعبارت دیگر طبیعت بر اساس قوانین خود، به مغز فرم داده است. هوشمندی و در نهایت، خودآگاهی شاهکار طبیعت است. مفهوم انسان در سایه آگاهی او قابل تبیین است و همین آگاهی سبب میشود که او خود را از دیگری متمایز بداند. درست است که کسانی چون «جیمز لاولاک» و «لین مارگولیس» با تعریف «گایا» نوعی درهمتنیدگی زیستی را در سطح حیات بهشکل یک کل مطرح میسازند، ولی آنچه این اندیشمندان میگویند، با آنچه فضای مجازی در حال بهوجود آوردنش است، بسیار متفاوت است. بهعنوان یک متخصص مغز و اعصاب و کسی که با بیماریهای مغزی سروکار دارد، باید بگویم که مغز در عین تواناییهایش، بهشدت شکننده و ناتوان است و میتواند سیستم پردازشش آنطور که «ویگوتسکی» و «لوریا» میگویند، بر مبنای تغییرات محیطی، تغییر کند.
گاه فکر میکنم مغز ما دارد در میان این هجمه مجازی قابلیت خود را از دست میدهد. حقیقتا من خودم نمیتوانم یک روز را بدون اینترنت تصور کنم. فیلم تحسینشده «Her» نمونه اعلای آن چیزی است که برای مغز مهجور ما اتفاق خواهد افتاد. فضای رشدیابنده مجازی، نوع جدیدی از آگاهی را به وجود میآورد، آگاهیای که مرز نمیشناسد و لحظهبهلحظه بزرگ و بزرگتر میشود. مغز ما نیز دیگر مولد آگاهی نیست بلکه به یکی از عوامل آن بدل شده است. سوال مهم اینجاست که آنچه این نوع جدید آگاهی را به ما ارایه میدهد تا چه میزان مبتنی بر حقیقت است؟ آیا آنچه هوش مصنوعی بهوجود میآورد، این به فرمان درآوردن مغز، آگاهی است یا ضدآگاهی؟ ما ساعتها پای کامپیوتر مینشینیم. در فضای اینترنتی به جستوجو میپردازیم، فارغ از اینکه این جهان بهسهولت دستیابنده تا چه میزان مغز و بنیاد آگاهی ما را دچار تغییر میکند.