نویسنده: مهدی خسروانی
سنجشگرانهاندیشی[1] (تفکرِ نقادانه) با عقلانیت ارتباطِ بسیار نزدیک دارد و میتوان گفت با آن همعنان است. به عبارتِ دیگر، با آنکه هم دربارهی سنجشگرانهاندیشی و هم دربارهی عقلانیت نظریههای گوناگونی وجود دارند، بهسختی میتوان از عقلانیتِ منهای سنجشگرانهاندیشی (یا از عقلانیتی که سنجشگرانهاندیشی را بالکل نفی کند) سخن گفت. بر این اساس، روشن ساختنِ مفهومِ سنجشگرانهاندیشی میتواند به روشن ساختنِ مفهومِ عقلانیت یاری برساند.
سنجشگرانهاندیشی را به شیوههای گوناگون تعریف کردهاند، اما به نظر میرسد این گوناگونیِ تعریفها به گونهای است که همچنان رگههای مشترکی در آنها وجود دارد، به نحوی که آشنایی با یک تعریف میتواند ذهن خواننده برای فهم تعریفهای دیگر آمادهتر کند. در این نوشته، سعی میکنم سنجشگرانهاندیشی را بر اساس دیدگاه بروس رایشنباخ، که مؤلف یکی از کتابهای خوب در این زمینه است، معرفی کنم. ابتدا به بیان مهارتها و آمادگیهایی میپردازم که یک فردِ سنجشگرانهاندیش (متفکر نقاد) باید داشته باشد. سپس توضیحات تکمیلیای دربارهی مفهومِ سنجشگرانهاندیشی به دست میدهم و در پایان نیز تعریف رایشنباخ از سنجشگرانهاندیشی را میآورم.
آمادگیهای سنجشگرانهاندیشی
سنجشگرانهاندیشی مستلزم پارهای آمادگیهاست. آمادگی به این معناست که فرد به عملکردن یا اندیشیدن به شیوهای خاص گرایش داشته باشد. آمادگیها را میتوان نوعی عادت یا خوی دانست اما عادتها یا خویهایی که در شخص عمیق شدهاند. عادتها نقش مهمی در عملکرد ما ایفا میکنند زیرا به ما کمک میکنند که با صرف انرژی کمتری، و بدون اینکه برای هر کاری نیاز به صرف وقت برای تصمیمگیری داشته باشیم، با محیط خودمان تعامل داشته باشیم. برای درک بهتر این موضوع میتوانید یک لحظه تصور کنید که شیوهی رانندگی در انگلستان برای شما عادت نشده باشد و همواره لازم باشد کسی به شما یادآوری کند که باید از سمت چپ رانندگی کنید. یا برای یک لحظه تصور کنید که «نگاه به آینه قبل از تغییر مسیر» برای شما عادت نشده باشد. مطمئناً در این صورت، علاوه بر اینکه رانندگی برایتان تبدیل به کاری بسیار خستهکننده میشود، احتمال اینکه تصادف کنید نیز بسیار بالا میرود.
به همین ترتیب، پیدا کردنِ عادتها یا آمادگیهای سنجشگرانهاندیشی میتواند به شخص کمک کند تا بتواند بهتر بیندیشد و بهتر با خودش و محیط بیرون از خودش کنار بیاید. در اینجا شانزده مورد از این عادتها و آمادگیها را ذکر میکنیم. افرادِ سنجشگرانهاندیش:
(1) کنجکاوند و سعی میکنند مطلع و آگاه باشند،
(2) خلاقانه پرسش مطرح میکنند،
(3) همواره از چراییِ امور سؤال میکنند و در پی آن هستند که ببینند چه دلیلهایی برای دفاع از یک عقیده یا باور وجود دارد،
(4) از مرجعها و منبعهای معتبر استفاده میکنند و به مرجعها و منبعهای معتبر ارجاع میدهند،
(5) وقتی که میخواهند چیزی را تفسیر کنند کل موقعیت و بافتار (کانتکست) را در نظر میگیرند،
(6) وقتی که میخواهند دربارهی موضوعی فکر کنند سعی میکنند اندیشیدنشان ارتباط و پیوند خودش را با موضوع اصلی از دست ندهد و حواسشان هست که دائم از این شاخه به آن شاخه نپرند،
(7) استدلالها، دیدگاهها، یا تبیینهای بدیل را جستجو میکنند
(8) گشادهذهن هستند و نظرگاههایی که با نظرگاهِ خودشان تفاوت دارند را به نحو جدی مورد توجه قرار میدهند
(9) اگر شواهد، مبانی، یا دلیلهای کافی به نفع یک دیدگاه وجود داشته باشد آن را میپذیرند و اگر شواهد، مبانی، یا دلیلهای کافی علیه دیدگاهی وجود داشته باشد آن را کنار میگذارند،
(10) وقتی که در مورد موضوعی شواهد، مبانی، یا دلیلهای کافی وجود ندارد از داوری دربارهی آن پرهیز میکنند،
(11) تا آنجا که موضوع اجازه دهد دقت را رعایت میکنند،
(12) به حد و مرزهای شناخت توجه دارند و در نتیجه به جای آنکه به دنبال اثبات و برهان باشند به دنبال احتمالات میروند،
(13) به نقش داوریها، تعصبها، و جانبداریهای شخصی در فرایندِ شناخت توجه دارند،
(14) وقتی با یک کلِ پیچیده و در هم تافته مواجه میشوند، با انضباط و ترتیب مشخصی با آن برخورد میکنند؛ در این فرایند گام بعدی را پیشبینی میکنند،
(15) هنگامی که میخواهند یافتههای خود را عرضه کنند، احساسات، سطح دانش، و میزانِ ظرافتِ اندیشهی مخاطبانشان را به دقت در نظر میگیرند،
(16) تواناییهای سنجشگرانهاندیشی خودشان را در طیفِ وسیعی از موضوعات به کار میگیرند.
مهارتهای سنجشگرانهاندیشی
سنجشگرانهاندیشی، علاوه بر اینکه مستلزم پارهای آمادگیهاست، شبیه فعالیتهایی است که پارهای مهارتها را ایجاد میکنند و آنها را به کار میگیرند؛ فعالیتهایی همچون نواختن یک ساز یا انجام دادن ورزشی مثل فوتبال. مهارتها روی یکدیگر بنا میشوند. برای مثال، اگر کسی بخواهد یکی از کنسرتوهای موتزارت را بنوازد، باید برخی مهارتهای پایه را کسب کرده باشد و بر آنها مسلط شده باشد. بعد از تسلط بر این مهارتهای پایه، دیگر دربارهی آنها فکر نمیکند و نیازی ندارد که بر آنها تمرکز کند، بلکه به طور خودکار آنها را به کار میبرد.
در همهی زمینههای مهارتی، شخص در ابتدا باید بر مهارتهای پایه تمرکز کند و آنها را تمرین کند و این، بدون تردید، کار آسانی نیست. این مرحله مرحلهی لذتبخشی نیست، بلکه مرحلهای دشوار و حوصلهبر است که شخص باید آن را طی کند تا بعداً بتواند از مهارتها استفاده کند و احتمالاً از آنها لذت ببرد.
یادگیریِ سنجشگرانهاندیشی نیز شبیه یادگیریِ مهارتهای دیگر است؛ یعنی مستلزم تسلط به برخی مهارتهای پایه است که یادگیریِ آنها ممکن است به خودی خود لذتبخش نباشد و بلکه مستلزم زحمتدادن به خود و عرقریزان ذهنی باشد، اما فایدههایی که این مهارتها دارند شکی باقی نمیگذارد که باید به آن زحمتها تن داد. برخی از مهارتهای سنجشگرانهاندیشی را در اینجا ذکر میکنیم.
1.مهارت وضوحبخشی.
مهارتِ وضوحبخشی یعنی اینکه ایدهی اصلیِ مطلبی را که میخوانید یا میشنوید تشخیص دهید. نشانهی اینکه مطلب را فهمیدهاید این است که بتوانید آن را به زبان خودتان توضیح دهید.
2.مهارتهای مربوط به استنتاج.
استنتاج یعنی اینکه باور داشته باشید که درستیِ یک یا چند گزاره دلیلی برای درستیِ یک یا چند گزارهی دیگر به دست میدهد. برای مثال، اگر باور داشته باشید که درستیِ سه گزارهی «بودجهی پیشنهادی دولت تورمزاست» و «مجلس به تورمزا بودنِ بودجه آگاه است» و «مجلس بودجه امسال را تصویب کرده است» دلیلی است بر درستی این گزاره که «مجلس عزم جدی برای جلوگیری از تورم ندارد»، در این صورت شما این گزارهی آخر را از سه گزارهی نخست «استنتاج» کردهاید. برخی از مهارتهای مربوط به استنتاج عبارتند از
(1) تشخیص شواهد (مقدمهها) و متمایز ساختنِ آنها از نتیجهی استنتاج یا استدلال
(2) بیرون کشیدنِ نتیجههای درست از اطلاعاتِ داده شده
(3) ارزیابیِ درستیِ شواهد
(4) مشخص کردنِ پیشفرضهای استدلال
(5) بررسیِ ربطداشتنِ اطلاعاتِ داده شده به نتیجهی گرفته شده
(6) ارزیابیِ اینکه آیا شواهد قوت کافی برای پشتیبانی کردن از نتیجه را دارند یا نه.
دستهای از مهارتها هم به تعیین راهبرد برای برخورد با یک مسئله مربوط میشوند. مهارتهایی همچون
(1) تعیینِ اینکه چه مسئله یا معضلی مطرح است.
(2) خلقِ گزینههای گوناگون برای پرداختن به مسئله
(3) شناختنِ منابعِ کسب اطلاعات و چگونگی گرفتنِ اطلاعات از آنها
(4) تشخیصِ ملاکهایی برای ارزیابیِ گزینهها
(5) تعیینِ اینکه چگونه میتوان گزینههای گوناگون برای پرداختن به مسئله را آزمود
(6) ارزیابیِ نقاط ضعف و قوتِ گزینهها یا راهحلهای مطرح شده. این گروه از مهارتها ما را قادر میسازند که به نحو نظاممند، و در عین حال خلاقانه، به مسائل بپردازیم.
مهارتهای سنجشگرانهاندیشی غالباً با همدیگر رابطهی متقابل دارند. این بدان معناست که آنچه فرد سنجشگرانهاندیش باید در خودش ایجاد کند چند مهارت استدلال و حل مسئلهی جدا از هم نیست، بلکه گروهی از مهارتهاست که در کنار هم کار میکنند تا تفکرِ سنجشگرانه دربارهی یک پرسش، مسئله، یا مدعا تحقق پیدا کند.
مشخصههای سنجشگرانهاندیشی
دربارهی آمادگیها و مهارتهای سنجشگرانهاندیشی سخن گفتیم. حال میکوشیم مشخصههای بیشتری از آن را ذکر کنیم. نوریس و انیس سنجشگرانهاندیشی را اندیشیدنِ معقول و متأملانهای میدانند که متمرکز است بر تصمیمگیری دربارهی اینکه چه چیزی را باور کنیم یا چه کاری را انجام دهیم. در سنجشگرانهاندیشی نوعی از تفکر که استدلال نامیده میشود به کار برده میشود. در این نوع از تفکر به برساخت یا ارزیابیِ دلیلهایی که پشتوانهی یک باور هستند میپردازیم. سنجشگرانهاندیشی شاملِ تأمل نیز میشود؛ خصوصاً هنگامی که میخواهیم معقولیت اندیشههای خودمان یا دیگران را بررسی و ارزیابی کنیم. در نگاه نخست شاید به نظر برسد که فرد سنجشگرانهاندیش کسی است که اندیشههای دیگران را به چالش میکند یا تصحیح میکند، اما سنجشگرانهاندیشی زمانی درست به کار رفته است که شخص آن را در مورد اندیشههای خودش هم اعمال کند.
به این ترتیب، سنجشگرانهاندیشی یعنی اینکه وقتی با یک ادعا یا با پیشنهادِ یک عمل مواجه میشویم، به نحو دقیق و سنجیده تصمیم بگیریم که آن را بپذیریم، رد کنیم، یا داوری دربارهی آن را معلق بگذاریم. به یک معنا، میتوان گفت که سنجشگرانهاندیشان افرادی شکاک هستند. آنها تحلیل و نقد میکنند، همواره از دلیل امور پرسش میکنند تا ببینند چه مبناها و شواهدی برای ادعاهای مطرح شده وجود دارند؟ تردید کردن، پرسیدن، و تعلیقِ حکم عادتِ آنهاست؛ چه در مورد ادعاهایی که مطرح میشود و چه در مورد کارهایی که باید دربارهی انجام دادن یا انجام ندادنشان تصمیم بگیرند. البته، شکاک بودنِ سنجشگرانهاندیشان به این معنا نیست که شکاکیتِ آنها مطلق است و هیچ چیزی را باور نمیکنند. همچنین به این معنا نیست که آنها منتظر میمانند تا در مورد موضوعی به یقین برسند و سپس عمل کنند. یقینِ مطلق دسترسناپذیر است. دانش ما محدود است و در غالب موارد حداکثر کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که ببینیم درستیِ کدام ایده محتملتر است و همان را مبنای عمل قرار دهیم.