نام فیلم: The Imitation Game (بازی تقلید)
کارگردان : Morten Tyldum
نویسندگان : Andrew Hodges, Graham Moore
ژانر: زندگی نامه | درام | هیجان انگیز
بازیگران : Benedict Cumberbatch, Keira Knightley, Matthew Goode
خلاصه داستان: آلن تورینگ ریاضیدان مطرح انگلیسی در خلال جنگ جهانی دوم کمک به باز کردن کد انگیما میکند ...
منتقد: ریچارد کورلس - امتیاز ۱۰ از ۱۰
بندیکت کامبربچ انزوای انسانی با مغز ماشین گونه را جسمیت بخشیده است.
کامبربچ: این اسم بیشتر شبیه چیزی است که توی باغچۀ سبزیجات یک اسقف اعظم ممکن است پیدا کنید. مادر بندیکت، وندا ونتهم به او توصیه کرد نام مستعاری کوتاه تر و راحت تر برای حرفه هنرپیشگی خود انتخاب کند. پدر او روی صحنه نام تیموتی کارلتون را برای خود برگزیده بود. اما این مرد جوان احتمالا از مناعت و بلندی این نام که ریشه در انگلیسی قدیمی دارد و به معنی "جریان جاری در دره" است، راضی بوده است و هر چه باشد این نام او بوده است. به همین دلیل او نقش هایی پیدا کرده است که مناسب یک بندیکت کامبربچ باشد: مردانی والا و جدا از جمع، مثل شرلوک هولمز ، جولین آسانژ در رکن پنجم و نقش استیون هاوکینگ در یک فیلم تلویزیونی. سازندگان فیلم های خیالی و فانتزی متوجه درخشش تاثیرگذار او شدند و نقش هایی همچون خان در "سفرهای ستاره ای: به درون تاریکی" و نکرومَنسر و اسماگ در هابیت را به او سپردند. او به زودی قرار است در نقش جادوگر اعظم مارول، دکتر استرنج هم بازی کند.
نقش آلن تورینگ در فیلم بازی تقلید شاید عجیب ترین و کامبربچی ترین! نقش این بازیگر تاکنون باشد. یک نابغه دانشگاه کمبریج که با ساخت دستگاهی به نام "ماشین تورینگ"، می توان او را پدر کامپیوترهای امروزی دانست – کسی که زمانی این سوال را پرسید که "اگر فقط یک ماشین و نه یک انسان بتواند حریف ماشینی دیگر شود چه؟" – و انسانی که خود به نظر تا حدودی ماشین می رسد. او غروری خاص دارد همچون موجودی که از سیاره ای دیگر آمده و اولین بار است که زمین را ملاقات می کند. او به گروه بلچی پارک می پیوندد که وظیفه شکستن کد گمراه کننده "انیگما"ی نازی ها را بر عهده دارند. او تئوری های رهبر گروه، هیو الکساندر (متیو گود)، را با بی تفاوتی رد می کند و از طرفی مستقیم به سراغ وینستون چرچیل می رود و فرمانده ارتش، دنیستون (چارلز دنس) را دور می زند. او ریاضی دانی تمام عیار است و همانند یک دونده ماراتن پر استقامت است. او همانند یک دونده مسافت های دور است که همکارانش را یکی یکی پشت سر می گذارد. چرا؟ "زیرا کس دیگری چنینی توانی ندارد." آنها را می توان با اغماض، باهوش دانست اما او نابغه است، و در دوران جنگ نتیجه است که حرف اول را می زند و برای نتیجه به نبوغ احتیاج است.
بازی تقلید را گراهام مور نوشته و مورتون تیلدوم کارگردانی کرده است. فیلم را می توان در دسته فیلم های "زندگی نامه انسانی نابغه و زجر کشیده" قرار داد که در زمانی مناسب برای شرکت در اسکار سر و کله اش پیدا شده است. اما به کار بردن این تعابیر برای توصیف فیلم کمی کم لطفی است زیرا فیلم از لحاظ فکر و اجرا دیگر فیلم های این گونه (همانند سخنرانی پادشاه و تئوری همه چیز ) را پشت سر می گذارد، همانطور که تورینگ همقطارانش را پشت سر گذاشت. این را می توان یک فیلم ابرقهرمانی درباره ذهن انسان دانست. برخلاف فیلم های مارول که توانایی های قهرمانان آن فیزیکی و قابل مشاهده است، تورینگ جادو را در ذهن خود انجام می دهد، چرخ های گرداننده داستان در ذهن او می چرخند و قلمرو قدرت او ذهن است. او معادله های دشوار و غیر قابل حل که نقش افراد شرور فیلم را دارند را نه با مشت که با ضربه های روی صفحه کلید شکست می دهد. اکشن موجود در این فیلم چیزی متفاوت است و به شکل ور رفتن تورینگ با ماشینش و یا حتی فکر کردن او نمایش داده می شود که با بازی کامبربچ به یک ماجراجویی تمام عیار تبدیل شده است.
کامبربچ به جای بازی در نقش تورینگ، با شجاعت و همدردی درون او ساکن شده است و او را بی واسطه به ما می نمایاند. او معتقد بود این نظام آسمانی جهان ایرادی دارد یا لااقل اینطور فکر می کرد. پاشنه آشیل تورینگ قلب او بود . رنجی که او در مدرسه از جانب سایر بچه ها متحمل می شود، لذت او از سرآمد بودن در بلچلی پارک را توجیه می کند.این ابرقهرمان به راستی زندگی ای تراژیک دارد و نه با "جرم" خود بلکه با جهالت و تعصب جامعه محکوم می شود.منتقدان برای پیدا کردن یکی از هوشمندانه ترین فیلم های سال یا بهترین نقش آفرینی سال مسلما احتیاجی به یک ماشین تورینگ ندارند. و اگرچه بزرگترین دستاورد کامبربچ رسیدن به این سطح از نقش آفرینی است اما بی شک جوایز زیادی را هم در فصل جوایز درو خواهد کرد که مسلما لیاقت آنها را هم دارد.