دكتر غلامحسین مصاحب، پدر ریاضیات جدید در ایران
نام: غلامحسین مصاحب
تولد: ۱۲۸۹ - تهران
درگذشت: ۲۱ مهر ۱۳۵۸ - تهران
شهرت: ریاضیدان، دانشنامه نویس
مختصری از شرح زندگی دکتر غلامحسین مصاحب:
غلامحسین مصاحب در سال 1289 شمسی در تهران زاده شد. خانواده او عموما اهل فرهنگ بودند. پدربزرگ او، میرزا غلامعلی خوشنویس، به چندین هنر آراسته بود. خط خوشی داشت و از كارهای ظریف او این بود كه بر روی تخمه خط می نگاشت. در زبان فارسی و رعبی ورزیده بود و اصول دستور زبان عربی را در هزار بیت به شعر سرود تا راه دانشجویان زبان عربی را هموار سازد و كار دشوار زبان آموزی را با چاشنی ذوق و ادب، خوشگوار سازد.
پدر غلامحسین طبیب بود. مادرش شاعر باذوقی بود. دلخوشی و دلمشغولی عمده این دو،تربیت فرزندان بود و تلاش بسیار نمودند تا آدمیانی فرهیخته بار آورند. هر پنج فرزند آنان به علم و هنر روی آورند. اما غلامحسین در این میان، نمونه ای والا شد و هر آنچه را در گوش و هوش او زمزمه كردند، تمام و كمال فرا گرفت. در سراسر عصر در كار پرورش هوش و جان خویش بود و كوشید تا فرزندان خود را نیز چنین كند: وقت را غنیمت می شمرد و دمی را بیهوده نگذارنید؛ در كار علمی و هر كار دیگر، دقت و وسواس فراوان داشت و در هر مسئله ای تا به یقین نمی رسید از پای نمی نشست. با تردید و دودلی اصلا سازگاری نداشت، هنگام كار، كار می كرد و هنگام فراغت، تفریح؛ هرگز كار جدی را به شوخی نیالود و این دو را در هم نیامیخت. حریم و حرمت سخن را پاس می داشت و سخنی كه بر زبان او می رفت، حجت بود؛ جز راست نگفت و نزدیكان و آشنایان وی به یاد ندارند كه سخن دروغ گفته باشد؛ به علم و نیز خانواده خویش عشق می ورزید و در سراسر زندگی بر آن دو دل بسته بود. غلامحسین مصاحب، تحصیل رسمی- مدرسه و دانشگاه- را بسیار دوست می داشت. در شانزده سالگی یعنی زودتر از معمول، دوره دبیرستان را به پایان برد. شاگرد اول تهران شد. در جنبشی كه بدین مناسبت برگزار شد، در باب "اعتماد به نفش" سخنرانی كرد. در این سخنرانی نشان داد كه به نفس و توان خویش اعتماد دارد و بر سر آن است كه از آن بهره گیرد و آن را عاطل و باطل وانگذارد. وزیر معارف (آموزش و پرورش و فرهنگ و آموزش عالی كنونی) با شنیدن این سخنرانی، مصاحب را شاگرد نمونه ایران خواند و خبر داد مردی در راه است كه می توان بر او امید فراوان بست. مصاحب، تحصیل خویش را در ایران و فرانسه و انگلستان ادامه داد و در دانشگاه كیمبریج انگلستان دكترای ریاضیات را به پایان برد.
در انگلستان شاگرد خاص برتراند راسل، ریاضیدان و فیلسوف نامدار انگلیسی بود. راسل دو گونه دانشجو و دو گونه كلاس داشت: یكی كلاس عادی كه حدود 500 تن دانشجو داشت، و دیگری كلاس خاص با 5 تن دانشجو، كه از میان جمع دانشجویانی كه از سراسر گیتی می آمدند برمی گزید تا رسالت انتقال علم را به آنان بسپارد. مصاحب یكی از این 5 تن بود.
در سال 1306، در 18 سالگی به استخدام وزارت عارف درآمد. دركار اداری نیز چون كار علمی، بسیار دقیق و سختگیر بود. یكچند رئیس كل تعلیمات عالیه (آموزش عالی) بود. برای مدرك تحصیلی ارزش و اعتبار بسیار قایل بود و از امتیاز دادن به موسسههای آموزش عالی كه دارای سطح واقعا عالی نبودند، سخت مخالف بود و مدرك را به دست كسی می داد كه قابلیت آن را داشته باشد.
در سال 1345، برای پرورش ریاضیدانان قابل، موسسه ریاضیات را در دانشسرای عالی برپا كرد كه در ترویج ریاضیات جدید در ایران، گامی بس ارزنده بود. به روش راسل، تعداد انگشت شماری دانشجو می گرفت و تمام كوشش خود را برای آموزش و پرورش آنان به كار می بست. پس از فراغت آنان از تحصیل دنباله كار ایشان را می گرفت. با خارج مكاتبه می كرد و وسایل ادامه تحصیل دانشجویان را در دانشگاههای معتبر فراهم می ساخت. دانشجویان وی، همگی در عرصه ریاضیات پرآوازه شدند. مصاحب در آموزش و نیز هر كار دیگری، اندك و ناقص را نمی پسندید: یا عالی یا هیچ.
به فرهنگ ایران عشق می ورزید. در معرفی دانشمندان ایرانی و تحلیل آثار آنان، كوشش فراوان نمود. به ترویج و گسترش زبان فارسی و كاربرد درست آن، تاكید می ورزید. هفته ای یك روز جمعی از متخصصان (احمد آرام، صفی اصفیا، حسین گل گلاب، مصطفی مقربی) به خانه او می آمدند تا برای واژه های علمی، معادل فارسی بیابند. این جمع را به طنز "ضرابخانه" می نامید.
به خانواده خویش . پرورش فرزندان، علاقه فراوان داشت. هر روز، مدتی را با فرزندان می گذرانید و به تحصیل آنان بسیار تاكید می نمود تا حدی كه تا كوچكترین فرزند وی دیپلم نگرفت، تلویزیون به خانه راه نیافت. فرزندان را با خود به محل كار و مجامع علمی می برد تا از گفتار و كردار او و همكارانش سرمشق بگیرند و به همان راهی بروند كه مصاحب می خواست، در بین راه نیز آموزش و پرورش آنان را پی می گرفت. بدین سان، هر پنج فرزند وی از عالم فرهنگ سردرآوردند.
به كتاب نیز عشق می ورزید. هر جا كار می كرد، كتابخانه مفصلی را ه می انداخت. مسافرتهای او نیز بیشتر به منظور جمع آوری كتاب بود.
دكتر هوشنگ دولت آبادی، دوست صمیمی مصاحب، می نویسد: در سال 1348 ، یك بار به مصاحب گفتم باید برای شركت در سمینار دو روزه ای به اصفهان سفر كنم. دكتر مصاحب كه كمتر به سفر علاقه ای نشان می داد، خواست با من همسفر باشد، زیرا شنیده بود كه در چهار باغپایین، مردی به نام حاجی حبیب الله، كتابفروشی دارد و محتمل است در میان كتابهایش، نوشته های قدیمی قابل استفاده وجود داشته باشد. بعد از رسیدن به اصفهان و استقرار در مهمانخانه اولین كار ما شناسایی دكان حاجی حبیب الله بود تا مبادا صبح روز بعد فرصتی از دست برود. روز بعد، قبل از رفتن به سمینار، دكتر مصاحب را تا دكان حاجی حبیب الله همراهی كردم و قرارمان بر این بود كه عصر در مهمانخانه یكدیگر را ببینیم. اما عصر كه بازآمدم اثری از ایشان نبود. چون حدس می زدم كه از دكان كتابفروشی بیرون نیامده است، روانه چهار باغ شدم. وقتی به مغازه رسیدم؛ دیدم حاجی حبیب الله از نفس افتاده و از پیشخوان دكان، به مشتری خستگی ناپذیرش نگاه می كند. خود دكتر مصاحب هم كه همیشه نمونه پاكیزگی بود، در كنار انبوهی از كتاب ایستاده بود و حالتی داشت كه انسان را به یاد بخاری پاك كن ها می انداخت. تعداد زیادی از كتابهای حاجی حبیب الله به كتابخانه دكتر مصاحب انتقال یافت.
دكتر مصاحب در سال 1327 از دانشگاه كیمبریج انگلستان دكترای ریاضی گرفت و در همان سال به عضویت انجمن ریاضیدانان لندن و انجمن فلسفه كیمبریج درآمد.
دكتر خسرو خسروی كه در دایره المعارف فارسی همكار مصاحب بود و ویرایش مقاله های جغرافیایی را به عهده داشت، می گوید در پاریس بودم كه مصاحب برای خرید كتاب به پاریس آمد. یك هفته از هتل بیرون نیامد و كتابهای را كه خریده بود بررسی و طبقه بندی كرد، گردش و تفریح او همین بود و بس.
آثار منتشر شده دكتر مصاحب بیشتر در زمینه ریاضیات است. اصولا به سبب كوششهای او در باب ترویج ریاضیات جدید در ایران وی را "پدر ریاضیات جدید" در ایران می دانند. در سالهای 1309 و 1310 شمسی، مجله ریاضیات عالی و مقدماتی را منتشر كرد كه خوانندگان آن، دانش آموزان و دانشجویان بودند. در سال 1371، جبر و مقابله خیام را از عربی به فارسی برگردانید و برای نخستین بار مقام علمی خیام در ریاضیات را به مردم شناساند. در سال 1324، روزنامه سیاسی برق را منتشر كرد و چند مقاله سیاسی و اجتماعی و انتقادی در آن نوشت؛ ولی زود از این كار دست كشید و به عالم ریاضیات باز آمد. مدخل منطق صورت (700 صفحه) را در سال 1334 نوشت كه نخستین كتاب فارسی در این علم است. چاپ دوم این كتاب، در سال 1366 منتشر شد. در سال 1339 حكیم عمر خیام به عنوان عالم جبر را منتشر ساخت. مدخل آنالیز ریاضی (930 صفحه) در سال 1348 منتشر شد و در سالهای 1350 و 1352 به چاپ دوم و سوم رسید.
دقت و وسواس دكتر مصاحب را كمتر كسی داشت و او می خواست این دقت و وسواس را كه لازمه كارهای علمی است به دیگران سرایت دهد.
تئوری مقدماتی اعداد كه جلد اول آن در 1395 صفحه در سال 1353، و جلد دوم آن در 1802 صفحه در سال 1358 منتشر شد.
دایره المعارف فارسی
اما كار مهم مصاحب، سرپرستی دایره المعارف فارسی بود. این نخستین دایره المعارف به فارسی است كه با رعایت معیارهای علمی و بین المللی تدوین گردیده است. جلد اول (الف- س) و جلد دوم (ش-ل) منتشر شده و جلد سوم آن انشالله در آینده منتشر خواهد شد. در سال 1335 موسسه انتشارات فرانكلین تصمیم گرفت دایره المعارف كوچكی، بر مبنای دایره المعارف كوچك كلمبیا به زبان فارسی منتشر نماید. با این ویژگی كه مقاله هایی كه در دایره المعارف كوچك كلمبیا به درد فارسی گویان نمی خورد، حذف شود و به جای آن مقاله های مناسب آنان فراهم آید. برای سرپرستی این كار، غلامحسین مصاحب را برگزیدند. اما گویا وی اصلا برای این كار مناسب نبود. او به هیچ روی به این راه نرفت، بلكه راهی را در پیش گرفت كه كاملا نظام یافته و با معیارهای علمی سازگار بود. مصاحب، هر چند از دایره المعارفهای گوناگون سود جست. ولی دایره المعارفی تدارك دید كه رنگ و بوی ایرانی دارد و بر فرهنگ بیگانه، استوار نیست.
مصاحب كارشناسان برجسته هر رشته را گردآورد. در این كار، دو معاون داشت (احمد آرام و محمود مصاحب) هیئت تحریریه ای تشكیل شد كه تمام یا بیشتر وقت خود را بر سر آن گذاشتند. در دفتر دایره المعارف، شور و شری برپا بود. با اینكه مصاحب، همه همكاران را با دقت و وسواس بسیار انتخاب كرده بود، باز مقاله های برخی كسان را نمی پسندید و كار به دعوا هم می كشید. مقاله ها را اصلاح می كرد و صلح برقرار می شد. ولی این صلح دیری نمی پایید و دعوای دیگری آغاز می شد. دقت و وسواس او را كمتر كسی داشت، و وی می خواست این دقت و وسواس را كه لازمه كارهای علمی است به دیگران سرایت دهد.
یكی از همكاران وی می گفت در مقاله ای نوشته بودم: "ارتش سرخ در روز سوم شهریور 1325 به ایران حمله كرد". و چون این مطلب را قطعی می دانستم به ماخذی مراجعه نكردم. مصاحب از من ماخذ خواست تا به درستی این مطلب، ایمان بیاورد. در مجله اطلاعات هفتگی، مطلبی در این باب نوشته بود. به او نشان دادم. وی برآشفت و گفت: من نمی توان با اطلاعات هفتگی دایره المعارف بنویسم. من رفتم و ماخذی نیمه رسمی به دست آوردم. در آنجا نوشته بود كه ارتش سرخ در "شب" سوم شهریور 1325 به ایران حمله كرد. معلوم شد جمله من نادرست بوده و وسواس او درست. باز هم به ماخذ نیمه رسمی رضا نداد و رفتم به وزارت امور خارجه و ماخذ رسمی را گیرآوردم. چند ماخذ دیگر هم باید به دست می آوردم تا آن را تاییدكند.
چنین مواردی، كم نبود و بسیار پیش می آمد. در مورد مطالبی كه امكان پژوهش علمی در باب آن وجود داشت- مثلا مقاله های جغرافیایی- به ماخذ معتبر هم بها نمی داد و مولف تا حد امكان باید به محل مراجعه و تحقیق می كرد. از این راه، معلوم شد كه چه بسار موارد را كه دیگران تاكنون اشتباه كرده اند.
و بدین سان، نه تنها دایره المعارفی پدید آورد كه نمونه ای از كار استوار علمی به شمار می آید. بلكه پژوهندگانی پروراند كه در محافل علمی انگشت نما بودند. یكی از اینان كه برای تحصیل به خارج رفته بود، استادن چون وسواس و روحیه علمی وی را دیده بودند، از وی پرسیده بودند: با چه كسی كار كرده ای؟ گویا این روحیه را از راه كتاب نمی توان آموخت، و استاد و مرشدی می خواهد كه با حركات و سكنات خود، اندك اندك به آدمی سرایت دهد. از این گذشته، ضوابط و معیارها و روشهای دقیقی پدید آورد كه در كارهای علمی می توان به كار گرفت.
اما دایره العمارف فارسی به چه كار می آید؟ مصاحب می گوید: دایره المعارفها مانند لغت نامه ها و اطلسها، از جمله "كتابهای مرجع" هستند، یعنی كتابهایی كه شخص برای كسب اطلاع كمابیش اجمالی در موضوع معین به آنها مراجعه می كند. هیچ گاه دیده نشده است كه كسی یك دایره المعارف را باز كند و از اول تا آخر بخواند؛ یا كسی بخواهد با خواندن یك دایره العمارف، هر قدر هم مفصل باشد، طبیب یا ریاضیدان یامهندس یا مورخ شود. هدف دایره المعارف این است كه وقتی محقق یا محصل یا خواننده ای عادی، عنوان خاصی را می خواند یا می شنود یا در ذهن دارد، و خود را محتاج یا راغب به كسب اطلاع در آن باب می بیند بتواند بدون اتلاف وقت، عنوان مورد نظر را در آن دایره المعارف به دست آورد و اطلاعاتی در باب آن حاصل كند.
در آغاز دایره المعارف فارسی، در 80 صفحه، طرز استفاده از دایره المعارف و نظامی را كه برای تنظیم مطالب كتاب وضع شده، شرح داده اند. برای استفاده شایسته از این دایره المعارف، مطالعه این "مدخل" ضروری است. هر مقاله دایره المعارف از سه جزئ تشكیل می شود: مطلع، معرف، شرح.
برای مثال در زیر به یك مقاله از دایره المعارف فارسی نگاه كنید:
توچال (tocal): قله ای بارتفاع 967/3 متر، از قلل كوههای شمیران از رشته ی جنوبی سلسله ی البرز، 15 كیلومتری ل تجریش، در شهرستان شمیرانات، استان تهران. از تفرجگاههای كوه نوردان است. راهی كه كهنوردان بیشتر از آن استفاده می كنند راه جبهه ی جنوبی است كه مشرف بر آبادی پس قلعه و معروف به راه آبشار دو قلو است، و در همه ی فصلها مورد استفاده می باشد. یكی از قدیمیترین صعودهای مستند به قله ی توچال صعود فتحعلی شاه قاجار است، كه شرح آن در كتاب مراه البلدان آمده است.
در این نمونه، توچال، مطلع است و نخستین جمله كه به نقطه ختم می شود، معرف آن است و از آن به بعد (از تفرجگاههای ...) شرح آن است. در متن این مقاله، دو اصطلاح با حروف دیگری چاپ شده است: شمیران (با حروف هشت سیاه) كه بدین معنی است كه در ورد شمیران هم دراین دایره المعارف مقاله وجود دارد؛ مراه البلدان 0با حروف هشت نازك) ، نام كتاب است. همه جا در متن نام كتابها با این حروف آمده است.
پژوهنده ممكن است در مراجعه به دایره المعارف، یكی از سه مقصود زیر را داشته باشد: 1) می خواهد تلفظ درست واژه یا نام یا اصطلاحی را بداند. در این صورت، مراجعه به همان معرف، كفایت می كند. برای این منظور، باید تلفظ حروف لاتین را كه در برابر معرف نوشته شده بداند؛ 2) می خواهد تعریف آن را نیز بداند كه در این صورت باید نخستین جمله پس از معرف را بخواند؛ 3) اطلاعات بیشتری در این باب می خواهد، در این صورت، تا پایان مقاله را باید بخواند. بدین ترتیب، یك تصویر كلی و عمومی از این موضوع در ذهن او جای می گیرد.
دكتر مصاحب، پس از كناره گرفتن از كار دایره المعارف فارسی، بیشتر كوشش خود را صرف موسسه ریاضیات كرد و تا پایان عمر در آنجا تدریس كرد. برای تحقیق و تالیف نیز فرصت بیشتری یافت. به حدی در راه علم كوشید كه سرانجام جان خویش را بر سر آن گذاشت. در سپیده دم روز 21 مهر 1358 ، هنگامی كه آخرین صفحه كتاب عظیم تئوری مقدماتی اعداد را كه از چاپخانه گرفته بود، غلط گیری نمود، سكته كرد و از صندلی فرو افتاد؛ در حالی كه قلم در میان انگشتان فسرده وی جای داشت. و بدین سان پیش بینی پزشك خانوادگی وی جامه عمل پوشید. یك بار پزشك به او گفته بود اگر چنین سرسختانه و شدید كار كنید، سرانجام یك روز در ضمن كار سكته خواهید كرد. و دكتر مصاحب درجواب گفته بود: ای آقا: روانش شاد باد.
برخی از آثار:
- علوم تفریحی، ۱۳۰۸
- ترمودینامیک و آثار ارتعاشی گازها، ۱۳۱۳
- فیزیک، ۱۳۱۳
- جبر و مقابلهٔ خیام (تهران ۱۳۱۷). شامل متن عربی و ترجمهٔ فارسی رسالهٔ خیام در جبر و تاریخ ریاضیات تا زمان خیام است. در این کتاب برای نخستینبار جایگاه علمی خیام در ریاضیات به طور مستقل به زبان فارسی شناسانده شدهاست.
- هندسه مسطحه، ۱۳۳۱
- مدخل منطق صورت، ۱۳۳۴ انتشارات دانشگاه تهران (در ۷۰۰ صفحه)
- فرهنگ اصطلاحات جغرافیایی، (با همکاری احمد آرام، صفی اصفیا، حسین گلگلاب، مصطفی مقربی، ناصح ناطق)، ۱۳۳۸
- حکیم عمر خیام بعنوان عالم جبر (انجمن آثار ملی، ۱۳۳۹، ۳۰۰ صفحه) مشتمل بر اثری ناشناخته از خیام در ریاضیات.
- آنالیز ریاضی، جلد اول ۱۳۴۸. این اثر اولین کتاب در زمینه آنالیز به زبان فارسی میباشد و به زبانهای بینالمللی ترجمه شدهاست.
- تئوری مقدماتی اعداد، جلد اول ۱۳۵۳ (در ۱۳۹۵ صفحه)، جلد دوم ۱۳۵۸ (در ۱۸۰۲ صفحه). این کتاب در سال ۱۳۶۲ موفق به اخذ جایزه بهترین کتاب سال در ایران شد.
- منطق ریاضی
- توابع مستدیر
- جبر و مقابله با جداول لگاریتم،
- براهین الجبر و المقابله، عمر خیام
- تاریخ علوم ریاضی تا زمان عمر خیام
- مثلثات (با همکاری احمد ارشمید)
- رسم فنی (با همکاری احمد ارشمید)
- رسالهٔ دکتری او (On Differentiation and Denjoy – Behaviour of Functions of two real variables)، در جلد چهل و ششم (مورخ سال ۱۹۵۰) مجله انجمن فلسفی کمبریج به طبع رسیدهاست.
- دایرةالمعارف فارسی، جلد اول، الف تا غ
پدر به روایت دختر:
پدرم دكتر مصاحب
هرگاه از من میخواهند مطلبی دربارهی پدرم بنویسم دچار عذاب وجدان میشوم، زیرا احساس میكنم نمیتوانم حق مطلب را به درستی دربارهی ایشان ادا كنم. زمینههای تخصصی و جنبههای شخصیتی پدرم به قدری زیاد و متنوع است كه نوشتن دربارهی آنها متخصصان مختلفی را طلب میكند. عشق و علاقهی پدرم به خانواده، نقش او در سرپرستی اثر جاودانهی «دایرهالمعارف فارسی»، عشق زیاد او به ریاضیات و ایجاد تغییرات بنیادی در نظام آموزشی ریاضیات كشور از طریق «تأسیس مؤسسهی ریاضیات» در دانشسرای عالی (دانشگاه تربیت معلم فعلی)، تربیت ریاضیدانان جوان و آشنا كردن آنها با ریاضیات جدید، تألیف كتب برجستهی ریاضی و شخصیت استثنایی و كمالطلب ایشان هر یك داستانهای جداگانه و زیادی دارد. وارد شدن به دنیای دكتر مصاحب كارِ بسیار دشواری است و نمیتوان به اختصار دربارهی او و دنیایش نوشت.
پدرم در نامهای برای فرزندش نامدار مصاحب كه در ادینبرو (بریتانیا) در رشتهی ریاضیات تحصیل میكرد، چنین مینویسد: «بهعلاوه من از فشردهنویسی و انداختن سر و ته و وسط مطلب در كتابی كه برای محصلین ایرانی نوشته میشود احتراز دارم. مخصوصاً در مطالب علمی. این سخن (Horace) را كه ترجمهی انگلیسی آن چنین است:
It is when I am struggling to be brief that I become Unintelligible
گویا در مقدمهی كتاب تئوری اعداد نقل كردهام.» بهرغم این باورِ پدرم- كه من نیز به آن معتقدم- ناگزیر به اختصار سعی میكنم با نقل خاطراتی كه خود از پدرم دارم و یا از اقوام نزدیكم شنیدهام به جنبههایی از زندگی و خصوصیات اخلاقی ایشان اشاره كنم.
پدرم در سال 1289 هجری شمسی در تهران در خانوادهای اهل فضل و ادب به دنیا آمد و در سال 1358 در سن 69 سالگی درگذشت. پدربزرگ او حاج میرزا غلامعلی خوشنویس خط خوشی داشت و روی تخمه خط مینگاشت. وی از لحاظ معلومات فارسی و عربی زبانزد بود. معروفترین آثار او «الفیه»ی اوست كه در آن كلیهی قواعد صرف و نحو عربی را در هزار بیت آورده است.
پدر ایشان طبیب و مادرشان شاعر بود. پدرم در خانوادهای روشنفكر به دنیا آمد كه از زمان خود جلوتر بودند و فرزندان خود را به تحصیل و مطالعه تشویق میكردند و برای آنها كتاب میخریدند. او از كودكی اهل مطالعه بود و به دلیل هوش و استعداد خارقالعادهای كه داشت مورد احترام پدر و مادر، برادر و خواهرانش بود؛ وی را در خانه «غلامحسین خان» خطاب میكردند و برادر و خواهرانش به طیب خاطر از او اطاعت میكردند. ایشان از زمانی كه در كلاس پنجم و ششم ابتدایی درس میخواند به ریاضیات علاقه داشت و به تدریج كه به كلاسهای بالاتر رفت علاقهاش به ریاضیات بیشتر شد. او اهمیت زیادی برای ریاضیات قائل بود به طوری كه یك بار پدر وی به شوخی به او گفت: «غلامحسین خان شما از این X و Y خسته نمیشوید. این X و Y به چه درد میخورد؟» و پدرم در جواب ایشان گفت: «آقاجان آیندهی دنیا به همین X و Y بستگی دارد و روی X و Y بنا میشود.»
پدرم تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مدرسهی «شرف مظفری و دارالمعلمین مركزی» به پایان رساند و به علت هوش و استعداد خارقالعادهای كه داشت در حدود سن 16 سالگی دورهی دوم متوسطه را با معدلی نزدیك 20 تمام كرد و در روز جشن سالانه كه نطقی دربارهی «اعتماد به نفس» ایراد كرد از طرف وزیر معارف وقت (مرحوم تدین) به عنوان شاگرد اول كل ایران معرفی شد و به اخذ مدال درجه اول علمی نایل گردید. ایشان تحصیلات عالیهی خود را نخست در ایران (دارالمعلمین عالی) و سپس در فرانسه و انگلستان انجام داد و در سال 1327 هجری شمسی به اخذ درجهی دكترا در ریاضیات از دانشگاه كمبریج نایل شد و رسالهی پایان تحصیل او در جلد چهل و ششم مجلهی انجمن فلسفی كمبریج (در سال 1950) به چاپ رسید.
پدرم هنگام تحصیل شاگرد استادانی چون فاضل تونی و غلامحسین رهنما بود و به علت استعداد خارقالعادهای كه داشت مورد تشویق آن دو استاد بزرگ قرار گرفت. زمانی كه پدرم برای گذراندن دورهی دكترا به شهر كمبریج در انگلستان رفت علاقهمند بود كه زیر نظر پروفسور «بِسیكویچ» این دوره را بگذراند. پروفسور بِسیكویچ به سختی و به ندرت دانشجویان خارجی را میپذیرفت. ایشان در ضمن مصاحبهای كه با پدرم انجام داد از او سوال كرد كه آیا او آن آقای غلامحسین مصاحب را كه تحقیقاتی دربارهی خیام انجام داده است میشناسد و پدرم در جواب ایشان گفت: «من خودم هستم» و پروفسور بِسیكویچ بعد از این جواب پدرم را برای دورهی دكترا پذیرفت. پدرم در حین تحصیل در كمبریج از كلاسهای درس برتراند راسل، فیلسوف و ریاضیدان مشهور انگلیسی، بهره میجست.
با وجود آنكه رشتهی مخصوص تحصیل و تحقیق پدرم ریاضیات بود ولی وسعت اطلاعات ایشان در علوم قدیم و جدید كمنظیر بود. او زبانهای فارسی، عربی، انگلیسی و فرانسه را در حد كمال میدانست و با زبانهای آلمانی و روسی در حد استفاده كردن از كتابهای علمی آشنا بود. در رشتههای فرهنگ فارسی مطالعهی جدی داشت و در علوم معقول و منقول و علوم عربی تبحر و تحصیلات عمیقی داشت. او یكی از برجستهترین و نامدارترین دانشمندان علوم ریاضی معاصر در ایران است. پدرم محقق، مدرس و نویسندهای توانا و دقیق بود و در سِمتهای مشاور و بازرس فنی، ریاست تعلیمات متوسطه، ریاست تعلیمات عالیه، مدیریت كل و معاونت آموزش و پرورش، استادی دانشگاه، بنیانگذار و رئیس مؤسسهی ریاضیات دانشگاه تربیت معلم، بنیانگذار و اولین سرپرست دایرهالمعارف فارسی به روش علمی به خدمات علمی و فرهنگی اشتغال داشته است. وی تمام زندگی خود را صرف آموختن و آموزش میكرد، حتی لحظهای كه از دنیا رفت مداد در دستش بود و در كنار نوشتهها و كتابهایش جان به جانآفرین تسلیم كرد.
پدرم در سال 1317 با مادرم ازدواج كرد و حاصل این ازدواج 5 فرزند است كه همگی دارای تحصیلات عالی هستند. مادرم نقش مهمی در زندگی و كارهای علمی پدرم داشت و پدرم فوقالعاده به ایشان علاقهمند بود. او یك همسر و مادر نمونه و فداكار بود و محیط خانه را طوری با تدبیر و سیاست اداره میكرد كه پدرم میتوانست با آرامش كامل به كارهای علمی و فرهنگی خود بپردازد. دوستان و همكاران پدرم كه به منزل ما میآمدند همیشه با روی خوش و پذیرایی گرم مادرم روبهرو میشدند. مادرم همیشه میگفت كه در طول زندگی با پدرم هرگز دروغی از ایشان نشنیده است. برنامهی زندگی پدرم بسیار مرتب بود. او حدود ساعت 3 صبح از خواب بیدار میشد و حدود ساعت 10 شب میخوابید. بعد از بیدار شدن و صرفِ یك فنجان قهوه كارهای علمی خود را آغاز میكرد.
قهوه را خودِ ایشان درست میكرد. ولی چون بلد نبود چراغ گاز را خاموش و روشن كند، مادرم قبل از خواب (حدود ساعت 11) چراغ گاز را روشن میكرد و روشن میگذاشت تا هر وقت پدرم از خواب بیدار میشود، بتواند آبِ قهوه را جوش بیاورد. بعد از درست كردنِ قهوه، چراغ گاز تا صبح روشن میماند تا مادرم از خواب بیدار شود و آن را خاموش كند. شاید باوركردنی نباشد كه دانشمندی با آن مقام عالی در علم نتواند چراغ گاز را روشن و خاموش كند. پدرم حدود ساعت 30/5 صبح حمام میكرد، صبحانه میخورد و به دانشسرای عالی (تربیت معلم فعلی) میرفت و زودتر از تمام دانشجویان خود در مؤسسهی ریاضیات حاضر میشد. حدود ساعت 12 برای صرف ناهار به منزل برمیگشت. مادرم كه ساعت برگشتن ایشان به خانه را میدانست، غذایشان را در بشقاب میكشید تا وقتی پدرم به خانه میآید غذا داغ نباشد.
پس از صرف ناهار و استراحتی كوتاه، تا هنگام شام به مطالعه و تحقیق میپرداخت و پس از صرف شام تا هنگام خواب به كار خود ادامه میداد. سراسر زندگی پدرم به جز مواقعی كه برای تدریس به دانشگاه میرفت و یا برای كارهای علمی و فرهنگی از خانه خارج میشد در كتابخانهی مجهزش میگذشت، حتی در آن كتابخانه میخوابید. وی در همان كتابخانه دوستان و همكاران خود را میپذیرفت و مادرم همیشه به این كار اعتراض میكرد. پدرم در جواب ایشان میگفت دوستان و همكاران من كه به خانهی ما میآیند برای این است كه مرا ببینند نه میز و صندلی و فرش میهمانخانه را. ایشان به مال دنیا و ظواهر زندگی بیاعتنا بود. اگر كسی به میز تحریرش دست میزد و كتابها و كاغذهایش را جابهجا میكرد ناراحت و عصبانی میشد. پدرم و كتاب، دو یارِ جدانشدنی بودند. همیشه پدرم، كتاب را و كتاب، پدرم را در ذهن ما تداعی میكرد.
پدرم در سالهایی كه سرپرستی دایرهالمعارف را بر عهده داشت، وقت زیادی را صرف دایرهالمعارف و كارهای مربوط به آن میكرد. مادرم میگفت: «دایرهالمعارف فارسی برای پدرم حكم فرزند او را داشت. او به همان اندازه كه در تربیت فرزندان خود زحمت كشید برای دایرهالمعارف فارسی و به ثمر رساندن آن تلاش فراوان كرد، وقت صرف كرد و خون دل خورد.» بعد از آنكه پدرم از سرپرستی دایرهالمعارف فارسی استعفا داد، بیشتر اوقات خود را صرفِ مؤسسهی ریاضیات، دانشجویان آن و تألیف كتب ریاضی میكرد. ایشان به ریاضیات عشق میورزید و معتقد بود كه زبانِ دقیق و قابل فهم و اصولی كه دنیا بر آن متكی است زبان ریاضی است.
وی در مقالهای كه دربارهی «اهمیت ریاضیات در دنیای كنونی» نوشته است، چنین میگوید: «هیچ مقالهای در باب ریاضیات مكفی نخواهد بود مگر اینكه متضمن اشارهای به زیبایی این علم باشد. هماهنگی، كه پایهی ترانههای روانبخش موسیقی است، در ریاضیات به اعلی درجه وجود دارد، و در تاریخ علوم بسیار كسان را میبینیم كه مفتونِ هماهنگی ریاضیات و نغمات آن- كه به گوشِ جان باید آنها را شنید- بودهاند. گویند افلاطون- فیلسوف شهیر- ساعات متمادی رابطه 63=53+43+33 را با نظر تحسین و اعجاب مینگریسته است! خلاصه من مفتون ریاضیات هستم، زیرا به عنوان علم، دقت و قدرت آن و به عنوانِ هنر، زیبایی آن در حد كمال است و بهعلاوه فواید و موارد استعمالش از شمار بیرون است.»
سالها بود كه هفتهای یك بار جمعی از دوستان فاضل و دانشمند ایشان برای وضع لغات و ساختن اصطلاحات جدید به منزل ما میآمدند. در آن بعدازظهر از اتاق پدرم صدای خنده، جنگ و جدال به گوش میرسید تا بالاخره پدرم همه را مغلوب میكرد، حرف خود را به كُرسی مینشاند و آن وقت سكوت برقرار میشد. این محفل را به شوخی، ضرابخانه و اصطلاحاتی را كه میساختند مضروبات مینامیدند و حاصل كار آنها یك جزوه «فرهنگِ اصطلاحاتِ جغرافیایی»(1) است كه در سال 1338 هجری شمسی به چاپ رسید. هفتهای یك روز آقای دكتر هوشنگ دولتآبادی برای دیدن پدرم و بازی شطرنج به منزل ما میآمد. پدرم علاقهی زیادی به ایشان داشت و وقتی بازی تمام میشد، برای آنكه دكتر بیشتر در منزل ما بماند به ایشان میگفت: «آقای دكتر بازی ماقبل آخر هنوز مانده.» پدرم در روابط خود با دیگران بسیار صادق بود. علاقه و رنجش خود را به دوست و غریبه صریح و بیپرده نشان میداد و همه تكلیفشان با ایشان روشن بود.
جمعهها، خواهر و برادربزرگم با همسران و فرزندانشان و عمههایم به خانه ما میآمدند. ما بچهها به اتفاق پدر و مادر و عمههایم، در اتاق مادرم دورِ میز مینشستیم، عمهها و پدر و مادرم از هر دری سخن میگفتند و خاطراتی برای ما تعریف میكردند؛ پدرم سر به سر عمههایم میگذاشتند و ما میخندیدیم و بعدازظهر خوشی را میگذراندیم. قبل از رفتن، عمهام خانم شمسالملوك در مورد كارهای اداری خود با پدرم مشورت میكرد و ما بچهها خوشحال و خندان، چشم به راه جمعهی آینده میماندیم. پدرم علاقهی زیادی به خانوادهی خود داشت.
پدرم یك شخصیت استثنایی بود. بعد از فوت ایشان چند نفر از دوستان وی به ما گفتند: «با فوت دكتر مصاحب نهتنها شما پدر خوبی را از دست دادید بلكه ما نیز تكیهگاه خود را از دست دادیم.» ایشان برای اهل علم، حُكم مرجع قابل اعتمادی را داشت. فرزندان، دوستان و دانشجویان وی همچنان كه یك مرید از مرشد خود سخن میگوید، از ایشان سخن گفته و میگویند و چه بسیار كسانی كه از او به نام «نابغهی گمنام» یاد میكنند. پدرم با وجود وسعت اطلاعات و معلوماتش هرگز از مطالعهی كتب و مجلات جدید بازنمیایستاد و مرتباً در جریان آخرین پیشرفتهای علمی قرار داشت. یادم میآید چند روز قبل از فوتِ پدرم، هنگام ظهر و سر میز غذا سوالی از ایشان كردم و او مثل همیشه جامع و كامل و مستدل جواب سوال مرا داد و من كه حیرتزده و مبهوت به ایشان نگاه میكردم، بیاختیار با خود فكر كردم كه ایكاش دانشمندان میتوانستند مغز پدرم را مورد آزمایش قرار دهند تا پی ببرند كه چگونه ممكن است یك نفر تا این اندازه معلومات در زمینههای مختلف داشته باشد.
دوستان پدرم در هر مقام علمی كه بودند با وجود آنكه ممكن بود رشتهی تحصیلی آنها متفاوت از رشتهی تحصیلی او باشد برای نظرات ایشان ارزش و احترام قائل میشدند. پدرم عاشق كتاب و مطالعه، علم و تحصیل علم بود و برای تمام كسانی كه در راه علم زحمت میكشیدند ارزش و احترام خاصی قائل بود. علاقهی ایشان به كتاب به حدی بود كه حتی وقتی برای معالجه به خارج از كشور میرفت، ساعات زیادی را در كتابفروشیها و كتابخانههای دانشگاهها میگذراند و با دقت خاص خود برای كتابخانهی خود یا كتابخانهی مؤسسه ریاضیات كتاب میخرید. كتابخانهای كه او برای مؤسسه ریاضیات فراهم آورد، یكی از مجهزترین كتابخانههای ایران بود. پدرم در راه توسعهی علم حتی از سلامتی خود میگذشت و وقتی پای علم در میان بود هیچ قصوری را نه از فرزند، نه از دانشجو، نه از دوست و همكار و نه از هیچكس دیگر نمیپذیرفت.
همیشه به ما توصیه میكرد «علم و تحصیل علم را با مسائل مادی مخلوط نكنید.» آرزو میكرد ای كاش دانشمندان میتوانستند قرصی اختراع كنند كه انسان به جای غذا از آن استفاده كند و اوقاتی را كه به بطالت صرف غذا خوردن میكند به مطالعه و تحقیق بپردازد. به ادبیات فارسی عشق میورزید و هرگاه برادرانم كه در خارج از كشور تحصیل میكردند برای ایشان نامه مینوشتند، غلطهای املایی و انشایی آنها را تحصیح میكرد و به آنها گوشزد میكرد كه «به هر مقام علمی برسند باید بتوانند مقصود و منظور خود را به طرز صحیح به زبان فارسی كه زبان مادری آنهاست بیان كنند.»(2) اگرچه طبیب معالج پدرم در گزارش خود قید كرده بود كه آثار سالها خستگی در بدن این دانشمند به چشم میخورد، ولی او هرگز از خستگی شكایت نمیكرد. به جرأت میتوانم بگویم كه هرگز ایشان را بیكار ندیدم. گاهی اوقات مشاهده میكردم پدرم بیحركت نشسته است و زیر لب چیزی زمزمه میكند.
وقتی از ایشان سوال میكردم كه چه میگوید، پاسخ میداد: «مشغول حفظ كردن لغات آلمانی و روسی هستم.» او خستگی خود را از یك كتاب با كتابِ دیگر رفع میكرد. علاقهی زیادی به فراگیری داشت. به طور مثال زمانی كه ایشان برای رسیدگی به وضع دانشجویان ایرانی به خارج از كشور رفته بود صحافی كردن را آموخته بود و كتابی كه به وسیلهی ایشان صحافی شده، موجود است. پدرم هیچ نوع فعالیت بدنی نداشت. خیلی زیاد كار میكرد و خواب و استراحت ایشان كم بود. طبیب به او گوشزد كرده بود كه اگر به این روش ادامه دهد، یك روز كه مشغول نوشتن و مطالعه است، سكته میكند و چنین نیز شد. پدرم حدود ساعت 5 صبح روز شنبه 21 مهرماه 1358، در حالی كه قلم در دست داشت و مشغول غلطگیری آخرین صفحات كتاب (تئوری مقدماتی اعداد) بود، دچار سكتهی قلبی شد و بلافاصله درگذشت. روی سنگ مزار ایشان این بیت شعر كه توسط خواهرشان خانم دكتر شمسالملوك سروده شده، حك شده است:
ای خاك تیره قدر تو بگذشت از آفتاب/ زین آفتاب مجد كه در برگرفتهای
پدرم دانشجویاناش را مانند فرزندان خود دوست داشت و همان دقت، سختگیری، محبت و دلسوزی را كه در تربیت و تحصیل فرزنداناش داشت در مورد دانشجویان خود به كار میبرد. درِ منزل ما همیشه به روی دانشجویان پدرم و همهی كسانی كه طالب علم بودند باز بود. او یك نوع ارتباط معنوی با دانشجویان خود داشت و اینطور نبود كه 3 یا 4 ساعت سرِ كلاسِ درس برود و بعد كه به منزل آمد دانشجویان خود را فراموش كند. او ضمن توجه خاص به تحصیل دانشجویان خود در رفع مسائل و مشكلات شخصی آنها نیز میكوشید. حتی هنگامی كه دانشجویان ایشان با كمك و راهنمایی وی برای ادامهی تحصیل به خارج از كشور میرفتند با پدرم در تماس بودند و در صورت لزوم پدرم در امور تحصیلی و كارهای اداری آنها را یاری میكرد.
وقتی با نزدیكان پدرم كه سالیان دراز با ایشان محشور بودهاند راجع به او صحبت میكنم، میگویند آثار نبوغ از همان كودكی در پدرم هویدا بود و ایشان به هر كاری دست میزد در نوع خود نمونه بود. زمانی پدرم در حیاط منزلشان گلكاری میكرد و آن گلها از حیث طراوت، شادابی و زیبایی نمونه بود. زمانی با دوربین عكاسی، عكس میگرفت و آن عكسها از حیث زیبایی و رعایت اصول عكاسی نمونه بود. نامههای پدرم به فرزندانش را علاوه بر دارا بودن جنبههای آموزشی به جرأت میتوان یك اثر هنری به شمار آورد. وی علاقهی زیادی به فرزندان خود داشت و در تعلیم و تربیت آنها بسیار جدی، دقیق، سختگیر و در عین حال دلسوز بود و اگر وظایف محوله را به نحو مطلوب انجام میدادند مورد تشویق ایشان قرار میگرفتند. ایشان به ما رسمالخط فارسی و انگلیسی و نیز درس نصاب الصبیان، فارسی و انگلیسی و ریاضی میداد. وی اصول اولیهی ریاضیات را در طول راهِ خانه تا دفتر دایرهالمعارف فارسی به برادرانم شاهكار و نامدار تعلیم میداد. ایشان در انجام تكالیف دبیرستان و دانشگاه ما را كمك و راهنمایی میكرد و مشغلهی كاری هرگز باعث نمیشد از رسیدگی به امور تحصیلی ما غفلت كند.
پدرم بسیار تمیز، مرتب و مبادی آداب بود. وقتی ما بچه بودیم میز كوچكی برای ما خرید و به ما یاد داد كه چگونه پشت میز غذاخوری بنشینیم و قاشق و چنگال به دست بگیریم. اولین باری كه تلفن به خانهی ما آمد ایشان طرز شماره گرفتن و صحبت كردن با تلفن را به ما آموخت. یك روز كه در راه برگشتن از میهمانی با برادرم شهریار كه خدا رحمتش كند، از میهمانی و خوراكیهای خوشمزهای كه خورده بودیم، حرف میزدیم پدرم به ما گفت: «بچهها وقتی آدم از میهمانی برمیگردد باید فراموش كند كه چه خورده، چه كارهایی كرده و چه حرفهایی شنیده است.» وقتی برای اولین بار به دبستان رفتم، پدرم در ایام نوروز مرا برای عرض تبریك به خانهی معلم كلاس برد. قبل از رفتن، ایشان برای من از مقام معلم سخن گفت و به من آموخت كه چگونه باید به معلم خود احترام گذاشت. در زمان تحصیل در دبیرستان، پدرم مرا به حفظ اشعار شعرا ازجمله حافظ و سعدی تشویق میكرد و میگفت بهترین زمان برای حفظ اشعار زمان كودكی و نوجوانی است و اشعاری كه در آن زمانها حفظ شود، همیشه در ذهن انسان میماند. به خاطر میآورم كه صبحها زود به دبیرستان میرفتم و قبل از آمدن همكلاسیهایم در كلاس راه میرفتم و اشعاری را كه پدرم علامت گذاشته بود بلند میخواندم و حفظ میكردم. خدا رحمتشان كند كه پدری بینظیر بودند و در تعلیم و تربیت ما به همهی جوانب توجه داشتند.
پدرم در جای خود بسیار مهربان، دقیق، شوخ و نكتهسنج بود. ما عادت داشتیم عید نوروز و تولد پدرم برای ایشان هدیه بخریم. یك سال عید من یك كُتِ حولهای بلندِ حمام برای پدرم عیدی گرفتم. وقتی آن را به ایشان دادم، پدرم به شوخی به من گفت: «طلا این چیست كه برای من خریدهای؟» (مرا در خانه طلا صدا میكردند) من از حرف ایشان بسیار ناراحت شدم. پدرم كه ناراحتی مرا دید بلافاصله كت حولهای را روی كت و شلوار خود پوشید و آن روز هر كس برای عید دیدنی به منزل ما میآمد پدرم با آن كُتِ حولهای بلند جلوی او ظاهر میشد. من از كارِ ایشان خندهام گرفت و كدورت برطرف شد. یادم میآید وقتی خود را برای امتحانات نهایی ششم متوسطه آماده میكردم با وجود اینكه شاگرد خوبی بودم، بسیار نگران بودم و دائم به خودم تلقین میكردم كه قبول نمیشوم و لذا تصمیم گرفته بودم در امتحان شركت نكنم. یك روز عصر كه خیلی ناراحت بودم پدرم به اتاقم آمد و ضمن حرفهایی كه زد برایم تعریف كرد كه روزی یك نفر به قصد خودكشی خود را روی خط راهآهن انداخت.
تصادفاً قطار از آنجا عبور كرد اما نه از روی خطی كه وی خود را بر آن انداخته بود بلكه از روی خط مجاور. با این حال بعد از عبورِ قطار او را مرده یافتند. چه چیز او را كُشت؟ خیال باطل: خیال اینكه الآن قطار از روی او میگذرد. آن روز پدرم از مضار تلقین منفی و خیالِ باطل برای من سخن گفت و عواقب بدِ آن را به من گوشزد كرد. صحبتهای آن روز پدرم باعث شد كه من در امتحان شركت كنم و با نمرات خوب قبول شوم. یك سال عید نوروز برای پدرم كتابی خریدم كه موضوع آن شرح حال گاندی به قلم خودش بود. گاندی در این كتاب شرح میداد كه تمام كارهای شخصیاش را خودش انجام میدهد. از جمله اینكه یقهی بلوزش را خودش آهار میزند و میگفت: «وقتی انسان كارهایش را خودش انجام دهد در این عمل لذتی وجود دارد كه هیچ لذتی با آن برابری نمیكند.»
من این لذت را در زندگی مدیون پدرم هستم. وقتی برای اولین بار برای یادگیری زبان انگلیسی به خارج از كشور رفتم پدرم طرز بستن چمدان را به من یاد داد و من یاد گرفتم چگونه از یك فضای كوچك به بهترین نحو برای گذاشتن وسایل و لباسهایم استفاده كنم بدون اینكه آسیبی به آنها برسد. ایشان همچنین نقشهی فرودگاه كشور مقصد را برای من روی كاغذ كشید تا با آن آشنایی پیدا كنم و به راحتی و بیدردسر از آن خارج شوم. پدرم به من توصیه كرد كه برای پرداخت شهریهی مدرسه، حساب بانكی باز كنم، گاهی به علامت تشكر برای صاحبخانهی خود یك بسته شكلات یا یك دسته گل بخرم، به رانندهی تاكسی انعام بدهم و سعی كنم راه و رسم مستقل زندگی كردن را یاد بگیرم. خدا رحمتشان كند كه همیشه همهی جوانب را در نظر میگرفتند.
وقتی پایاننامهی فوقلیسانس خود را مینوشتم خیلی زحمت كشیده و مطالب زیادی تهیه كرده بودم؛ ولی نمیدانستم چگونه مطالب را طبقهبندی و نتیجهگیری كنم. یك روز كه ناراحت و سرگردان در میان انبوهی كاغذ و كتاب نشسته و عزا گرفته بودم پدرم وارد اتاق شد و وقتی حالِ پریشان مرا دید به من گفت: «طلا، تا پایاننامهی تو تمام نشود من آرام و قرار ندارم.» من مشكلم را با ایشان در میان گذاشتم و با كمك و راهنمایی ایشان بالاخره پایاننامه به پایان رسید. مرحلهی بعد ماشین كردن پایاننامه بود. یك روز عصر زنگ در به صدا درآمد و پدرم همراهِ آقایی كه دوچرخهای به همراه داشت وارد خانه شد. آن آقا ماشیننویس بود. تا نزدیك صبح من پایاننامه را میخواندم و آن آقا ماشین میكرد.
مرحلهی آخر تكثیر پایاننامه در پنج نسخه بود. برای تكثیر آن به خیابان انقلاب رفتم و پایاننامه در پنج نسخه تكثیر شد ولی وقتی به نسخههای تكثیر شده نگاه كردم روی آنها لكههای سیاهِ بیشماری دیده میشد. با ناراحتی به خانه برگشتم و موضوع را با پدرم در میان گذاشتم. یادم میآید آن روز محفل «ضرابخانه» در خانهی ما تشكیل میشد. وقتی همكاران پدرم آمدند، ایشان مرا صدا كرد و جریان را برای آنها شرح داد. جناب آقای مهندس ناطق كه خدا رحمتشان كند و گاهی در این جلسات شركت میكرد گفت كه در شركت ایشان یك دستگاه تكثیر وجود دارد و قرار شد كه فردا صبح من به آنجا بروم. فردا در شركت دو نسخه از پایاننامهی مرا تكثیر كردند. آقای مهندس ناطق از من پرسید آیا نسخههای تكثیر شده مطابق میل من هست و من در جواب ایشان گفتم: «آقای مهندس، معذرت میخواهم این نسخهها تمیز نیستند و روی آنها لكههای سیاهی دیده میشود.»
ایشان به من نگاه كرد و با خنده گفت: «الحق و الانصاف كه دخترِ دكتر مصاحب هستی. دختر جان وقتی كسی ساختمانی میسازد فقط جلوی ساختمان مهم است و مهم نیست كه پشت آن به چه شكل است.» به هر حال ایشان در نهایت بزرگواری دستور داد دستگاه تكثیرِ شركت سرویس شود و فردای آن روز 5 نسخهی تمیز و بدون عیب از پایاننامه به من تحویل دادند. پدرم نمیتوانست ناراحتی فرزندان خود را تحمل كند و از كنار مشكلات آنها بیتفاوت بگذرد. همیشه با عقل و درایت و به بهترین نحو گرفتاریها و مشكلات را برطرف میكرد.
وقتی برای ادامهی تحصیل به خارج از كشور رفتم، مرتب اظهار دلتنگی میكردم و پدرم نامههای متعددی برایم مینوشت. او در قسمتی از یكی از نامههای خود (كه نشان دهندهی علاقهی او به دخترش، قلم توانای وی در نویسندگی و دارای جنبهی آموزشی است) چنین مینویسد:
چون تو كمی با افكار عارفانه آشنا هستی این بیت را كه یك دنیا معنی دارد برایت مینویسم
تو ز خود جوی هر چه میجوئی
كه بغیر از تو در جهان كس نیست.
در نظر من تو دختری هستی بسیار صمیمی و با وجدان، زحمتكش و وظیفهشناس، دارای صفای باطن و روحی قابل پرستش. دختر عزیزم! همیشه متوجه این مزایای خود باش و سعی كن شخصیت خود را پرورش دهی- چرا تو به دیگران اندرز ندهی و منتظر باشی كه دیگران بتو اندرز بدهند؟ هیچوقت مثال جنین و زندگی جنینی را كه در كاغذ قبل برایت نوشتم فراموش نكن. در محیط محدود تخم ماندن چه سود؟ پرواز كن دختر عزیزم! هر چه میتوانی بالاتر! بگذار روان پاكت هم هر چه بالاتر كه میشود- فارغ از زنجیرهایی كه خود به آنها میبندی- پرواز كند!
پدر مهربانت
پدرم در مورد كار كردن فرزندان خود جدی و سختگیر بود. من چون در زمان دانشجویی كار هم میكردم لذا هنگام امتحانات مرخصی میگرفتم تا به دروسم بپردازم. به خاطر میآورم كه پدرم همیشه به این كار اعتراض میكرد و میگفت این چه طرز كار كردن است و این چه ادارهای است كه این قدر به تو مرخصی میدهد. یك بار نزد ایشان شكایت كردم كه در اداره به همه اضافه كار میدهند ولی به من نمیدهند. ایشان در جواب گفت: «تو با علم به اینكه این مقدار حقوق میگیری این مسوولیت را قبول كردی، حالا یا با همین حقوق بساز و غُرغُر نكن و یا دیگر كار نكن و در خانه بمان.» هرگاه به مسافرت خارج از كشور میرفتم و از پدرم سوال میكردم چه سوغاتی برای ایشان بیاورم، میگفتند: «فقط یك بسته پاكت و اگر چیزی بیشتر از یك بسته پاكت بیاوری از تو میرنجم.»
ایشان پاكت را هم فقط به این دلیل میخواست كه پاكتهای ساخت ایران، چسب نداشت. وی تحت هیچ شرایطی حاضر به عمل خلاف نبود. برادر كوچكم تعریف میكرد كه وقتی پدرم برای اولین بار او را برای ادامهی تحصیل به انگلستان میبرد در فرودگاه مسوول وزن كردن چمدان آهسته به پدرم گفت: «آقا شما اضافه بار دارید ولی میشود این موضوع را حل كرد.» پدرم خیلی جدی به آن مأمور گفت: «آقا شما كارِ خودتان را بكنید، اضافه بار مرا تعیین كنید تا پول آن را بپردازم.»
پدرم در كارهای علمی از فعالیتهای آمیخته به تبلیغ و گزافهگویی و فعالیتهای نمایشی پرهیز داشت. در این باره به گفتهای از ایشان استناد میكنم. بعد از آنكه محصلان اولین دورهی مدرسی در سال تحصیلی 47-48 فارغالتحصیل شدند پدرم در گزارشی راجع به مؤسسهی ریاضیات چنین مینویسد: «مؤسسهی ریاضیات با پرداختن به معنی و بیاعتنایی به ظواهر و آمار سازی كه مانند حباب صابون آب و رنگی زیبا و درونی تهی دارند به كار خود ادامه داده است.» این مطلب نشاندهندهی اندیشه و روحیهی علمی قابل تحسین ایشان است كه در تمام تألیفات و تحقیقاتشان به چشم میخورد. پدرم از لحاظ دقت و نظم در كارها بینظیر بود. وقتی بعد از فوت ایشان به كاغذها و نامههایشان رسیدگی میكردم از آن همه دقت و نظم در كار حیران و مبهوت میشدم.
سختگیری پدرم گاهی موجب رنجش بعضی از همكاران ایشان میشد ولی بعد از گذشت زمان و به ثمر رسیدن زحمات پدرم، آنها متوجه شدند كه سختگیری پدرم به این دلیل بوده كه ایشان با آن دقت و موشكافی و بینش علمی كه داشت تلاش میكرد كارها با روش علمی و اصول صحیح و در كمال صحت و دقت انجام پذیرد و هر نوع قصور و كوتاهی را خلاف وجدان و روش علمی میداند.
پدرم آقای دكتر غلامحسین مصاحب در 69 سال عمر پر بركتش نامی نیك، خدماتی برجسته و آثاری گرانبها از خود به جای گذاشت و نامش در تاریخ علم و فرهنگ این سرزمین زنده و جاوید خواهد ماند. «خدا رحمتشان كند كه نمونهی صادقِ شیفتگی به علم و دانش، و جستوجوگر راستین حقیقت بودند.»(3)
پینوشتها:
1- زندگینامه و خدمات علمی و فرهنگی مرحوم دكتر غلامحسین مصاحب، ریاضیدان برجسته و بنیانگذار دایرهالمعارف نویسی نوین در ایران، از انتشارات انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، تهران، خرداد 1388، صفحهی 89 (عین عبارت آقای ایرج افشار)
2- فرهنگ اصطلاحات جغرافیایی 1338، احمد آرام، صفی اصفیا، حسین گل گلاب، غلامحسین مصاحب، مصطفی مقربی
3- زندگینامه و خدمات علمی و فرهنگی مرحوم دكتر غلامحسین مصاحب، ریاضیدان برجسته و بنیانگذار دایرهالمعارفنویسی نوین در ایران، از انتشارات انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، تهران، خرداد 1388، صفحهی 29 (عین عبارت آقای دكتر عباس زریاب خویی)
منابع:
-- محمد هومن مجله دانشمند (فروردین 1368)
-- دانش نامه فارسی ویکی پدیا
-- ماهنامه علوم انسانی مهرنامه