شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳
دوشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۳ 6315 0 4

دكتر غلامحسین مصاحب، از زبان دخترش ترانه.

پدرم دكتر غلامحسین مصاحب

دکتر غلامحسین مصاحب

ترانه مصاحب / مهرنامه، شماره ۱۶، آبان ۱۳۹۰

هرگاه از من می‌خواهند مطلبی درباره‌ی پدرم بنویسم دچار عذاب وجدان می‌شوم، زیرا احساس می‌كنم نمی‌توانم حق مطلب را به درستی درباره‌ی ایشان ادا كنم. زمینه‌های تخصصی و جنبه‌های شخصیتی پدرم به قدری زیاد و متنوع است كه نوشتن درباره‌ی آنها متخصصان مختلفی را طلب می‌كند. عشق و علاقه‌ی پدرم به خانواده، نقش او در سرپرستی اثر جاودانه‌ی «دایره‌المعارف فارسی»، عشق زیاد او به ریاضیات و ایجاد تغییرات بنیادی در نظام آموزشی ریاضیات كشور از طریق «تأسیس مؤسسه‌ی ریاضیات» در دانش‌سرای عالی (دانشگاه تربیت معلم فعلی)، تربیت ریاضی‌دانان جوان و آشنا كردن آنها با ریاضیات جدید، تألیف كتب برجسته‌ی ریاضی و شخصیت استثنایی و كمال‌طلب ایشان هر یك داستان‌های جداگانه و زیادی دارد. وارد شدن به دنیای دكتر مصاحب كارِ بسیار دشواری است و نمی‌توان به اختصار درباره‌ی او و دنیایش نوشت.
 
پدرم در نامه‌ای برای فرزندش نامدار مصاحب كه در ادینبرو (بریتانیا) در رشته‌ی ریاضیات تحصیل می‌كرد، چنین می‌نویسد: «به‌علاوه من از فشرده‌نویسی و انداختن سر و ته و وسط مطلب در كتابی كه برای محصلین ایرانی نوشته می‌شود احتراز دارم. مخصوصاً در مطالب علمی. این سخن (Horace) را كه ترجمه‌ی انگلیسی آن چنین است:
 
It is when I am struggling to be brief that I become Unintelligible
 
گویا در مقدمه‌ی كتاب تئوری اعداد نقل كرده‌ام.» به‌رغم این باورِ پدرم- كه من نیز به آن معتقدم- ناگزیر به اختصار سعی می‌كنم با نقل خاطراتی كه خود از پدرم دارم و یا از اقوام نزدیكم شنیده‌ام به جنبه‌هایی از زندگی و خصوصیات اخلاقی ایشان اشاره كنم.
 
پدرم در سال 1289 هجری شمسی در تهران در خانواده‌ای اهل فضل و ادب به دنیا آمد و در سال 1358 در سن 69 سالگی درگذشت. پدربزرگ او حاج میرزا غلامعلی خوشنویس خط خوشی داشت و روی تخمه خط می‌نگاشت. وی از لحاظ معلومات فارسی و عربی زبانزد بود. معروف‌ترین آثار او «الفیه»ی اوست كه در آن كلیه‌ی قواعد صرف و نحو عربی را در هزار بیت آورده است.
 
پدر ایشان طبیب و مادرشان شاعر بود. پدرم در خانواده‌ای روشنفكر به دنیا آمد كه از زمان خود جلوتر بودند و فرزندان خود را به تحصیل و مطالعه تشویق می‌كردند و برای آنها كتاب می‌خریدند. او از كودكی اهل مطالعه بود و به دلیل هوش و استعداد خارق‌العاده‌‌ای كه داشت مورد احترام پدر و مادر، برادر و خواهرانش بود؛ وی را در خانه «غلامحسین خان» خطاب می‌كردند و برادر و خواهرانش به طیب خاطر از او اطاعت می‌كردند. ایشان از زمانی كه در كلاس پنجم و ششم ابتدایی درس می‌خواند به ریاضیات علاقه داشت و به تدریج كه به كلاس‌های بالاتر رفت علاقه‌اش به ریاضیات بیشتر شد. او اهمیت زیادی برای ریاضیات قائل بود به طوری كه یك بار پدر وی به شوخی به او گفت: «غلامحسین خان شما از این X و Y خسته نمی‌شوید. این X و Y به چه درد می‌خورد؟» و پدرم در جواب ایشان گفت: «آقاجان آینده‌ی دنیا به همین X و Y بستگی دارد و روی X و Y بنا می‌شود.»
 
پدرم تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مدرسه‌ی «شرف مظفری و دارالمعلمین مركزی» به پایان رساند و به علت هوش و استعداد خارق‌العاده‌ای كه داشت در حدود سن 16 سالگی دوره‌ی دوم متوسطه را با معدلی نزدیك 20 تمام كرد و در روز جشن سالانه كه نطقی درباره‌ی «اعتماد به نفس» ایراد كرد از طرف وزیر معارف وقت (مرحوم تدین) به عنوان شاگرد اول كل ایران معرفی شد و به اخذ مدال درجه اول علمی نایل گردید. ایشان تحصیلات عالیه‌ی خود را نخست در ایران (دارالمعلمین عالی) و سپس در فرانسه و انگلستان انجام داد و در سال 1327 هجری شمسی به اخذ درجه‌ی دكترا در ریاضیات از دانشگاه كمبریج نایل شد و رساله‌ی پایان تحصیل او در جلد چهل و ششم مجله‌ی انجمن فلسفی كمبریج (در سال 1950) به چاپ رسید.
 
پدرم هنگام تحصیل شاگرد استادانی چون فاضل تونی و غلامحسین رهنما بود و به علت استعداد خارق‌العاده‌ای كه داشت مورد تشویق آن دو استاد بزرگ قرار گرفت. زمانی كه پدرم برای گذراندن دوره‌ی دكترا به شهر كمبریج در انگلستان رفت علاقه‌مند بود كه زیر نظر پروفسور «بِسیكویچ» این دوره را بگذراند. پروفسور بِسیكویچ به سختی و به ندرت دانشجویان خارجی را می‌پذیرفت. ایشان در ضمن مصاحبه‌ای كه با پدرم انجام داد از او سوال كرد كه آیا او آن آقای غلامحسین مصاحب را كه تحقیقاتی درباره‌ی خیام انجام داده است می‌شناسد و پدرم در جواب ایشان گفت: «من خودم هستم» و پروفسور بِسیكویچ بعد از این جواب پدرم را برای دوره‌ی دكترا پذیرفت. پدرم در حین تحصیل در كمبریج از كلاس‌های درس برتراند راسل، فیلسوف و ریاضیدان مشهور انگلیسی، بهره می‌جست.
 
با وجود آنكه رشته‌ی مخصوص تحصیل و تحقیق پدرم ریاضیات بود ولی وسعت اطلاعات ایشان در علوم قدیم و جدید كم‌نظیر بود. او زبان‌های فارسی، عربی، انگلیسی و فرانسه را در حد كمال می‌دانست و با زبان‌های آلمانی و روسی در حد استفاده كردن از كتاب‌های علمی آشنا بود. در رشته‌های فرهنگ فارسی مطالعه‌ی جدی داشت و در علوم معقول و منقول و علوم عربی تبحر و تحصیلات عمیقی داشت. او یكی از برجسته‌ترین و نامدارترین دانشمندان علوم ریاضی معاصر در ایران است. پدرم محقق، مدرس و نویسنده‌ای توانا و دقیق بود و در سِمت‌های مشاور و بازرس فنی، ریاست تعلیمات متوسطه، ریاست تعلیمات عالیه، مدیریت كل و معاونت آموزش و پرورش، استادی دانشگاه، بنیان‌گذار و رئیس مؤسسه‌ی ریاضیات دانشگاه تربیت معلم، بنیان‌گذار و اولین سرپرست دایره‌المعارف فارسی به روش علمی به خدمات علمی و فرهنگی اشتغال داشته است. وی تمام زندگی خود را صرف آموختن و آموزش می‌كرد، حتی لحظه‌ای كه از دنیا رفت مداد در دستش بود و در كنار نوشته‌ها و كتاب‌هایش جان به جان‌آفرین تسلیم كرد.
 
پدرم در سال 1317 با مادرم ازدواج كرد و حاصل این ازدواج 5 فرزند است كه همگی دارای تحصیلات عالی هستند. مادرم نقش مهمی در زندگی و كارهای علمی پدرم داشت و پدرم فوق‌العاده به ایشان علاقه‌مند بود. او یك همسر و مادر نمونه و فداكار بود و محیط خانه را طوری با تدبیر و سیاست اداره می‌كرد كه پدرم می‌توانست با آرامش كامل به كارهای علمی و فرهنگی خود بپردازد. دوستان و همكاران پدرم كه به منزل ما می‌آمدند همیشه با روی خوش و پذیرایی گرم مادرم روبه‌رو می‌شدند. مادرم همیشه می‌گفت كه در طول زندگی با پدرم هرگز دروغی از ایشان نشنیده است. برنامه‌ی زندگی پدرم بسیار مرتب بود. او حدود ساعت 3 صبح از خواب بیدار می‌شد و حدود ساعت 10 شب می‌خوابید. بعد از بیدار شدن و صرفِ یك فنجان قهوه كارهای علمی خود را آغاز می‌كرد.
 
قهوه را خودِ ایشان درست می‌كرد. ولی چون بلد نبود چراغ گاز را خاموش و روشن كند، مادرم قبل از خواب (حدود ساعت 11) چراغ گاز را روشن می‌كرد و روشن می‌گذاشت تا هر وقت پدرم از خواب بیدار می‌شود، بتواند آبِ قهوه را جوش بیاورد. بعد از درست كردنِ قهوه، چراغ گاز تا صبح روشن می‌ماند تا مادرم از خواب بیدار شود و آن را خاموش كند. شاید باوركردنی نباشد كه دانشمندی با آن مقام عالی در علم نتواند چراغ گاز را روشن و خاموش كند. پدرم حدود ساعت 30/5 صبح حمام می‌كرد، صبحانه می‌خورد و به دانش‌سرای عالی (تربیت معلم فعلی) می‌رفت و زودتر از تمام دانشجویان خود در مؤسسه‌ی ریاضیات حاضر می‌شد. حدود ساعت 12 برای صرف ناهار به منزل برمی‌گشت. مادرم كه ساعت برگشتن ایشان به خانه را می‌دانست، غذایشان را در بشقاب می‌كشید تا وقتی پدرم به خانه می‌آید غذا داغ نباشد.
 
پس از صرف ناهار و استراحتی كوتاه، تا هنگام شام به مطالعه و تحقیق می‌پرداخت و پس از صرف شام تا هنگام خواب به كار خود ادامه می‌داد. سراسر زندگی پدرم به جز مواقعی كه برای تدریس به دانشگاه می‌رفت و یا برای كارهای علمی و فرهنگی از خانه خارج می‌شد در كتابخانه‌ی مجهزش می‌گذشت، حتی در آن كتابخانه می‌خوابید. وی در همان كتابخانه دوستان و همكاران خود را می‌پذیرفت و مادرم همیشه به این كار اعتراض می‌كرد. پدرم در جواب ایشان می‌گفت دوستان و همكاران من كه به خانه‌ی ما می‌آیند برای این است كه مرا ببینند نه میز و صندلی و فرش میهمان‌خانه را. ایشان به مال دنیا و ظواهر زندگی بی‌اعتنا بود. اگر كسی به میز تحریرش دست می‌زد و كتاب‌ها و كاغذهایش را جابه‌جا می‌كرد ناراحت و عصبانی می‌شد. پدرم و كتاب، دو یارِ جدانشدنی بودند. همیشه پدرم، كتاب را و كتاب، پدرم را در ذهن ما تداعی می‌كرد.
 
پدرم در سال‌هایی كه سرپرستی دایره‌المعارف را بر عهده داشت، وقت زیادی را صرف دایره‌المعارف و كارهای مربوط به آن می‌كرد. مادرم می‌گفت: «دایره‌المعارف فارسی برای پدرم حكم فرزند او را داشت. او به همان اندازه كه در تربیت فرزندان خود زحمت كشید برای دایره‌المعارف فارسی و به ثمر رساندن آن تلاش فراوان كرد، وقت صرف كرد و خون دل خورد.» بعد از آنكه پدرم از سرپرستی دایره‌المعارف فارسی استعفا داد، بیشتر اوقات خود را صرفِ مؤسسه‌ی ریاضیات، دانشجویان آن و تألیف كتب ریاضی می‌كرد. ایشان به ریاضیات عشق می‌ورزید و معتقد بود كه زبانِ دقیق و قابل فهم و اصولی كه دنیا بر آن متكی است زبان ریاضی است.
 
وی در مقاله‌ای كه درباره‌ی «اهمیت ریاضیات در دنیای كنونی» نوشته است، چنین می‌گوید: «هیچ مقاله‌ای در باب ریاضیات مكفی نخواهد بود مگر اینكه متضمن اشاره‌ای به زیبایی این علم باشد. هماهنگی، كه پایه‌ی ترانه‌های روان‌بخش موسیقی است، در ریاضیات به اعلی درجه وجود دارد، و در تاریخ علوم بسیار كسان را می‌بینیم كه مفتونِ هماهنگيِ ریاضیات و نغمات آن- كه به گوشِ جان باید آنها را شنید- بوده‌اند. گویند افلاطون- فیلسوف شهیر- ساعات متمادی رابطه 63=53+43+33 را با نظر تحسین و اعجاب می‌نگریسته است! خلاصه من مفتون ریاضیات هستم، زیرا به عنوان علم، دقت و قدرت آن و به عنوانِ هنر، زیبایی آن در حد كمال است و به‌علاوه فواید و موارد استعمالش از شمار بیرون است.»
 
سال‌ها بود كه هفته‌ای یك بار جمعی از دوستان فاضل و دانشمند ایشان برای وضع لغات و ساختن اصطلاحات جدید به منزل ما می‌آمدند. در آن بعدازظهر از اتاق پدرم صدای خنده، جنگ و جدال به گوش می‌رسید تا بالاخره پدرم همه را مغلوب می‌كرد، حرف خود را به كُرسی می‌نشاند و آن وقت سكوت برقرار می‌شد. این محفل را به شوخی، ضرابخانه و اصطلاحاتی را كه می‌ساختند مضروبات می‌نامیدند و حاصل كار آن‌ها یك جزوه «فرهنگِ اصطلاحاتِ جغرافیایی»(1) است كه در سال 1338 هجری شمسی به چاپ رسید. هفته‌ای یك روز آقای دكتر هوشنگ دولت‌آبادی برای دیدن پدرم و بازی شطرنج به منزل ما می‌آمد. پدرم علاقه‌ی زیادی به ایشان داشت و وقتی بازی تمام می‌شد، برای آن‌كه دكتر بیشتر در منزل ما بماند به ایشان می‌گفت: «آقای دكتر بازی ماقبل آخر هنوز مانده.» پدرم در روابط خود با دیگران بسیار صادق بود. علاقه و رنجش خود را به دوست و غریبه صریح و بی‌پرده نشان می‌داد و همه تكلیف‌شان با ایشان روشن بود.
 
جمعه‌ها، خواهر و برادربزرگم با همسران و فرزندان‌شان و عمه‌هایم به خانه ما می‌آمدند. ما بچه‌ها به اتفاق پدر و مادر و عمه‌هایم، در اتاق مادرم دورِ میز می‌نشستیم، عمه‌ها و پدر و مادرم از هر دری سخن می‌گفتند و خاطراتی برای ما تعریف می‌كردند؛ پدرم سر به سر عمه‌هایم می‌گذاشتند و ما می‌خندیدیم و بعدازظهر خوشی را می‌گذراندیم. قبل از رفتن، عمه‌ام خانم شمس‌الملوك در مورد كارهای اداری خود با پدرم مشورت می‌كرد و ما بچه‌ها خوشحال و خندان، چشم به راه جمعه‌ی آینده می‌ماندیم. پدرم علاقه‌ی زیادی به خانواده‌ی خود داشت.
 
پدرم یك شخصیت استثنایی بود. بعد از فوت ایشان چند نفر از دوستان وی به ما گفتند: «با فوت دكتر مصاحب نه‌تنها شما پدر خوبی را از دست دادید بلكه ما نیز تكیه‌گاه خود را از دست دادیم.» ایشان برای اهل علم، حُكم مرجع قابل اعتمادی را داشت. فرزندان، دوستان و دانشجویان وی همچنان كه یك مرید از مرشد خود سخن می‌گوید، از ایشان سخن گفته و می‌گویند و چه بسیار كسانی كه از او به نام «نابغه‌ی گمنام» یاد می‌كنند. پدرم با وجود وسعت اطلاعات و معلوماتش هرگز از مطالعه‌ی كتب و مجلات جدید بازنمی‌ایستاد و مرتباً در جریان آخرین پیشرفت‌های علمی قرار داشت. یادم می‌آید چند روز قبل از فوتِ پدرم، هنگام ظهر و سر میز غذا سوالی از ایشان كردم و او مثل همیشه جامع و كامل و مستدل جواب سوال مرا داد و من كه حیرت‌زده و مبهوت به ایشان نگاه می‌كردم، بی‌‌اختیار با خود فكر كردم كه ای‌كاش دانشمندان می‌توانستند مغز پدرم را مورد آزمایش قرار دهند تا پی ببرند كه چگونه ممكن است یك نفر تا این اندازه معلومات در زمینه‌های مختلف داشته باشد.
 
دوستان پدرم در هر مقام علمی كه بودند با وجود آنكه ممكن بود رشته‌ی تحصیلی آنها متفاوت از رشته‌ی تحصیلی او باشد برای نظرات ایشان ارزش و احترام قائل می‌شدند. پدرم عاشق كتاب و مطالعه، علم و تحصیل علم بود و برای تمام كسانی كه در راه علم زحمت می‌كشیدند ارزش و احترام خاصی قائل بود. علاقه‌ی ایشان به كتاب به حدی بود كه حتی وقتی برای معالجه به خارج از كشور می‌رفت، ساعات زیادی را در كتاب‌فروشی‌ها و كتابخانه‌های دانشگاه‌ها می‌گذراند و با دقت خاص خود برای كتابخانه‌ی خود یا كتابخانه‌ی مؤسسه ریاضیات كتاب می‌خرید. كتابخانه‌ای كه او برای مؤسسه ریاضیات فراهم آورد، یكی از مجهزترین كتابخانه‌های ایران بود. پدرم در راه توسعه‌ی علم حتی از سلامتی خود می‌گذشت و وقتی پای علم در میان بود هیچ قصوری را نه از فرزند، نه از دانشجو، نه از دوست و همكار و نه از هیچ‌كس دیگر نمی‌پذیرفت.
 
همیشه به ما توصیه می‌كرد «علم و تحصیل علم را با مسائل مادی مخلوط نكنید.» آرزو می‌كرد ای كاش دانشمندان می‌توانستند قرصی اختراع كنند كه انسان به جای غذا از آن استفاده كند و اوقاتی را كه به بطالت صرف غذا خوردن می‌كند به مطالعه و تحقیق بپردازد. به ادبیات فارسی عشق می‌ورزید و هرگاه برادرانم كه در خارج از كشور تحصیل می‌كردند برای ایشان نامه می‌نوشتند، غلط‌های املایی و انشایی آنها را تحصیح می‌كرد و به آنها گوشزد می‌كرد كه «به هر مقام علمی برسند باید بتوانند مقصود و منظور خود را به طرز صحیح به زبان فارسی كه زبان مادری آنهاست بیان كنند.»(2) اگرچه طبیب معالج پدرم در گزارش خود قید كرده بود كه آثار سال‌ها خستگی در بدن این دانشمند به چشم می‌خورد، ولی او هرگز از خستگی شكایت نمی‌كرد. به جرأت می‌توانم بگویم كه هرگز ایشان را بیكار ندیدم. گاهی اوقات مشاهده می‌كردم پدرم بی‌حركت نشسته است و زیر لب چیزی زمزمه می‌كند.
 
وقتی از ایشان سوال می‌كردم كه چه می‌گوید، پاسخ می‌داد: «مشغول حفظ كردن لغات آلمانی و روسی هستم.» او خستگی خود را از یك كتاب با كتابِ دیگر رفع می‌كرد. علاقه‌ی زیادی به فراگیری داشت. به طور مثال زمانی كه ایشان برای رسیدگی به وضع دانشجویان ایرانی به خارج از كشور رفته بود صحافی كردن را آموخته بود و كتابی كه به وسیله‌ی ایشان صحافی شده، موجود است. پدرم هیچ نوع فعالیت بدنی نداشت. خیلی زیاد كار می‌كرد و خواب و استراحت ایشان كم بود. طبیب به او گوشزد كرده بود كه اگر به این روش ادامه دهد، یك روز كه مشغول نوشتن و مطالعه است، سكته می‌كند و چنین نیز شد. پدرم حدود ساعت 5 صبح روز شنبه 21 مهرماه 1358، در حالی كه قلم در دست داشت و مشغول غلط‌گیری آخرین صفحات كتاب (تئوری مقدماتی اعداد) بود، دچار سكته‌ی قلبی شد و بلافاصله درگذشت. روی سنگ مزار ایشان این بیت شعر كه توسط خواهرشان خانم دكتر شمس‌الملوك سروده شده، حك شده است:
 
ای خاك تیره قدر تو بگذشت از آفتاب/ زین آفتاب مجد كه در برگرفته‌ای
پدرم دانشجویان‌اش را مانند فرزندان خود دوست داشت و همان دقت، سختگیری، محبت و دلسوزی را كه در تربیت و تحصیل فرزندان‌اش داشت در مورد دانشجویان خود به كار می‌برد. درِ منزل ما همیشه به روی دانشجویان پدرم و همه‌ی كسانی كه طالب علم بودند باز بود. او یك نوع ارتباط معنوی با دانشجویان خود داشت و این‌طور نبود كه 3 یا 4 ساعت سرِ كلاسِ درس برود و بعد كه به منزل آمد دانشجویان خود را فراموش كند. او ضمن توجه خاص به تحصیل دانشجویان خود در رفع مسائل و مشكلات شخصی آنها نیز می‌كوشید. حتی هنگامی كه دانشجویان ایشان با كمك و راهنمایی وی برای ادامه‌ی تحصیل به خارج از كشور می‌رفتند با پدرم در تماس بودند و در صورت لزوم پدرم در امور تحصیلی و كارهای اداری آنها را یاری می‌كرد.
 
وقتی با نزدیكان پدرم كه سالیان دراز با ایشان محشور بوده‌اند راجع به او صحبت می‌كنم، می‌گویند آثار نبوغ از همان كودكی در پدرم هویدا بود و ایشان به هر كاری دست می‌زد در نوع خود نمونه بود. زمانی پدرم در حیاط منزلشان گلكاری می‌كرد و آن گل‌ها از حیث طراوت، شادابی و زیبایی نمونه بود. زمانی با دوربین عكاسی، عكس می‌گرفت و آن عكس‌ها از حیث زیبایی و رعایت اصول عكاسی نمونه بود. نامه‌های پدرم به فرزندانش را علاوه بر دارا بودن جنبه‌های آموزشی به جرأت می‌توان یك اثر هنری به شمار آورد. وی علاقه‌ی زیادی به فرزندان خود داشت و در تعلیم و تربیت آنها بسیار جدی، دقیق، سختگیر و در عین حال دلسوز بود و اگر وظایف محوله را به نحو مطلوب انجام می‌دادند مورد تشویق ایشان قرار می‌گرفتند. ایشان به ما رسم‌الخط فارسی و انگلیسی و نیز درس نصاب الصبیان، فارسی و انگلیسی و ریاضی می‌داد. وی اصول اولیه‌ی ریاضیات را در طول راهِ خانه تا دفتر دایره‌المعارف فارسی به برادرانم شاهكار و نامدار تعلیم می‌داد. ایشان در انجام تكالیف دبیرستان و دانشگاه ما را كمك و راهنمایی می‌كرد و مشغله‌ی كاری هرگز باعث نمی‌شد از رسیدگی به امور تحصیلی ما غفلت كند.
 
پدرم بسیار تمیز، مرتب و مبادی آداب بود. وقتی ما بچه بودیم میز كوچكی برای ما خرید و به ما یاد داد كه چگونه پشت میز غذاخوری بنشینیم و قاشق و چنگال به دست بگیریم. اولین باری كه تلفن به خانه‌ی ما آمد ایشان طرز شماره گرفتن و صحبت كردن با تلفن را به ما آموخت. یك روز كه در راه برگشتن از میهمانی با برادرم شهریار كه خدا رحمتش كند، از میهمانی و خوراكی‌های خوشمزه‌ای كه خورده بودیم، حرف می‌زدیم پدرم به ما گفت: «بچه‌ها وقتی آدم از میهمانی برمی‌گردد باید فراموش كند كه چه خورده، چه كارهایی كرده و چه حرف‌هایی شنیده است.» وقتی برای اولین بار به دبستان رفتم، پدرم در ایام نوروز مرا برای عرض تبریك به خانه‌ی معلم كلاس برد. قبل از رفتن، ایشان برای من از مقام معلم سخن گفت و به من آموخت كه چگونه باید به معلم خود احترام گذاشت. در زمان تحصیل در دبیرستان، پدرم مرا به حفظ اشعار شعرا ازجمله حافظ و سعدی تشویق می‌كرد و می‌گفت بهترین زمان برای حفظ اشعار زمان كودكی و نوجوانی است و اشعاری كه در آن زمان‌ها حفظ شود، همیشه در ذهن انسان می‌ماند. به خاطر می‌آورم كه صبح‌ها زود به دبیرستان می‌رفتم و قبل از آمدن همكلاسی‌هایم در كلاس راه می‌رفتم و اشعاری را كه پدرم علامت گذاشته بود بلند می‌خواندم و حفظ می‌كردم. خدا رحمتشان كند كه پدری بی‌نظیر بودند و در تعلیم و تربیت ما به همه‌ی جوانب توجه داشتند.
 
پدرم در جای خود بسیار مهربان، دقیق، شوخ و نكته‌سنج بود. ما عادت داشتیم عید نوروز و تولد پدرم برای ایشان هدیه بخریم. یك سال عید من یك كُتِ حوله‌ای بلندِ حمام برای پدرم عیدی گرفتم. وقتی آن را به ایشان دادم، پدرم به شوخی به من گفت: «طلا این چیست كه برای من خریده‌ای؟» (مرا در خانه طلا صدا می‌كردند) من از حرف ایشان بسیار ناراحت شدم. پدرم كه ناراحتی مرا دید بلافاصله كت حوله‌ای را روی كت و شلوار خود پوشید و آن روز هر كس برای عید دیدنی به منزل ما می‌آمد پدرم با آن كُتِ حوله‌ای بلند جلوی او ظاهر می‌شد. من از كارِ ایشان خنده‌ام گرفت و كدورت برطرف شد. یادم می‌آید وقتی خود را برای امتحانات نهایی ششم متوسطه آماده می‌كردم با وجود اینكه شاگرد خوبی بودم، بسیار نگران بودم و دائم به خودم تلقین می‌كردم كه قبول نمی‌شوم و لذا تصمیم گرفته بودم در امتحان شركت نكنم. یك روز عصر كه خیلی ناراحت بودم پدرم به اتاقم آمد و ضمن حرف‌هایی كه زد برایم تعریف كرد كه روزی یك نفر به قصد خودكشی خود را روی خط راه‌آهن انداخت.
 
تصادفاً قطار از آنجا عبور كرد اما نه از روی خطی كه وی خود را بر آن انداخته بود بلكه از روی خط مجاور. با این حال بعد از عبورِ قطار او را مرده یافتند. چه چیز او را كُشت؟ خیال باطل: خیال اینكه الآن قطار از روی او می‌گذرد. آن روز پدرم از مضار تلقین منفی و خیالِ باطل برای من سخن گفت و عواقب بدِ آن را به من گوشزد كرد. صحبت‌های آن روز پدرم باعث شد كه من در امتحان شركت كنم و با نمرات خوب قبول شوم. یك سال عید نوروز برای پدرم كتابی خریدم كه موضوع آن شرح حال گاندی به قلم خودش بود. گاندی در این كتاب شرح می‌داد كه تمام كارهای شخصی‌اش را خودش انجام می‌دهد. از جمله اینكه یقه‌ی بلوزش را خودش آهار می‌زند و می‌گفت: «وقتی انسان كارهایش را خودش انجام دهد در این عمل لذتی وجود دارد كه هیچ لذتی با آن برابری نمی‌كند.»
 
من این لذت را در زندگی مدیون پدرم هستم. وقتی برای اولین بار برای یادگیری زبان انگلیسی به خارج از كشور رفتم پدرم طرز بستن چمدان را به من یاد داد و من یاد گرفتم چگونه از یك فضای كوچك به بهترین نحو برای گذاشتن وسایل و لباس‌هایم استفاده كنم بدون اینكه آسیبی به آنها برسد. ایشان همچنین نقشه‌ی فرودگاه كشور مقصد را برای من روی كاغذ كشید تا با آن آشنایی پیدا كنم و به راحتی و بی‌دردسر از آن خارج شوم. پدرم به من توصیه كرد كه برای پرداخت شهریه‌ی مدرسه، حساب بانكی باز كنم، گاهی به علامت تشكر برای صاحبخانه‌ی خود یك بسته شكلات یا یك دسته گل بخرم، به راننده‌ی تاكسی انعام بدهم و سعی كنم راه و رسم مستقل زندگی كردن را یاد بگیرم. خدا رحمتشان كند كه همیشه همه‌ی جوانب را در نظر می‌گرفتند.
 
وقتی پایان‌نامه‌ی فوق‌لیسانس خود را می‌نوشتم خیلی زحمت كشیده و مطالب زیادی تهیه كرده بودم؛ ولی نمی‌دانستم چگونه مطالب را طبقه‌بندی و نتیجه‌گیری كنم. یك روز كه ناراحت و سرگردان در میان انبوهی كاغذ و كتاب نشسته و عزا گرفته بودم پدرم وارد اتاق شد و وقتی حالِ پریشان مرا دید به من گفت: «طلا، تا پایان‌نامه‌ی تو تمام نشود من آرام و قرار ندارم.» من مشكلم را با ایشان در میان گذاشتم و با كمك و راهنمایی ایشان بالاخره پایان‌نامه به پایان رسید. مرحله‌ی بعد ماشین كردن پایان‌نامه بود. یك روز عصر زنگ در به صدا درآمد و پدرم همراهِ آقایی كه دوچرخه‌ای به همراه داشت وارد خانه شد. آن آقا ماشین‌نویس بود. تا نزدیك صبح من پایان‌نامه را می‌خواندم و آن آقا ماشین می‌كرد.
 
مرحله‌ی آخر تكثیر پایان‌نامه در پنج نسخه بود. برای تكثیر آن به خیابان انقلاب رفتم و پایان‌نامه در پنج نسخه تكثیر شد ولی وقتی به نسخه‌های تكثیر شده نگاه كردم روی آنها لكه‌های سیاهِ بی‌شماری دیده می‌شد. با ناراحتی به خانه برگشتم و موضوع را با پدرم در میان گذاشتم. یادم می‌آید آن روز محفل «ضرابخانه» در خانه‌ی ما تشكیل می‌شد. وقتی همكاران پدرم آمدند، ایشان مرا صدا كرد و جریان را برای آنها شرح داد. جناب آقای مهندس ناطق كه خدا رحمتشان كند و گاهی در این جلسات شركت می‌كرد گفت كه در شركت ایشان یك دستگاه تكثیر وجود دارد و قرار شد كه فردا صبح من به آنجا بروم. فردا در شركت دو نسخه از پایان‌نامه‌ی مرا تكثیر كردند. آقای مهندس ناطق از من پرسید آیا نسخه‌های تكثیر شده مطابق میل من هست و من در جواب ایشان گفتم: «آقای مهندس، معذرت می‌خواهم این نسخه‌ها تمیز نیستند و روی آنها لكه‌های سیاهی دیده می‌شود.»
 
ایشان به من نگاه كرد و با خنده گفت: «الحق و الانصاف كه دخترِ دكتر مصاحب هستی. دختر جان وقتی كسی ساختمانی می‌سازد فقط جلوی ساختمان مهم است و مهم نیست كه پشت آن به چه شكل است.» به هر حال ایشان در نهایت بزرگواری دستور داد دستگاه تكثیرِ شركت سرویس شود و فردای آن روز 5 نسخه‌ی تمیز و بدون عیب از پایان‌نامه به من تحویل دادند. پدرم نمی‌توانست ناراحتی فرزندان خود را تحمل كند و از كنار مشكلات آنها بی‌تفاوت بگذرد. همیشه با عقل و درایت و به بهترین نحو گرفتاری‌ها و مشكلات را برطرف می‌كرد.
 
وقتی برای ادامه‌ی تحصیل به خارج از كشور رفتم، مرتب اظهار دلتنگی می‌كردم و پدرم نامه‌های متعددی برایم می‌نوشت. او در قسمتی از یكی از نامه‌های خود (كه نشان دهنده‌ی علاقه‌ی او به دخترش، قلم توانای وی در نویسندگی و دارای جنبه‌ی آموزشی است) چنین می‌نویسد:
چون تو كمی با افكار عارفانه آشنا هستی این بیت را كه یك دنیا معنی دارد برایت مینویسم
تو ز خود جوی هر چه میجوئی
كه بغیر از تو در جهان كس نیست.
در نظر من تو دختری هستی بسیار صمیمی و با وجدان، زحمتكش و وظیفه‌شناس، دارای صفای باطن و روحی قابل پرستش. دختر عزیزم! همیشه متوجه این مزایای خود باش و سعی كن شخصیت خود را پرورش دهی- چرا تو به دیگران اندرز ندهی و منتظر باشی كه دیگران بتو اندرز بدهند؟ هیچوقت مثال جنین و زندگی جنینی را كه در كاغذ قبل برایت نوشتم فراموش نكن. در محیط محدود تخم ماندن چه سود؟ پرواز كن دختر عزیزم! هر چه میتوانی بالاتر! بگذار روان پاكت هم هر چه بالاتر كه میشود- فارغ از زنجیرهایی كه خود به آنها می‌بندی- پرواز كند!
پدر مهربانت
 
پدرم در مورد كار كردن فرزندان خود جدی و سختگیر بود. من چون در زمان دانشجویی كار هم می‌كردم لذا هنگام امتحانات مرخصی می‌گرفتم تا به دروسم بپردازم. به خاطر می‌آورم كه پدرم همیشه به این كار اعتراض می‌كرد و می‌گفت این چه طرز كار كردن است و این چه اداره‌ای است كه این قدر به تو مرخصی می‌دهد. یك بار نزد ایشان شكایت كردم كه در اداره به همه اضافه كار می‌دهند ولی به من نمی‌دهند. ایشان در جواب گفت: «تو با علم به اینكه این مقدار حقوق می‌گیری این مسوولیت را قبول كردی، حالا یا با همین حقوق بساز و غُرغُر نكن و یا دیگر كار نكن و در خانه بمان.» هرگاه به مسافرت خارج از كشور می‌رفتم و از پدرم سوال می‌كردم چه سوغاتی برای ایشان بیاورم، می‌گفتند: «فقط یك بسته پاكت و اگر چیزی بیشتر از یك بسته پاكت بیاوری از تو می‌رنجم.»
 
ایشان پاكت را هم فقط به این دلیل می‌خواست كه پاكت‌های ساخت ایران، چسب نداشت. وی تحت هیچ شرایطی حاضر به عمل خلاف نبود. برادر كوچكم تعریف می‌كرد كه وقتی پدرم برای اولین بار او را برای ادامه‌ی تحصیل به انگلستان می‌برد در فرودگاه مسوول وزن كردن چمدان آهسته به پدرم گفت: «آقا شما اضافه بار دارید ولی می‌شود این موضوع را حل كرد.» پدرم خیلی جدی به آن مأمور گفت: «آقا شما كارِ خودتان را بكنید، اضافه بار مرا تعیین كنید تا پول آن را بپردازم.»
 
پدرم در كارهای علمی از فعالیت‌های آمیخته به تبلیغ و گزافه‌گویی و فعالیت‌های نمایشی پرهیز داشت. در این باره به گفته‌ای از ایشان استناد می‌كنم. بعد از آنكه محصلان اولین دوره‌ی مدرسی در سال تحصیلی 47-48 فارغ‌التحصیل شدند پدرم در گزارشی راجع به مؤسسه‌ی ریاضیات چنین می‌نویسد: «مؤسسه‌ی ریاضیات با پرداختن به معنی و بی‌اعتنایی به ظواهر و آمار سازی كه مانند حباب صابون آب و رنگی زیبا و درونی تهی دارند به كار خود ادامه داده است.» این مطلب نشان‌دهنده‌ی اندیشه و روحیه‌ی علمی قابل تحسین ایشان است كه در تمام تألیفات و تحقیقات‌شان به چشم می‌خورد. پدرم از لحاظ دقت و نظم در كارها بی‌نظیر بود. وقتی بعد از فوت ایشان به كاغذها و نامه‌هایشان رسیدگی می‌كردم از آن همه دقت و نظم در كار حیران و مبهوت می‌شدم.
 
سختگیری پدرم گاهی موجب رنجش بعضی از همكاران ایشان می‌شد ولی بعد از گذشت زمان و به ثمر رسیدن زحمات پدرم، آنها متوجه شدند كه سختگیری پدرم به این دلیل بوده كه ایشان با آن دقت و موشكافی و بینش علمی كه داشت تلاش می‌كرد كارها با روش علمی و اصول صحیح و در كمال صحت و دقت انجام پذیرد و هر نوع قصور و كوتاهی را خلاف وجدان و روش علمی می‌داند.
 
پدرم آقای دكتر غلامحسین مصاحب در 69 سال عمر پر بركتش نامی نیك، خدماتی برجسته و آثاری گرانبها از خود به جای گذاشت و نامش در تاریخ علم و فرهنگ این سرزمین زنده و جاوید خواهد ماند. «خدا رحمتشان كند كه نمونه‌ی صادقِ شیفتگی به علم و دانش، و جست‌وجوگر راستین حقیقت بودند.»(3)
 
 
پی‌نوشت‌ها

1- زندگی‌نامه و خدمات علمی و فرهنگی مرحوم دكتر غلامحسین مصاحب، ریاضیدان برجسته و بنیان‌گذار دایره‌المعارف نویسی نوین در ایران، از انتشارات انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، تهران، خرداد 1388، صفحه‌ی 89 (عین عبارت آقای ایرج افشار)
2- فرهنگ اصطلاحات جغرافیایی 1338، احمد آرام، صفی اصفیا، حسین گل گلاب، غلامحسین مصاحب، مصطفی مقربی
3- زندگی‌نامه و خدمات علمی و فرهنگی مرحوم دكتر غلامحسین مصاحب، ریاضی‌دان برجسته و بنیان‌گذار دایره‌المعارف‌نویسی نوین در ایران، از انتشارات انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، تهران، خرداد 1388، صفحه‌ی 29 (عین عبارت آقای دكتر عباس زریاب خویی)
کلمات کلیدی

آی هوش: گنجینه دانستنی ها و معماهای هوش و ریاضی

نظراتی که درج می شود، صرفا نظرات شخصی افراد است و لزوماً منعکس کننده دیدگاه های آی هوش نمی باشد.
آی هوش: مرجع مفاهیم هوش و ریاضی و انواع تست هوش، معمای ریاضی و معمای شطرنج
 
در زمینه‌ی انتشار نظرات مخاطبان، رعایت برخی موارد ضروری است:
 
-- لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
-- آی هوش مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
-- آی هوش از انتشار نظراتی که در آنها رعایت ادب نشده باشد معذور است.
-- نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.
 
 
 
 

نظر شما

پرطرفدارترین مطالب امروز

پالیندروم چیست؟
طنز ریاضی: اثبات 5=2+2
قواعد بخش پذیری بر اعداد  1 تا 20
زندگینامه ریاضیدانان: رویا بهشتی زواره
مغز و ساختار مخ
طنز ریاضی: لطیفه های ریاضی!
طنز ریاضی: اثبات 2=1
زندگینامه بزرگان ریاضی: گوتفرید لایب نیتس
زندگینامه ریاضیدانان: سید عبادالله محمودیان