دانشگاه باید به سه بُعد «نوآوری» پاسخ بدهد. این بُعدها عبارتند از بعد فنی، بعد شخصی و بعد اجتماعی. رویکرد دانشگاه از چهار بخش درهمتنیده تشکیل میشود: 1-تولید دانش نو، 2- مکانی برای یادگیری، 3- تعامل با دنیا و مسایل مردم واقعی و 4- فراهمسازی شرایط اجتماعی و فرهنگی که به نوآوری و مردمسالاری بینجامد. هر چهار کارکرد بالا آبشخور یک هدف است: ساختن جامعهای که مردمش بتوانند دنیا را آنگونه که هست ببینند و بفهمند، افزون بر این، توانایی آن را داشته باشند که دریابند این دنیا چگونه میتوانست و میبایست باشد، آن را تغییر و به سوی بهترشدن سوق دهند. چگونه این چهار کارکرد را باید پیش برد تا دانش ما، دانشجویان ما و نهادهای ما توانایی تغییر دنیا و پیرامون خود را بهدست آورند؟
هنگامی که به جستوجوی پاسخ میگشتم، بارها با نوشتههای «جان هنری نیومن» روبهرو شدم. به باور من، پاسخ پرسش بالا در بازگشت به ارزشهای بنیادی آموزش دانشگاهی و آزادی نامحدود در پرسشگری است. یکونیم قرن پیش «جان هنری نیومن» در توصیف آموزش دانشگاهی نوشت:
1- پرورش خرد
«آموزش دانشگاهی به خودی خود، پرورش خِرد است... گشودن ذهن، تصحیح آن، پالایش اندرونهاش، توانمند ساختن ذهن برای دانستن، تحلیلکردن، تحتکنترل درآوردن و استفاده از دانش است. توانمند ساختن ذهن برای چیرگی بر پیشفرضهای خود است. آموختن انعطافپذیری، روشها، دقت در نقدگرایی، فرزانگی و حقیقتبینی و یافتن بیان شیواست.»
2- نهاد یادگیری
دانشگاه مکانی برای یادگیری است و نه جایی که در آنجا تدریس میشود. دانشگاه نهاد یادگیری است و نه یک نهاد آموزشی. ویژگیهای این جامعه با اعضای متفاوت، به یادآوریاش میارزد: «دانشگاه محل همایش دانشجویانی است که از هر بخش زندگی و با انواع دانشها برهم میآیند.» تنوع پدیده ثانوی نیست، بلکه برای فرآیند یادگیری اساسی است. شاگردانِ با پسزمینههای متفاوت و فرهنگهای گوناگون، در رویارویی طبیعی با برداشتهای فرهنگی، پیشفرضها و پیشزمینههای سنتی مختلف، بدون دخالت استاد، به مقدار زیادی از هم میآموزند. (یکی از آسیبهای بومیگزینی و پافشاری بر آن در دانشگاههای ایران، بیبهرهکردن دانشجویان از این چشمه آموزشی مهم است. در این مورد خاص سخن زیاد است و جا دارد به آن اندیشیده شود). «جان هنری نیومن» مینویسد: «حتی در نبود استاد، دانشجوها حتما از یکدیگر یاد میگیرند. گفتوگوی بین آنها، برای هر یک، مجموعه از گفتارها و سخنرانیهاست. آنها هر روز از یکدیگر ایدههای نو (خمیرمایه اندیشیدن)، اصول متمایز برای داوری و کنش میآموزند». پیشنیازهای اجتماعی یادگیری و امکانهای آموختن از برهمکنش بین فرهنگهای مختلف، مانستههای مستقیم پیشنیازهای اجتماعی برای نوآوری و قدرت نهفته در تفاوتهای فرهنگی عاملبرانگیزش نوآوری است. جامعه یادگیر همچنین جامعه کوچک نوآوریهاست.
3- کنجکاوی فردی
دانشگاه مکانی برای ارضای کنجکاوی فردی است. پژوهش دانشگاهی نمونه روشن آن است. پژوهش دانشگاهی پایانی در خود است بیآنکه هدفی از پیش تعیینشده را پیشرو داشته باشد یا دنبال کند: پاسخ به کنجکاوی فردی پژوهشگر است و بخشی از فرآیند یادگیری است. پاداش پژوهش، خود پژوهش است، لذتی است که پژوهشگر از پیبردن به رازی که برای او (و شاید فقط برای او) مهم بوده است، میبرد. پیامدها و کاربردهای احتمالی آن نقش چندانی در انگیزه انجام پژوهش ندارد. بخشی از فرآیند دراز یادگیری است. گفتم پژوهشگر بهخاطر خود دانش به پژوهش میپردازد. این نیرویی است که خردورزی و جستوجوی حقیقت از آن برمیخیزد، به ما اجازه میدهد تا با روشها و معیارهای خود کاوش کنیم، که در دنیای مدرن امتیاز بزرگی است و مسوولیت بزرگی را بر ما تحمیل میکند. روح این آزادی آکادمیک به هرچیز دیگری که دانشگاه باید انجام بدهد، جان میبخشد. وقتی پژوهش در محیط آموزشی (یادگیری) انجام میگیرد، بر سودمندی هر دو افزوده میشود. بنیاد دانشگاه هم بر همین نکته بنا شده است. پایبندی به اصول آکادمیک، گسترش فهمیدن را به همراه دارد و از محدودکردن آن جلوگیری میکند (دانشگاه نه اتحادیه کارگری است و نه سازمان مذهبی که همهچیز را در چارچوب هدفهای خود میبیند). این به یک دینامیک ظریف درونی میانجامد که سرانجام بر ایستایی و خودخواهی چیره میشود. آمیزهای از توانمندی نیاز، خلاقیت و کنجکاوی خردورز به اندازهای پویاست که ایستایی و درجازدن دانشگاهی در برابرش زیاد دوام نمیآورد.
در این نگاه، دانش چیزی نیست که یکبار برای همیشه فرا گرفته میشود، بلکه چیزی است که با ذهن انتقادی زاییده میشود. هنگامی معتبر است که آن را همواره پی بگیریم، بر آن بیفزاییم و پالودهاش کنیم. آموزش عمومی دانشگاهی درباره جهان و هر چیزی است که در آن است و به دانشجو یاد میدهد تا آن را در دانشگاه و در بیرون از آن پی بگیرد. دانشی از این دست ما را آماده میکند تا در برابر خواستههای زندگی اثرگذار باشیم و در برابر شگفتیهای آن آمادگی داشته باشیم. گفته میشود که اینگونه یافتههای کمیاب دانشگاهی در زمان بحرانهای اقتصادی ارزش عملی اندکی دارند. این داوری ناشایست و به دور از انصاف است. بگذارید از زبان «نیومن» به دفاع از ارزش بنیادی آموزش دانشگاهی برآیم. او نخست گفتار معترضان را بازگو میکند: «گفته میشود که آموزش باید به موضوعهای محدود و معین بپردازد و به نتیجه معین بینجامد که قابل اندازهگیری است. ادعا میکنند که هر چیزی و هر کسی بهایی دارد و اگر سرمایهگذاری بزرگی انجام گیرد، بازدهی بزرگی را هم باید انتظار داشت. در این صورت است که سرمایهگذاری در آموزش را «سودمند» میدانند و «بازدهی» کلام آخرشان میشود. با چنین مبنایی، طبیعی است که پرسش بعدی آنان این خواهد بود که نمود هزینه دانشگاه چیست؟ اگر کالایی بهنام «آموزش دانشگاهی» به یقین نمیآموزد که چگونه کارگاههایمان را بهتر کنیم، زمینهای کشاورزیمان را بارورتر کنیم، به اقتصاد سروسامان دهیم، یا اگر نمیتواند کسی را وکیل کند، دیگری را مهندس، آن یکی را جراح یا به کشفهایی در شیمی، نجوم، زمینشناسی و علوم دیگر نمیانجامد، پس ارزش بازاری این کالا چیست؟»
انگار که «جان هنری نیومن» در زمان ما میزید. شگفتزده نشوید: نگارنده در رویارویی با جوانان بسیاری با همین نوع پرخاشها روبهرو شده است. دانشجویی به من گفت، «اگر میتوانم با کارکردن در جایی زندگیام را تامین کنم، چه نیازی به دانشگاهرفتن دارم، این هدردادن وقت من است، پس از پایان دانشگاه هنوز باید بهدنبال کار بگردم. همهچیز در خدمت پولدرآوردن است.» گمان نکنید که این فقط بازتاب سرآسیمگی جوانی است که آینده روشنی در آموزش دانشگاهی نمیبیند. همکار من در دانشگاه هم اینگونه میاندیشد. یکی از اینها میگوید: «اگر در کار آزاد باشم، بیشتر از دانشگاه پول درمیآورم، به زندگی راحتتر دسترسی پیدا میکنم تا اینکه وضعیت ناخوشایند کنونیام را تحمل کنم. افتخار و نام استاد دانشگاه داشتن حرفهایی هستند که دیگر خریدار ندارند.» همکار دیگری در کلاس درسش میگوید «اگر نتوانید درس فیزیکتان را به پول تبدیل کنید، عمرتان را بر باد دادهاید.»
دفاع پرقدرت «جان هنری نیومن» از ارزش بنیادی آموزش دانشگاهی در برابر اعتراضهای از نوع بالا اینگونه است: «و کسی که اندیشیدن را آموخته است، استدلال و تحلیلکردن را میداند، میتواند مقایسه کند و تمایز بگذارد... یک شبه وکیل، دادرس یا دولتمرد، پزشک، بازرگان یا زمیندار موفق، افسر یا مهندس، شیمیدان یا زمینشناس نخواهد شد، اما در جایگاهی از خردورزی قرار خواهد گرفت که میتواند به سادگی و شکوهمندی از عهده هر علمی و هریک از پیشههای برشمرده، یا هر پیشه دیگری برآید که دوست دارد یا استعداد خاصی نسبت به آن در خود سراغ دارد. در این نگاه، فرهنگ خردورزی بسیار سودمند است.» آموزش دانشگاهی به دانشجو توانمندی، مهارتهای خردورزی و عادتهای ذهنی پرسشگری میدهد که برای تمام عمر به همراه اوست و این به راستی قلب نوآوری و کارآفرینی است.
هنوز هم همین دفاع جانانه «نیومن»، راهنمای کارآفرینها در کشورهایی با فرهنگ دانشگاهی است. روشنتر و از تجربه شخصی خود نمونه بیاورم: در آمریکا (و نیز در جاهای دیگر) شرکتهای کارآفرین برای جذب نیروی کار سالی دو بار به دانشگاهها میروند و با فارغالتحصیلهای بالقوه آن سال مصاحبه میکنند. به تعدادی کار پیشنهاد میکنند. رشته تحصیلی دانشجوها خیلی وقتها با کار پیشنهادی به آنان ربطی ندارد. شرکتای. بی.ام یا اینتل ممکن است به دانشجوی سال آخر رشته زمینشناسی، تاریخ یا ریاضی کار پیشنهاد کند. آنها میخواهند مطمئن شوند که مصاحبهشونده با ارزشهای بنیادی آموزش مورد نظر «نیومن» سازگارند؛ توانستهاند خردورزی را در خود نهادینه کنند، از توان استدلال و تحلیل برخوردار شدهاند، اعتمادبهنفس لازم را بهدست آوردهاند. معمولا این شرکتهای کارآفرین، به پذیرفتهشدگان مصاحبه بین شش ماه تا یک سال آموزش جداگانه میدهند و آنان را برای کار مورد نظرشان آماده میکنند.
ماموریت دانشگاه
نگاهی به وبگاه دانشگاههای دنیا نشان میدهد که همگی کمابیش یک هدف و ماموریت را دنبال میکنند. بگذارید نمونههایی را برشمارم: در وبگاه دانشگاه جانهاپکینز میخوانیم: «ماموریت دانشگاه جانهاپکینز آموزش دانشجویان و پرورش تواناییهای آنها برای یادگیری تمام عمر، پروراندن و پروبالدادن به پژوهش نو و مستقل و واگذاری دستاوردهای یافتهها به دنیاست.»
در گزاره ماموریتام.ای.تی میخوانیم: «این موسسه به تولید، پخش و پاسداری از دانش و همکاری با دیگران در بهرهگیری از این دانش برای پاسخگویی به چالشهای جهانی پایبند است...... هدف ما پروراندن توانایی، انگیزش شور برای کار خردمندانه، خلاق و موثر برای بهزیستی نوع بشر در تکتک افراد جامعهام.ای.تی است.»
دانشگاه آکسفورد: «هدف دانشگاه گردآوری بدنه دانشجویی چندملیتی از هر گوشه دنیاست. این هدف، تبادل فرهنگی و دانشگاه را ارتقا میدهد... »
در گزاره ماموریت دانشگاه هاروارد این نکات حتی روشنتر بیان شدهاند. با هم بخوانیم: «هاروارد میکوشد دانش تولید کند، ذهن دانشجوها را به این دانش باز کند. به دانشجوها بیاموزد از مجال آموزشی خود به بهترین صورت بهرهمند شوند. برای این منظور، دانشگاه دانشجوها را تشویق میکند تا به ایدهها و بیان آزاد آنها احترام بگذارند. از اندیشههای انتقادی و کشفهای نو لذت ببرند و با روحیه همکاری سازنده، به شایستگی برسند؛ مسوولیتهای پیامدهای عمل خود را پذیرا شوند. هاروارد میکوشد موانع پیشروی دانشجوها در یادگیری را شناسایی و آنها را از میان بردارد تا هر فرد بتواند تواناییها و علاقههای خود را بشناسد و بتواند همه پتانسیلهای انسانی و خردگرایی خود را بپروراند. آموزش در هاروارد باید دانشجو را آزاد بپروراند تا تجربه کند، بیافریند، به چالش بخواند و رهبری کند. پشتیبانی هاروارد از دانشجو، بنیادی است که بر پایههای آن خودباوری و عادت یادگیری تمام عمر بنا شده است: هاروارد انتظار دارد که تخم دانشپژوهی و اخلاق دانشگاهی که در دانشجو میکارد، راهنمای تمام عمر آنان برای پیشبرد دانش، افزودن فهم و خدمت به جامعه باشد.»
دانشگاه کارنگی مِلون: «تولید و پخش دانش و هنر با پژوهش و خلاقیت هنری، تدریس و یادگیری و انتقال دستاوردهای خردورزی و هنری برای تعالی معنیدار و با دوام جامعه... آموزش رویاروشدن با چالش، پیشتازبودن و مهارتهای گروهی. فراگیری ارزشهای پایبندی به کیفیت، رفتارهای اخلاقی و احترام به دیگران.»
برای اینکه گمان نکنید من فقط دانشگاههای درجه یک را برگزیدهام تا از دیدگاه خودم پشتیبانی کنم. گزاره ماموریت دانشگاه لوییویل کنتاکی را هم بازگو میکنم: «دانشگاه لویی ویل... دانشگاه پژوهشی خواهد بود که با دنبالکردن پنج رویکرد به هم مربوط زیر، به هنر، علم، خردورزی، فرهنگ و رشد اقتصادی شهروندان و اهالی متفاوت پایبند خواهد بود: 1- آموزش، 2- پژوهش، خلاقیت و فعالیتهای دانشبنیان 3- تنوعپذیری، برابری، دسترسپذیری، 4- همکاری و 5- بازدهی نهادی برنامهها و خدمات.»
اگر به تحلیل این گزاره ماموریت بنشینیم، میبینیم که هسته مرکزی آن «خردورزی، فرهنگ و رشد اقتصادی شهروندان و اهالی گوناگون» است. همین واژهها را در گزارههای دیگر هم میتوان به روشنی سراغ گرفت. همه آنها بر انسانیت، فرهنگ و خردورزی و آزاداندیشی پای میفشارند. در هیچجا سخن از تربیت کارگران و شهروندان ماهر در میان نیست، بلکه تاکید بر افراد مسوول در برابر فرهنگ انسانی است. اگر وظیفه دانشگاه فقط آمادهساختن افراد برای برآوردهکردن خواستهای فرد باشد، چگونه میتوان اداره دانشگاه از بودجه عمومی را توجیه کرد؟ و اگر وظیفه دانشگاه آمادهکردن عموم برای انجام وظیفه شهروندی باشد، چگونه میتوان از آموزش هنر و علم جانبداری کرد؟ پس، وظیفه دانشگاه باید از هردوی اینها فراتر باشد.
درواقع یکی از دستاوردهای آموزش دانشگاهی، آموزش درباره خود زندگی و فرارویاندن شخصیت انسانی است. شاید گمان کنید که هر دوی این فرآیندها میبایست پیش از ورود به دانشگاه تکمیل شده باشد. اما سازوکار آموزش دبستانی و دبیرستانی ما فضای بیان آزاد نیست و پرورش شخصیت بدون دخالت انجام نمیگیرد. در نتیجه، جوانها تنها پس از پایان دبیرستان شروع به شناختن خود میکنند. برای نمونه، دانشآموزی که در دوران دانشآموزی تصور میکرد مثلا در شیمی تیزهوش است، شاید در دوران 20سالگی دریابد که اشتباه میکرده است و بدجوری گمراه بوده است. دانشگاه جایی است که جوان در حدود 20سالگی وارد آن میشود، برای نخستینبار از خانه و خانواده دور میشود و به مسوولیتهایش جدیتر میاندیشد؛ برای نخستینبار با مفهوم آدم بالغ آشنا میشود و خود را بالغ مییابد. این آغاز تحول شخصیت اجتماعی اوست.
دانشگاه همچنین میآموزد که فراگیری فقط منتقدبودن و تحلیلگرابودن نیست، بلکه، داشتن ذهنی باز در برابر مردم، ایدهها، قصهها و نظریههایی است که با آنها روبهرو میشویم. داشتن ذهنی باز به این معنی نیست که با هر چیزی که روبهرو میشویم، آن را بپذیریم، بلکه دانشآموخته بودن لازم میدارد که درستی آنچه را که گفته میشود، بسنجیم. اگر ادعایی از دلیل کافی برخوردار نیست، با گواههای مناسب و منطق پشتیبانی نمیشود، از پذیرش آن خودداری کنیم. آموزش دانشگاهی در یک معنی، آموزش اندیشیدن است.
آزاداندیشی پایه آموزش دانشگاهی است. دلیل وجود دانشگاه هم همین است: جامعه آزاد برای مدیریت خود ناگزیر است که شهروندان خود را تربیت کند تا بتوانند در شکلگیری و تولید ایدههای نو، گشودن دشواریها و پاسخیافتن به چالشهای اجتماعی، سهم داشته باشند. پیشنیاز آن تربیت جامعهای با بدنه جوان و اندیشمند است که میتواند دنیا را یکپارچه ببیند.
ما معمولا خود را بهصورت یک فرد میشناسیم و نه فردی که عضوی از جامعهجهانی هستیم. آموزش دانشگاهی فرض میکند که برای مدیریت خویش، باید خودمان را بخشی از جامعهجهانی بدانیم، چون زمینی را که روی آن زندگی میکنیم با فرهنگها و جوامع دیگر شریک هستیم. فهمیدن اینکه رویدادی در یک نقطه زمین چه اثر چشمگیری در رویدادهای جاهای دیگر دارد، البته مهم است. در زندگی روزانه خود میبینیم که تغییرات فیزیکی، زیستی، فرهنگی، اقتصادی و فناوری چگونه آغازگر دگرگونی در زمینههای دیگر میشود. طبیعی است که انسانها گروهی زندگی کنند، زبان و فرهنگ خود را داشته باشند. همچنین، اندیشیدن به اینکه انسانبودن به چه معنی است و چگونه باید زیست، طبیعی است. لازم نیست که فرهنگها، زبانها و روشهای زیستی این جوامع یکسان باشند. اما باید بتوانیم بفهمیم که در چه جنبههایی مانند بقیه هستیم و در چه نمودهایی با دیگر ساکنان زمین متفاوتیم. آموزش دانشگاهی از دانشجو میخواهد که درباره عضوی از جامعهبودن، داشتن فرهنگ و زبان بیندیشد. با کاوش در جوامع دیگر، در فرهنگهای آنها، آموختن زبانهای متفاوت این چیزها را یاد میگیریم. امیدواریم که در این فرآیند، دیگران را بفهمیم، همانندیها و تفاوتهایمان را بپذیریم و از وجودشان خشنود باشیم.
دانشگاه با آموزشدادن روش اندیشیدن، ما را آماده میکند تا با خواندن تاریخ، دیدن آفرینشهای هنری، یادگیری درباره تجربههای گوناگون انسانی که بازتاب دانستهها، احساسها و امیدهای دیگران از زندگیاند، درباره آنها فکر کنیم و بر احساس آزادی و مسوولیتپذیری خود بیفزاییم و به زندگی معنیدار و شرافتمند بیندیشیم. بنای دانشگاه بر این پایه است. دستاورد آن این است که وقتی دانشجو دوره آموزش دانشگاهیاش را به پایان میرساند، فردی منطقی، تیزبین و منتقد و نیز دلیر و مهربان شده است. آزمون اینکه آیا توانستهایم آموزش دانشگاهی بهدست آوریم این است که نهتنها از آموختههایمان خشنودیم، بلکه، کششی برای ایدههای نو، گفتوگو و جستارهای تازه در ما روییده باشد. این کشش و علاقه است که پس از به پایانرسیدن دوره آموزش دانشگاهی دوام میآورد و کار پایه دستاوردهایی میشود که ماندگاری دراز دارد.
واقعیت این است که دانشگاههای ما با مفهومی که کوشیدم در این گفتار بپرورانم فاصله زیادی دارند. اینکه چگونه میتوان دانشگاهی از این دست ساخت، گستره دیگری است و مجال و مقال دیگری را میطلبد.