اینکه امروزه مردم ایران بهدنبال علم مدرن هستند و میخواهند از رخوت چندصدساله بیرون آیند، سابقهای حدودا 200ساله دارد. شاید اگر در مدت یکقرن پرحادثه، رویدادهای بسیار مهمی رخ نداده بود، هیچگاه این سوال مهم در ذهن ایرانیها ایجاد نمیشد که چرا ایران ما در مقابل حملات مختلفی که از جهتهای مختلف به آن میشود، اینقدر آسیبپذیر و ضعیف است؟ برای حل مشکلات آنچه باید کرد؟ برای مثال شکستهای پیدرپی در مقابل ارتش منظم تزاری در دوجنگ ایران و روس را چگونه باید تحلیل کرد که در آنها سردار جنگاوری چون «عباسمیرزای ولیعهد»، هدایت عملیات را در دست داشت. «شاهزاده عباسمیرزا»، ولیعهد «فتحعلیشاه» از اولین اصلاحگران در تاریخ ابتدای سده نوزدهم ایران است. «ناپلئون» امپراتور وقت فرانسه «ارنست ژوبر» را بهعنوان نماینده ویژه خود در ایران به دربار «فتحعلیشاه» قاجار فرستاد. موسیو «ژوبر» با «فتحعلیشاه» و سایر مقامات حکومتی وقت در تهران دیدار کرد. به دیدار هر که رفت، از او تکنولوژی و توپ و ادوات نظامی برای مقابله با تهاجمات نظامی دشمن تزاری طلب کردند. او سخنان همه را کمابیش یکسان یافت ولی مشاورانش به او گفتند شاهزاده «عباسمیرزا» اکنون در قرهچمن در جبهه جنگ با روسیه است. قبل از ترک ایران به ملاقات او هم برو. «ارنست ژوبر» در مورد ملاقاتی که با شاهزاده «عباسمیرزا» داشته، چنین مینویسد: «یکبار از سرِ درد به من چنین گفت: چه کنم که قدر و قیمت جنگجویان مغربزمین را داشته باشم... نمیدانم این قدرتی که شما (اروپاییها) را بر ما مسلط کرده، چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هشیار نمایم.»
با همین دغدغه بود که «عباسمیرزا» برای رفع مشکل عقبافتادگی ایران از غافله تمدن، برای اعزام محصل به اروپا اقدام کرد. او برای نخستین بار دونفر را در سال 1811م و پنجنفر را نیز در سال 1815م به هزینه خود، برای تحصیل در علوم و فنون مختلف در زمینههای پزشکی، فنی و مهندسی، علوم و ادبیات، نقاشی و نظامی به انگلستان فرستاد. این فرآیند کمابیش در دوران پادشاهان بعدی قاجار و سپس در دورانهای بعدی در ایران ادامه یافت و موجب تغییر چهره کشور و پیشرفتهای مهمی در ایران شد، ولی هنوز و 202 سال بعد از اولین اعزام محصلان به فرنگ، روشی را برای توسعه و پیشرفت در پیش میگیریم که حاصلش برای ما رکود تورمی و آلودگی هوای تهران و شهرهای بزرگ است! با واکاوی در اینکه چرا 202 سال بعد از این، فرآیند پژوهشی و توسعه پژوهشمحور در ایران به روال و روند بنیادی تبدیل نشده، میتوان بهطور خلاصه به چند نکته اشاره کرد:
1- روند توسعه هنوز در ایران عقلمحور و بر پایه واقعیتهای ایران نشده است. پژوهش و کاربرد علم و فناوری در جایی بهعنوان امری زیربنایی درمیآید که توسعه و پیشرفت در آن کشور، بر پایه علم و عقل و با بهرهگیری از دادههای واقعی بنا شود. هرگاه چنین شد، برای توسعه شهرها بهجای نگاه به سود سریع و علاقه بعضی مردمان برای زندگی در شهرهای بزرگ، پژوهشهای آمایش سرزمین مبنای تصمیمگیری برای احداث شهرهای جدید میشود. برای توسعه کشاورزی در شمال غرب ایران و قبل از احداث این همه سد، پژوهشهای بنیادی روی منابع آب و خاک در کشور، پایه تصمیمگیری کلان قرار میگیرد.
2- متخصصان، استادان و پژوهشگران کمتعداد ما هنوز بهصورت «جامعه علمی» در حوزه تخصصی خودشان سامان نگرفتهاند. اولا هنوز در بسیاری از عرصهها متخصص به تعداد کافی نداریم و در ثانی آنچه را هم که از لحاظ ذخیره ژنتیکی فرزندان نخبه ایرانی داریم، یا بهسرعت و پس از دبیرستان و تحصیلات اولیه در ایران، تقدیم دنیای صنعتی و پیشرفته میکنیم یا در سالهای اخیر تا مرحله دکترا پرورش میدهیم و بعد با مدرک دکترا از ایران مهاجرت میکنند و این به باور نگارنده، بزرگترین لطمهای است که بر کشور ما وارد میشود و تصمیم جدی و موثری هم نگرفتهایم تا از این صدمه بزرگ جلوگیری کنیم. این موضوع باعث میشود در عرصههای مختلف، پژوهشگر باکیفیت به تعداد کافی در دسترس نداشته باشیم.
3- اینکه در کشور در سطح کلان نیروهای علمی و نخبه بتوانند در راس کارها مستقر باشند تا روال امور بر پایه پژوهش و اقتصاد کشور دانشبنیان شکل گیرد، نیازمند متخصصانی است که چندبعدی و متنوع به مسایل نگاه کنند و قابلیت گفتوگو و تعامل با سایر بخشها و نیروهای تخصصی کشور خود داشته باشند. این گفتوگوهای علمی و تخصصی در دنیای صنعتی در هر رشته علمی و پژوهشی با برگزاری نشستها و ورکشاپهای متعدد با حضور متخصصان مختلف هر رشته یا رشتههای مرتبط شکل میگیرد.
4- مشکل چنان است که در بسیاری از حوزههای پژوهشی، نهتنها تصویری کلان، بلکه حتی تصویری اولیه از دادهها و شرایط در هر حوزه تخصصی، موجود نیست. چگونه میخواهیم انتظار داشته باشیم تا زمانی که تصوری واقعی و بر پایه دادههای علمی ولی چندجانبهنگر از وضع پایتخت کنونی کشور موجود نباشد، بتوان مردم و مسوولان شهر تهران را متقاعد کرد که این شهر نه بهعنوان پایتخت و نه حتی بهعنوان یکی از شهرهای مهم ایران، امکان زندگی سالم را در 10سال آینده نیز نمیتواند برای شهروندان فراهم کند، چه برسد به مثلا 50سال بعد.