چگونه مفهوم هوش ایجاد شد؟
واژه "بهره هوشی" یا IQ ابتدا در آغاز قرن بیستم توسط یک روانشناس آلمانی به نام ویلیام استرن ابداع شد. روانشناس فرانسوی، آلفرد بینه نیز نخستین آزمونهای هوش را برای کمک به دولت فرانسه برای تشخیص دانشآموزان کمتوان ذهنی که به برنامه درسی تکمیلی نیاز داشتند، طراحی نمود. در واقع بینه، نخستین کسی است که مفهوم، سن ذهنی را در مقابل سن تقویمی قرار داد از نظر او سن ذهنی، مجموعهای از قابلیتهای ذهنی کودکان است که در مراحل مختلف رشد، کسب میکنند.
از آن پس، آزمونهای هوش به یکی از گستردهترین ابزار برای اندازهگیری مهارتها و استعدادهای انسانها و به خصوص کودکان تبدیل شدند. البته که نمیتوان از بحث و جدلهایی که در مورد تاثیر یادگیری و پیشینه فرهنگی در نتایج آزمونهای هوش به میان آمده، غافل شد.
تئوریهای هوش
روانشناسان زیادی به بررسی مفهوم و جوانب هوش انسان پرداختهاند که مهمترین این نظریات که در طول 100 سال اخیر، مطرح شدهاند به شرح ذیل است:
چارلز اسپیرمن: هوش کلی
چارلز اسپیرمن روانشناس انگلیسی (1863-1945) از مفهومی به نام "عامل جی" G factor برای توصیف آنچه او "هوش کلی" مینامید استفاده کرد. او پس از استفاده از روشی که به تحلیل عاملی معروف است، چند جنبه از توانایی ذهنی انسان را بررسی نمود و نهایتا به این نتیجه رسید که نتایج این آزمونها برای هر فرد، تقریبا در تمام عوامل بسیار نزدیک به هم است. به این معنا که وقتی کسی در یک آزمون شناختی نمره بالایی میآورد به احتمال بسیار زیادی در سایر آزمونهایی که جوانب دیگر قوای ذهنی او را میسنجیدند نیز نمره بالایی را کسب میکرد. نهایتا اسپیرمن به این نتیجه رسید که هوش، مانند یک عامل کلی رفتار میکند و کل تواناییهای ذهنی انسان را در برمیگیرد. افراد باهوش، تقریبا در اکثر جوانب هوشی و ذهنی خود، توانا هستند و افرادی که در آزمون هوش، نمره پایینی کسب میکنند تقریبا در تمام زمینهها عملکرد ضعیفتری دارند.
لوئیس ثورستون: تواناییهای بنیادین ذهنی
لوئیس ثورستون، (1887-1955) روانشناس دیگری بود که نظریه متفاوتی در مورد هوش پیشنهاد کرد. او به جای آنکه به هوش به عنوان یک قابلیت مستقل و کلی نگاه کند، هوش را به هفت قابلیت بنیادین ذهنی تقسیم کرد. این قابلیتها عبارتند از:
توانایی کلامی
استدلال
سرعت درک مطلب
توانایی عددی (شمارش)
سیالیت واژگان
حافظه جانبی
تجسم فضایی
هاوارد گاردنر: تئوری هوش چندگانه
یکی از نظریات اخیر در حوزه هوش، توسط هاوارد گاردنر به عنوان "نظریه هوش چندگانه" مطرح شده است. گاردنر به جای تمرکز بر تحلیل نتایج آزمونهای هوش و ارائه عددی برای بهره هوشی، این نظر را مطرح کرد که چنین مفاهیمی نمیتوانند ابزار مناسبی برای توصیف هوش انسان و استعدادها و تواناییهای او باشند. تئوری او از هشت هوش که بر مبنای مهارتها و تواناییهای انسان در فرهنگهای مختلف بنا شده است، نام میبرد. گاردنر معتقد است هر انسان ممکن است در یک یا چند حوزه از هوش، برتر و در برخی دیگر ضعیفتر باشد و این مسئله عامل تفاوتهای فردی انسانها با یکدیگر است.
هوش ریاضی- منطقی
هوش کلامی
هوش بدنی- حرکتی
هوش فضایی – دیداری
هوش موسیقایی
هوش درون فردی
هوش اجتماعی
هوش طبیعی
رابرت اشترنبرگ: تئوری هوش سهگانه
روانشناس دیگری به نام رابرت اشترنبرگ، هوش را "فعالیت ذهنی انسان برای سازگاری، انتخاب و شکل دادن به محیط زندگی واقعی او" میداند. گرچه او با گاردنر در اینکه هوش مفهومی گستردهتر از تنها یک قابلیت مستقل و کلی است، موافقت میکند اما در عوض بر این باور است که هوشهای پیشنهاد شده توسط گاردنر بیشتر در حوزه استعدادهای انسان دستهبندی میشوند. اشترنبرگ تئوری خود را با اصطلاح "هوش موفق" توصیف میکند که از سه عامل تشکیل شده است:
هوش تحلیلی: توانایی حل مسئله
هوش خلاق: توانایی انسان در پاسخ به مسائل و موقعیتهای جدید با استفاده از تجارب قبلی و مهارتهای فعلی
هوش عملی (کاربردی): توانایی انسان در سازگاری با تغییرات محیط