فلسفهٔ ذهن (Philosophy of Mind) از شاخههای روش فلسفه تحلیلی است که ماهیت ذهن، رویدادهای ذهنی، کارکردهای ذهنی، و خودآگاهی را بررسی فلسفی میکند. سرشت رابطهٔ این امور با بدن فیزیکی؛ که به مسأله ذهن و بدن (نفس و بدن) معروف است نیز از مهمترین مسائل فلسفه ذهن است.[۱] البته رویکردهای قارهای نیز به این شاخهٔ فلسفی وجود دارد مانند پدیدارشناسی هگل. در عصر حاضر مک کلمراک با رویکرد فلسفه قارهای هایدگر که همان رهیافت پدیدارشناختی-اگزیستنسیالیستی است، فلسفه ذهن را بررسی میکند.
1. مسأله ذهن و بدن
در فلسفه ذهن از پارهای مسائل بحث میشود: مهمترین مسئلهٔ فلسفهٔ ذهن که مسائل دیگری از دل آن پدید میآیند بحث رابطه ذهن و بدن است. در این مسأله چند دیدگاه وجود دارد:
1.1. دوگانهانگاری
1.1.1. تعامل ذهن و بدن
یکی از بحثهای دوگانه انگاری جوهری، تعامل یا علیت دو جانبهٔ ذهن و بدن است. مسأله اینجا است که یک جوهر مادی و یک جوهر غیرمادی که هیچ تناسبی با هم ندارند، چگونه میتوانند در هم تأثیر بگذارند؟ چند نظریه در این باب وجود دارد: شبه پدیدارگرایی، اصالت علت موقعی، اصالت ظهور ناگهانی و اصالت توازی.
1.2. نظریه اینهمانی
نظریهٔ اینهمانی: مطابق این نظریه هر نوع از حالات ذهنی با نوعی از حالات فیزیکی و به عبارت دقیقتر: حالات مغزی همسان است. برای مثال، درد همواره با شلیک عصب یکی است. این همانی در این نظریه نوعی، وجودی است و نه مفهومی یعنی مفهوم حالت ذهنی غیر از مفهوم حالت مغزی است ولی این دو در خارج یک چیزند. این نظریه به عنوان فیزیکالیسم هم یاد میشود.[۲]
1.2.1. تحققپذیری چندگانه
اعتراض مهمی به این همانی نوعی وارد شد: تحقق پذیری چندگانه؛ یعنی همیشه این طور نیست که یک نوع حالت ذهنی با نوع خاصی از حالت مغزی همراه باشد. به عنوان مثال، درد در موجودات دیگر میتواند بدون شلیک عصب محقق شود. حتی علوم عصبی نشان دادهاند انسانهایی که قسمتی از مغز را مانند بخش کلامی از دست میدهند پس از مدتی بخش دیگری از مغز وظیفهٔ آن بخش را بر عهده میگیرد. این اعتراض به این همانی مصداقی منتهی شد. یعنی یک مصداق از حالت ذهنی همیشه با مصداقی از حالت مغزی یکی است.[۳]
1.2.2. فروکاهش
این مفهوم در طبیعیترین موقعیت خود یعنی در فهم فلسفی علم به خوبی میتواند تقریب شود. نمونهٔ استاندارد کتب درسی عبارت است از رابطهٔ ترمودینامیک و مکانیک. تا قرن نوزدهم، این دو نظریه نقش مهمی در تصور ما از جهان جسمانی ایفا میکردند. از یک سو، رفتار آنچه را توصیف میکرد که فکر میشد جوهر است؛ گرما، مبانی آن که تبیین کنندهٔ واقعیتهایی مانند جنبش گرما از اجسام گرمتر به اجسام سردتر و این که مقدار گرمایی که این گونه منتقل شده به ترکیب مادی اجسام مربوطه بستگی دارد. از سویی دیگر، اصول مکانیک با تلاشهای نیوتون، روشهای تأثیر و تأثر اجسام ثابت و متحرک را بر یکدیگر تبیین میکرد.
بر اساس تلاشهای نظری و تجربی در قرن نوزدهم، امکان اتحاد این دو نظریه وجود دارد و در همین اتحاد است که مفهوم «فروکاستن» (تحویل) وارد بازی میشود. وقتی این را درک کنیم که همهٔ مواد از ذرات ریزتر (اتمها و مولکولها) تشکیل شدهاند، و این که حرکت این ذرات تابع اصول مکانیک است، ممکن خواهد بود گرما را به عنوان درجهای که این ذرات به سوی آن حرکت کرده و یا نوسان مییابند، شناخت. در این صورت، تبیینهای پیشنهادی در ترمودینامیک باید تحت تبیینهای گستردهتر مکاینک ردهبندی شوند. مثلاً انتقال گرما توسط قوانین انتقال حرکت در میان اتمها و مولکولها تبیین میشود. در این صورت میتوان گفت ترمودینامیک به مکانیک فروکاسته یا تحویل شدهاست. فروکاهی راهی است برای تأمین وجود شناختی برخی امور.
مفهوم فروکاهی خارج از حیطهٔ علم نیز دارای کاربرد است. اما همواره روشن نیست شرایط استفاده مناسب از آن محقق باشد. در فلسفهٔ ذهن معمولاً نظریهٔ این همانی نوع را فروکاهشگرایانه میدانند. یکی دانستنِ امور گوناگون ذهنی و انواع پدیدارهای جسمانی شباهت زیادی با یکی دانستنِ گرما و جنبش مولکولی دارد؛ و نتیجه این خواهد شد که فهم ما از ذهن به فهم ما از مغز و نظامهای جسمانی مرتبط فروکاسته شود. چنین فروکاستنی واقعی بودن وجود شناختی امور ذهنی را تضمین میکند. البته فهم متعارف ما از ذهن با یک نظریه مانند ترمودینامیک قابل قیاس نیست تا همانند این مفهوم قابل تحویل و فروکاهی باشد.
1.2.3. برهان معرفت
فرنک جکسن با استناد به کیفیات ذهنی -مانند رنگ- آزمونی فکری را ترتیب داد تا فیزیکالیسم را ابطال کند. فرض میکنیم مری در اتاقی سیاه و سفید زندگی میکند و از دیدن رنگها محروم است؛ او از طریق تلویزیونی سیاه و سفید و با کتابها و مجلاتی سیاه و سفید «همهٔ» آن چه را که دربارهٔ عالم فیزیکی و ویژگیهای فیزیکی اشیا قابل دانستن است، میداند. او همهٔ فرایندهای فیزیکی و فیزیولوژیکی «قرمز دیدن» را میداند اما وقتی از اتاق سیاه و سفید آزاد میشود و رنگ قرمز را برای اولین بار میبیند، میگوید: «اوه... پس قرمز دیدن اینگونه است!». این نشان میدهد که مری با این که همهٔ دانستنیهای فیزیکی قرمز دیدن را میدانست، کیفیت قرمز دیدن را نمیدانست پس قرمز دیدن یک واقعیت فیزیکی نیست. این استدلال به «برهان معرفت» معروف است و پاسخهایی هم به آن داده شدهاست. [۴]
2. فرارویدادگی
فرارویدادگی (supervenience) اصطلاحی است که حدود دو دهه یا بیشتر وارد فلسفهٔ ذهن شده و به معنای وابستگی وجودی امور ذهنی به امور فیزیکی است. این مفهوم نقشی کلیدی در صورتبندی برخی از نظریات تأثیرگذار در مسألهٔ ذهن و بدن ایفا کردهاست. به خصوص تقریرهایی از فیزیکالیسم غیر تحویلی. فرارویدادگی ذهن و بدن به نفع یا علیه ادعاهای خاصی در باب امور ذهنی و به منظور یافتن راهکارهایی برای برخی مسائل محوری ذهن به کار رفتهاست؛ مانند مسأله علیت ذهنی. مباحثی هم راجع به خود فرارویدادگی ذهن و بدن وجود دارد؛ مانند چگونگی صورت بندی آن، ارتباط آن با تحویل ذهن-بدن، آیا میتوان انواع خاصی از حالات ذهنی را مانند کیفیات ذهنی و حالات التفاتی از لحاظ فیزیکی فرا رویداده دانست و در صورت عدم فرارویدادگی آنها لوازم آن برای فیزیکالیسم چه خواهد بود.[۵]
2.1. رفتارگرایی
رفتارگرایی (Behaviourism) تحلیلی معتقد است واژگان حالات ذهنی معنایی به جز رفتار ندارند یعنی درد چیزی جز نالیدن، ابراز ناراحتی و دیگر رفتارها نیست. رفتارگرایان حذفی، به کلی واژگان ذهنی را حذف میکنند؛ مانند کواین. ویتگنشتاین برخلاف آن چه معروف است رفتارگرا نیست (او صرفاً معتقد است که واژگان ذهنی از طریق رفتار شکل میگیرند).
2.2. کارکردگرایی
رفتارگرایی تحلیلی حق نداشت در تحلیل واژگان ذهنی از واژگان ذهنی دیگر استفاده کند و این امر سبب بروز مشکلاتی برای این رویکرد شد زیرا آنها چارهای جز استفاده از این واژگان نداشتند. کارکردگرایی (Functionalism) برای حل این مشکل به جای آن که ذهن یا حالات ذهنی را رفتار، که خروجی اندامواره است بداند، آن را کارکرد یا تابعی از نقش علّی که ورودی نسبت به خروجی ایفا میکند، میداند. کارکردگرایی همچنین مشکل تحقق پذیری چندگانه را در نظریات اینهمانی حل کرد؛ زیرا ذهن که برنامه یا ساختار کارکردی است میتواند در سختافزارهای مختلف تحقق یابد. کارکردگرایی همچنان در فلسفهٔ ذهن پایدار است و انواع گوناگونی دارد مانند کارکردگرایی ماشینی، کارکردگرایی علّی و کارکردگرایی غایت شناختی.
3. خودآگاهی
4. مسأله اذهان دیگر
مسألهٔ اذهان دیگر در فلسفهٔ ذهن دارای دو بعد معرفتشناختی و مفهومی است: از بعد معرفتشناختی مسأله این است که ما از کجا بدانیم که دیگران ذهن دارند و صرفاً زامبی نیستند؟ از بعد مفهومی وجود اذهان دیگر را میپذیریم اما سؤال این است که آیا دیگران به همان کیفیت و نحوهای که ما حالات ذهنی را تجربه میکنیم، این حالات را تجربه میکنند؟
5. کیفیات ذهنی یا پدیداری
کیفیات ذهنی همان طور که از نامش پیدا است، کیفیت تجربه کردن حالات ذهنی است. به این کیفیات، احساس خام (raw feel) هم میگویند. بعضی از فیلسوفان ذهن کیفیات ذهنی را مقوم همه حالات ذهنی میدانند و معتقدند تجربهٔ همهٔ حالات ذهنی با این کیفیت همراه است. کیفیتی که صاحب تجربه میداند چیست اما نمیتواند آن را توصیف کند. مقالهٔ معروف تامس نیگل «خفاش بودن چه کیفیتی دارد؟» بر این دیدگاه تأکید میکند. اما فیلسوفانی مثل دنیل دنت اساساً کیفیات را حذف میکنند. دیوید چالمرز با توجه به مشکل کیفیات ذهنی به دوگانهانگاری وصفی گرایش دارد.
6. حیث التفاتی
دستهای از حالات ذهنی دارای محتوا هستند مانند باور که محتوا (یا متعلق) آن یک گزاره است مانند باور به این که باران میبارد. برای همین است که به این گونه حالات گرایشهای گزارهای میگویند. نام دیگر این خصوصیت «دربارگی» است. حیث التفاتی از موانع تبیین فیزیکی ذهن به شمار میرود. البته این مانع چندان دشوار نیست زیرا حیث التفاتی ویژگی همهٔ حالات ذهنی نیست و تنها برخی از این حالات را دربرمیگیرد. بحثهای فراوانی میان فیلسوفان ذهن جریان دارد که اگر حالات ذهنی همان حالات مغزی یا کارکردی باشند، این گونه حالات چگونه میتوانند از حیث التفاتی (معناشناسی و محتوا) برخوردار شوند؟ جان سرل از برجستهترین فیلسوفان ذهنی است که در این زمینه کارهای بزرگی کرده و اثری مستقل به نام حیث التفاتی نوشتهاست.
6.1. محتوای ذهنی
برای رویدادها، حالات یا فرایندهای ذهنی دارای کارکرد میتوان به دیدن اینکه در بستهاست یا اعتقاد به اینکه شما در حال تعقیب شدن هستید، مثال زد. آنچه به طور محوری موجب تمایز حالات، رویدادها و یا فرایندهای محتوامند است این است که دارای ارجاع به متعلق میباشند.
این ویژگی جنسی و عام دارای زیرشاخههای بسیاری است. این ویژگی محتوا را به محتواهای مفهومسازیشده محدود نمیسازد و محتواهای ساخته شده از حواس فرگه و نیز محتواهای راسلی ساخته شده از متعلقات و خصوصیات را دربرمیگیرد. مطابق این ویژگی عام هنوز این احتمال باقی است که حالات ناآگاه همانند حالات آگاه دارای محتوا باشند. همچنین حالات شناحته شده توسط روانشناسی محاسبهای-تجربهای میتوانند دارای محتوا باشند. فهم درست فلسفی از این مفهوم کلی محتوا نه تنها برای فلسفهٔ ذهن و روانشناسی اساسی است بلکه برای نظریهٔ معرفت و متافیزیک نیز دارای اهمیت است.
7. هوش مصنوعی
ماروین مینسکی، بنیانگذار لابراتوار هوش مصنوعی ام. آی. تی. (مؤسسه فناوری ماساچوست)، در تعریف هوش مصنوعی چنین میگوید: علمی که ماشینها را به انجام کارهایی وامیدارد که اگر آن کارها از آدمی سرزنند، مستلزم هوش خواهند بود (۱۹۶۸). این نام راجان مککارثی ابداع کرد. او در سال ۱۹۵۶ همایشی را ترتیب داد که بسیاری از پژوهشگران هوش مصنوعی آن را سرآغاز رشته خود میدانند. این همایش پروژه تحقیق تابستانی دارتماوث نام داشت.
یکی از نخستین سخنرانیهای مربوط به هوش کامپیوتری در سال ۱۹۴۷ را منطقدان انگلیسی آلن تورینگ ایراد کرد که در آن زمان در آزمایشگاه فیزیک ملی کار میکرد. عنوان سخنرانی این بود: ماشین هوشمند؛ نظریهای ابداعی. تورینگ گفت: بحث من در این است که دستگاهها میتوانند رفتاری نزدیک به ذهن انسانی داشته باشند.
7.1. پیوندگرایی
همزمان با پیشرفت در شناخت اندامشناسی و فیزیولوژی مغز در نیمهٔ اول قرن بیستم، این دیدگاه که مغز متشکل است از واحدهای پردازش الکتریکی ساده رواج یافت؛ واحدهایی که یکدیگر را برانگیخته و نیز از یکدیگر جلوگیری میکردند. پژوهشگرانی همچون مک گلوخ و پیتس ۱۹۴۳ شروع به تحقیق در این موضوع کردند که چگونه شبکهای که از چنین واحدهای پردازش ساخته شده، میتواند محاسباتی را مانند منطق جملهای اجرا کند. پژوهشگران دیگر مانند روزنبلات (۱۹۶۲) و سلفریج (۱۹۵۹) فایدهٔ شبکهها را در کارهای مفهومیتر کاویدند.
این رویکرد دوم را پیوندگرایی نامیدند هر چند برخی نظریهپردازان به ویژه آنها که از علوم عصبی وارد فلسفه شدهاند واژهٔ شبکههای عصبی و عدهای دیگر اصطلاح پردازش توزیع شده موازی را ترجیح میدهند. هرچند پیوندگرایی در آغاز رقیب رویکرد پردازش نماد بود اما زمانی که دانشهای شناختی در دهه ۱۹۷۰ شروع به تحقیق چند رشتهای کرد، رویکرد پیوندگرایی این وجه را از دست داد.
8. علیت ذهنی
رابطهٔ علی دو طرفه میان ذهن و بدن امری است که با شهود خود آن را درمییابیم و انکار آن نیازمند دلیل بسیار قوی و قدرتمندی علیه این شهود است. با این حال، پذیرش علیت ذهنی برای همهٔ نظریات مربوط به رابطه ذهن و بدن از دوگانه انگاری گرفته تا فیزیکالیسم مشکلساز شدهاست. دوگانه انگاران برای تبیین آن گاهی به اصالت علت موقعی، گاهی به در هم کنش گرایی و گاهی هم به اصالت توازی روی آوردهاند اما هیچ یک از اینها نتوانستند تبیینی از رابطهٔ علی ارائه کنند. انکار رابطهٔ علی از طرف ذهن به بدن را در ادبیات فلسفه ذهن شبه پدیدارانگاری مینامند.
9. هویت شخصی
هویت یا اینهمانی شخصی از این بحث میکند که شخص در زمان t۱ با خودش در زمان t۲ به چه ملاکی یکی است؟ برای مثال، با چه معیاری حکم میکنیم که سامان امروز همان سامانی است که دیروز با او به کلاس رفتم؟ برخی از فیلسوفان ذهن ملاک اینهمانی شخصی را استمرار جسمانی شخص دانستهاند و برخی نیز ملاک اینهمانی را استمرار روانی میدانند.
در این مقاله از منابع زیر استفاده شدهاست: