ولتر در 21 نوامبر 1694 میلادی در پاریس زاده شد، نام اصلی او فران سوا ماری آروئه بود.در هفت سالگی مادر خود را از دست داد، کودکیش را در آغوش خانواده میان حال و دین دار خود پرورش یافت. پس از آموختن، خواندن و نوشتن غرق در کتاب و نوشتن شد. با اینکه پدرش هرگز نمی خواست در مشاغل ادبی وارد شود، امّا ولتر به خواسته پدر پشت کرد، و با اینکه از ارشاد محروم شد به نویسندگی پرداخت.
ولتر پس از یک دهه نویسندگی، نامدار شد، مردم فرانسه برای نوشته های شور انگیز او بی تاب بودند. پلیس دائم مراقب او بود، و نوشته های او را در اندک زمانی پس از انتشار جمع آوری می کرد. نمایشنامه های او بیش از سه شبانه روز روی صحنه دیده نمی شد، و همین مخالفت های ناروای پلیس مردم را برای خواندن نوشته او حریص تر می کرد. مردم فرانسه نوشته های او را همچون اعلامیه های زیر زمینی تلقی می کردند و با اشتیاق مطالعه می کردند و افکار او را منتشر می ساختند.
دیری نگذشت که سایر کشورهای اروپایی با اندیشه های وی آشنا شدند. بالاخره حکومت فرانسه که در مقابل افکار او تاب تحمّل نداشت. او را بازداشت و در زندان معروف پاس تی افکندند. یازده ماه در زندان بود و بقدری به او سخت گذشت که در آستانه هلاکت قرار گرفت. پس از مدتی سلامت خود را باز یافت و بی پروا تر از گذشته به جنگ مخالفان آزادی و بیداری حرکت کرد. حکام فرانسه نیز به او اهانت کردند و حتی تا آنجا پیشروی کردند که به وی تهمت بدبینی زدند و اوباش را به جان وی انداختند.
در همین زمان آدریین لو کو ورور هنر پیشه معروف تئاتر در بستر مرگ آرمید، به سنت مسیحیان، کشیشی را به بالین وی آوردند، اما کشیش بر خلاف آئین عیسی مسیح، پیامبر رحمت و مهربانی، با اینکه خود را نماینده خدای رحمان و رحیم تصور می کرد، نه تنها از این بانوی هنرمند دلجویی نکرد، بلکه با غرور نخوت خشونت آمیزی که از ویژگیهای روحانی نمایان است، هنرمندی، (تئاتر پیشگی ) را حرفه ای ننگین شمرد و از او استغفار خواست. وقتی با افکار او مواجه شد، با خشم او را ترک کرد و به تحریک کلیسا پلیس از دفن او خوداری کرد و جسد او را با آهک و زباله سوزاندند و بر گرمی بازار کلیسا افزودند.
ولتر که خود شاهد این رویداد بود، چون یک پاره آتش شد. با حکومت و کلیسا این دو متحد قدیمی حمله ور شد و خطاب به مردم گفت: «کسی که می گوید: با من هم عقیده شو، وگرنه خدا تو را لعن خواهد کرد، به کسی می ماند که به من می گوید: با من هم عقیده شو وگرنه تو را خواهم کشت»، حکمرانان فرانسه که نتوانستند گفتار نیشدار ولتر را تحمّل کنند، او را برای بار دوم زندانی کردند و سپس از خاک فرانسه بیرون راندند.
ولتر در سال 1726 رهسپار انگلیس شد. جامعه انگلیس به دلیل انقلاب صنعتی بر مردم سالاری دست یافته بود، از سایر جوامع اروپائی جلوتر بود و ولتر را سخت تحت تاثیر قرار داده بود و او را مجذوب ساخت. اقتدار پارلمان، استقلال دستگاه دادگستری، محدودیت قدرت پادشاه، حرمت دانشمندان و هنرمندان و فلسفه دادن او را به شگفتی و وجد درآورد. مراسم تدفین نیوتون و تشریفات ویژه او را هیچگاه از یاد نبرد، درسال 1729 حکومت فرانسه به ولتر اجازه باز گشت داد. در این زمان سی و پنج ساله بود. با تلاش خستگی ناپذیر و با شوری قهرمانانه به خلق آثار ادبی و فلسفی پرداخت.
ضمنا به پارهایی از قوانین کلیسا بی اعتنائی کرد و مورد غضب کلیسا قرار گرفت، کلیسا او را منحرف و فاسد الاخلاق نامید مردم را به طرد نوشته او فرا خواند. ولی مردم بیدار شده بودند و همچنان به او تمایل داشتند، حتی بسیاری از دربارهای اوروپا او را دعوت کردند.اکاترینا ملکه روسیه، کریس نیان هفتم و گوس تاو سوم شاه سوئد، فریدریک بزرگ شاه پروس بیش از دیگران اصرار می ورزیدند.
با این همه، ولتر از آموزش محروم بود، بارها کتابهای او را غیر قانونی شمردند، جمع آوری کردند و سوزاندند، او را مورد تعقیب قرار دادند، در عین حال در سراسر جهان همه ظاهر پرستان و صاحبان زر و زور از دشمنان او به شمار می رفتند.
در سال 1750 وقتی همسر خود را که نویسنده ای هوشمند بود از دست داد، دعوت فریدریک بزرگ را پذیرفت و به پوتس دام در پروس رفت.فریدریک به او احترام زیاد نمود و می خواست او را در مسلک ملازمان دائمی خود درآورد. امّا وقتی ولتر زرق و برق مبتذل او را دید از او کم کم فاصله گرفت تا اینکه تصمیم گرفت خاک پروس را ترک کند. امّا فریدریک با وی به ناسازگاری رفتار کرد و تمام مرزها را بر روی او بست.
در سال 1755 دولت ژنو به ولتر پناه داد. ولتر در گوشهای دور افتاده به نام فرنی سکونت نمود. امّا به زودی از چهار گوشه اروپا بسیاری از پناهندگان سیاسی، و فراریان دور او جمع شدند و خانه او را مهمان سرای بی پناهان قرار دادند. وقتی همه اینها جمع شدند ولتر به عنوان نیایش این جمله را زمزمه می کرد که: «خدا مرا از شر دوستانم حفظ کند، من خود از عهده دشمنان بر می آیم». در بین اطرافیان ولتر از تمام گروهها مخصوصا عده ای صنعتگر بودند، ولتر تصمیم گرفت در اطراف زیستگاه خود واحد تولیدی ایجاد نماید و آنها را وادار کرد ساعت تولید کنند، بدین شیوه دهکده محل سکونت او گسترش یافت و شهرک فرنی-ولتر پدید آمد.
توقف ولتر در ژنو، بیست سال طول کشید، دراین مدت دراز ولتر با همکاری یاران خود دست به تولید ساعت و تجارت زد و در عین حال از فعالیت های فلسفی و ادبی خود دست بردار نبود از همه مهمتر به مبارزات اجتمائی خود ادامه می داد.
در سال 1762 کاتولکهای متعصب شهر فرانسوی تولوز، به مناسبت قتل 4000 نفر به نام مرتد را جشن گرفتند و در این روز یک جوان پروتستان به دلیل کاتولیک شدن به دست پدر خود کشته شده و کلیسا و حکومت مداخله کردند و پدر او کشته و خانواده او هم مورد آزار اذیت قرار گرفته بود.
خبر این فاجعه دردناک، ولتر عدالت پرست را آنچنان برآشفته کرد که با تمام قدرت به کلیسا و دربار فرانسه حمله کرد، به راستی وجدان اروپا را بیدار کرد. بر اثر مبارزه خستگی ناپذیر او، به دستور پادشاه فرانسه، پرونده قتل جوان بار دیگر به جریان افتاد و بی گناهی خانواده را اعلام کردند. پس از این حادثه ولتر، جان پناه ستمدیدگان اروپای خرافات زده شد و همواره در پاسداری حقوق انسانی اروپائیان تلاش می کرد.
در سال 1777، راهی فرانسه شد. در مرز فرانسه از بیم اینکه نوشته های ولتر به فرانسه نرسد همه کالسکه ها و وسائل او را از جمله کالسکه خود او را مورد بازرسی قرار دادند، اما ولتر به طور مختصر توضیح داد، « غیر از خود من. چیز دیگری که قاچاق به حساب آید وجود ندارد». حرمت بین المللی ولتر مانع شدکه حکومت فرانسه ولتر را تعقیب کند، بنابراین مردم فرانسه توانستند آزادانه از ولتر استقبال کنند. فرهنگستان ملی فرانسه، او را با آغوش گشاده پذیرفت، هنرمندان بزرگ در محل کمدی فرانسز، گرد آمدند و به او خوش آمد گفتند.
مرگ ولتر در سال 1778 روی داد. کلیسا که به وسیله ولتر بلند آوازه رسوای خاص و عام شد و از اوج به خصیص کشیده شده بود قصد داشت از مرده او انتقام بگیرد و جسد او را بسوزاند، اما یاران ولتر قبل از اینکه خبر مرگ ولتر فاش شود پیکر او را مخفیانه در خارج شهر به خاک سپردند.
کمتر از یک دهه بعد آتش انقلاب گیر فرانسه در گرفت. آتشی که ولتر یکی از افروزندگان اصلی او بود. انقلاب گرایان در سال 1791 باز مانده پیکر او را به شهر پاریس باز گردادند و بر فراز ویرانه های زندان باستیل نهادند. آنگاه هزاران نفر از مردم پاریس از مقام استخوانهای نویسنده نامدار فرانسوی با احترام گذشتند و سربازان مراسم رسمی بجای آوردند.در پایان مراسم. استخوان های ولتر در آرامگاه بزرگ مردان فرانسه پان تئون به خاک سپرده شد.
انسان دوستی سراسر زندگی ولتر را درنوردیده است، می توان زندگی او را در این جملات خلاصه کرد: با همه پندارهای سست بنیاد مردم مخالفت می کرد ولی با جان از حقوق انسانی مردم دفاع می کرد، منادی عصر درخشانی بود که در تاریخ تمدن عصر خرد نام گرفته است.
به نام خرد ندا در داد که «ای انسانها! به اندیشیدن خو بگیرید. زیرا هرگاه ملتی به اندیشیدن خو گرفت هیچ چیز نمی تواند آن ملت را از پیشرفت باز دارد».ولتر ابتدا خود را به سلاح ارزش شکنی مصلح کرد آنگاه به جنگ ارزشهای نا مناسب و گزند رسان اجتماعی رفت و انسانها را به شک، نقد و نوسازی دعوت کرد.
به تمام کسانی که به عنوان نماینده خدا، دشمن بیداری و آزادی افکار بودند و بنام خدا و خدیو، مردم را می فریفتند و می دوشیدند اعلام جنگ داد. متشرعان نا پارسا و واعظان غیر متّعظ، ظاهر سازان فریب کار را به ریشخند گرفت و آنچه را ایشان بنام اخلاق و دین به خورد مردم می دادند و جز تلبیس ابلیس گنهکار نبود تحقیر می کرد و بر عکس ناموس های اصیل اخلاقی که زاد و زاینده انسان دوستی و تکامل اجتماعی بود سخت گرامی می داشت. محور اخلاق درمانی او عدالت اجتماعی بود. اعلام کرد که ظلم تباه کننده انسانیت است، ستمگری هم ستمگر و هم ستم کش را مسخ و منحط می گرداند. لذا دفاع از عدالت و آزادی وظیفه همه انسانهای پاکدل روزگار است. می گفت وظیفه حکومت اعطای آزادی به همه شهروندان است و حکومت آزادی کش بزرگترین سد راه پیشرفت اخلاقی و معنوی انسان است.
«انسان آزاد آفریده شده است و باید حاکم بر خویشتن باشد پس از بی دادگران جلو آزادی را بگیرند باید آنان را از تخت به زیر کنید».
باید از همه کسانی که ما را دعوت به فکر کردن ، اندیشیدن می کنند استقبال کنیم و به آراء ایشان ارج بنهیم، زیرا بزرگترین میراث را برای ما باقی نهادهاند. آری انسان مانند دیگر جانداران به محیط زندگی خود مقید است و بار زنجیرهای نامرئی آب و هوا، خانه و زندگی، خویشاوندان و همسایگان، دوستان و آشنایان، سنت ها و آداب و رسوم بسته شده است، اما بر خلاف سایر جانداران می تواند زنجیرهای مزاحم را یکی پس از دیگری پاره کند و خود را رها سازد. انسان می تواند با شناخت نظام ها و قوانین حاکم بر طبیعت قیدها را از دست و پای خود بر دارد. همانگونه که بجای گریز از سرما و گرما لباس مناسب می پوشد، برای جلوگیری از سیلابهای بنیان کن سد می سازد، برای گریز از بیماریها واکسن می زند، برای رهائی از نابودی کشتزارها و باغ و بوستانها از دفع آفات مدد می گیرد، باتلاق ها را خشک می کند،جاده می سازد، جنگلها را تو سعه می دهد، راهسازی می کند، سگ اهلی را تربیت می کند، به جان درندگان می اندازد، بهمین ترتیب باید سنت های خفقان آور را نیز در هم بشکند، بشورد، بشوراند و به جنگ جهل و بی خبری و غفلت و خرافات برخیزد.
انسان نیازمند آزادی و آزاد اندیشی است. انسان در پرتو شناخت خرد که استوار ترین جلوه آن علم تجربی است پیوسته از نعمت آزادی بهره ای گران تر می گیرد، اما مسیر آزادی مسیری هموار نیست، زیرا در هر جامعه ای عده ای هستند که سنت شکنی را مغایر منافع شخصی خود می دانند و از این رو هر گونه قید شکنی و پاره کردن زنجیر را ناروا می شمرند و هر عمل آزادی خواهانه را سرکوب می کنند و از این رو با علم که ذاتا آزادی بخش است درمی افتند و در برابر آن، در بد آموزی وگمراه سازی تلاش می کنند.
از این رو باید برای حفظ آزادی و حفظ آزادی کوشید. چگونه باید مبارزه کرد تا آزادی از بیداد، آزادی از فقر ، آزادی از جهل، آزادی از تن پروری و … بدست آید و نیازمند همکاری همگان است بخصوص همه باید آزادی بیان داشته باشند.