ذهن فرزندمان را مزرعه سوخته نکنیم
هیچ پدر و مادری به فرسودگی ذهن و روان فرزند خود افتخار نمیکند و نمیبالد. ازهم پاشیدگی ذهن فرزند، مایه مباهات هیچ خانوادهای نیست. بویژه وقتی تحمیل این فرسودگی و خستگی از ناحیه پدر و مادر باشد و به همین جا هم ختم نشود، یعنی به موازات این فرسایش، خستگی و تنش جسمی هم برای والدین به همراه داشته است.
برای پدر و مادرهای نسل امروز بسیار مهم است که فرزندانشان دوره تحصیل موفقی را پشت سر بگذارند، اما گاهی این خواسته به ضد خود تبدیل میشود و به نام تلاش برای موفقیت و باروری استعدادها فشار روانی کاذبی بر خانوادهها تحمیل میشود. فرزندان مجبورند در کلاسهای متعددی حضور یابند، بیآنکه تنوع این کلاسها با درآمدهای خانواده، ظرفیتهای ذهنی و روانی فرزند و دایره استعدادهایش همخوانی داشته باشد.
ما گاهی به نام علمآموزی یا هنر و ورزشآموزی، شبه علم، شبه هنر، شبه ورزش را به فرزندان خود تحمیل میکنیم و آنچه از این مزرعه سوخته درو میکنیم خستگی و فرسودگی ذهن و جسم در خانواده است.از طرفی وقتی رفتارهای نابهنجار در جامعهای گسترش مییابد به مرور زمان، افراد آن جامعه نسبت به رفتار شکل گرفته بیتفاوت میشوند بنابراین، آن رفتار، روند عادی شدن را به خود میگیرد. آنها کمکم میپذیرند که اینگونه رفتارها را نمیتوان تغییر داد یا از بین بردن و کاهش آن با دشواری زیادی روبهرو است، اما علل شیوع این گونه رفتارهای افراطی در یک جامعه به چه عواملی مربوط است؟
دکتر سهیلا فرتاش، روانشناس تربیتی در گفتوگو با جامجم دراینباره میگوید: افراد در هر جامعهای نیاز دارند که بین کار و تفریح، فضای تعادل و تناسبی را برقرار کنند. تناسب میان این دو مؤلفه، به تعادل روحی و روانی افراد منجر میشود. توجه کنید که در سنین کودکی و نوجوانی، کار بیشتر بر تکالیف درسی متمرکز میشود. بچهها موظفند با درسخواندن، رفتن به مدرسه، انجام تکالیف درسی و تلاش و پشتکار خود به موفقیت تحصیلی دست پیدا کنند، اما در بزرگسالی، کار افراد همان شغل و حرفه آنهاست. یافتن شغل و کسب درآمد مناسب، یکی از وظایف مهم در دوران بزرگسالی محسوب میشود، اما این همه ماجرا نیست. افراد یک جامعه در مقابل کار به تفریح نیز نیازمندند. تفریح، فشار و خستگی الزامات یک هفته کاری را تخلیه میکند و باعث ترمیم روح، ذهن و روان افراد میشود. فرد با پشت سر گذاشتن تفریحی مناسب، یک روز کاری جدید، سرشار از انرژی، خلاقیت و پشتکار را شروع میکند، اما اگر در جامعهای تعادل الاکلنگی بین کار و تفریح برهم بخورد، شاهد پیامدهای اجتماعی ناخوشایند خواهیم بود.
کتب درسی برای هوش متوسط طراحی نشده است
به نظر میرسد در بحث آموزش و پرورش، حساسیتها و توقعات والدین و متولیان جامعه رو به گسترش است. به طوری که بالا رفتن انتظارات از دانشآموز و الزامات روزافزون تحصیلی، آسیبهای ناخوشایندی را بر دوش خانوادهها و از همه مهمتر بچهها وارد میکند که پیامدهای آن در جامعه بهوفوردیده میشود. دکتر فرتاش در این باره معتقد است: محتوای درسی که در کتابهای مدرسه به دانشآموزان ارائه میشود، فوقالعاده سنگین است. به نظر میرسد در این زمینه پیشفرضی وجود دارد که همه بچهها تیزهوشند. به طور طبیعی در یک جامعه بیشتر افراد هوش متوسط دارند و فقط 2 یا 3درصد، در رده افراد بسیار باهوش یا کمهوش قرار میگیرند، بنابراین مخاطب اصلی مدارس ما در رده هوش متوسط قرار میگیرند، پس بهتر است سرمایهگذاری تحصیلی و پرورشی مناسبتری برای این قشر طراحی شود، اما متاسفانه محتوای دروس آنقدر پیچیده و در سطح بالاست که فشار روانی زیادی روی بچهها و حتی خانوادههای آنها وارد میکند.
خستگی روانی از خواندن این کتب و آموزش آن یکی از پیامدهای چشمگیر این سبک از آموزش است. وقتی کودک در مدرسه، متوجه این حجم سنگین از درس نمیشود، والدین مجبور به گرفتن معلم خصوصی و پرداخت هزینههای بالای آن میشوند. از طرفی خانوادهها بخصوص در شهرهای بزرگ با هزینههای سنگینی روبهرو هستند؛ هزینههایی همچون مسکن، حمل و نقل، پوشاک، خوراک، مدرسه و نظایر آن که در این میان استخدام معلم خصوصی، هزینه مازادی را بر دوش آنها خواهد گذاشت، بنابراین خانوادهها مجبورند زمان زیادی در بیرون از خانه به کار و تلاش بپردازند تا از عهده این مخارج برآیند. پس میتوان انتظار داشت کفه ترازو به سمت کار میچرخد و تفریح در خانوادهها کمکم کاهش مییابد یا از بین میرود، زیرا تفریح خود نیازمند هزینه است و این هزینه بیشتر صرف امور دیگر خانه میشود.
اما نکتهای که در اینجا وجود دارد این است که با کاهش تفریحات سالم و افزایش فشار روانی، افراد جامعه به سمت رفتارهای نابهنجار دیگری کشیده میشوند تا بتوانند به لذتهای کاذب دست پیدا کنند. به طور مثال ما یک اختلال روانی به نام «پرخوری عصبی» داریم که در آن وقتی فرد، تحت فشار و استرس روانی قرار میگیرد، بدون آن که واقعا گرسنه باشد، مقدار زیادی غذا میخورد و به دنبال آن افزایش وزن را تجربه میکند. این حجم زیاد غذا برای فرد، حکم لذتی زود گذر و آنی را دارد که به وسیله آن فشار روانی وارد شده بر خود را کاهش میدهد. این یک نمونه از مصادیق کسب شادی است. این گونه رفتارهای نامناسب مانند مسکنی است که فرد با خوردن آن در یک دوره، احساس لذت کرده ولی در درازمدت تاثیر آن کاهش پیدا میکند. به نظر میرسد اکنون مهمترین علت رفتارهای نامناسب بخصوص در نوجوانان و کودکان، احساس فشار روانی ناشی از کار است که با تفریح و سرگرمیهای زودگذر و نامناسب پر میشود.
اقتدار منطقی والدین، جایگزین فرزندسالاری
مهمترین اهرمی که میتوان به واسطه آن جامعهای سالم را پیریزی کرد، سبک تربیتی والدین است. رفتار، پاسخدهی و واکنش مناسب والدین نسبت به فرزند میتواند در شکلگیری شخصیت و پرورش استعداد و خصایص کودک مؤثر باشد.فرزند، والدین خود را به عنوان اولین و مهمترین الگوی خود میبیند. او یاد میگیرد پدر و مادرش چگونه با یکدیگر برخورد میکنند و نسبت به رفتارهای او چه واکنشی از خود نشان میدهند.
دکتر فرتاش در این باره میگوید: یکی از مهمترین ریشههای ایجاد رفتار نابهنجار، سبک تربیتی و حاکمیت فرزندپروری آسانگیر یا فرزندسالاری در خانوادههاست. از این رو آموختن جامعهپذیری به شکل صحیح یا پذیرفتن هنجارهای اجتماعی از زمان تولد، یکی از وظایف محوری والدین نسبت به بچههاست، اما متاسفانه آنچه ما امروز شاهد آن هستیم، بیشتر گسترش سبک تربیتی فرزندسالاری است که در آن حاکمان اصلی، فرزندان هستند. پدر و مادر، توان و قدرت هدایت و جهتدهی رفتاری نسبت به فرزندان را از دست دادهاند بنابراین کودک از همان ابتدای زندگی، کنترل رفتارهایش را به دست خود میگیرد و در تصمیمها خودسرانه و بیاعتنا به دیدگاههای والدین عمل میکند، با گسترش چنین فضایی پدر و مادر به این باور میرسند که آنها فقط باید خدماتی را به فرزند خود ارائه دهند و کودک طبیعتا یاد میگیرد که رئیس اصلی خانه، اوست و والدین در پشت سرش قرار میگیرند.
متاسفانه این روند تربیتی در جامعه ما امروز بهوفور دیده میشود؛ روندی که کودک، قدرت تصمیمگیری و هدایت موثر را از سوی والدین نمیبیند و به مرور زمان به این نتیجه میرسد که والدین فقط حکم ارائهدهنده امکانات را داشته و اوست که باید هدایت خود را به دست گیرد، اوست که در منزل تصمیم نهایی را میگیرد. در این شرایط وقتی بچهها وارد جامعه میشوند، به جای این که با والدین خود همانندسازی کرده باشند با همسالان خود همانندسازی میکنند. اگر یک گروه از همسالان برای کاهش فشار روانی به قلیان و سیگار، لباس نامناسب، آرایش زننده یا مدل موی غربی روی آورد با آنها یکی شده و از آنها الگوبرداری میکند. فردی میشود کاملا شبیه به دوستان خود که هیچ هویت و پشتوانهای قوی ندارد. در چنین شرایط بحرانی، پدر و مادر مانند افراد ضعیف در پشت او ایستادهاند و هیچ عکسالعمل خاصی نسبت به تصمیمها و رفتارهای فرزندشان از خود نشان نمیدهند. امروزه نظریهپردازان روانشناسی کودک بر این باورند که سبک تربیتی باید به سمت اقتدار منطقی سوق پیدا کند. سبکی که در آن ضمن احترام به فرزند، والدین قاطعانه با اشتباهات آنها برخورد میکنند و همیشه به عنوان الگوی تربیتی جلوتر از بچهها قرار میگیرند.
تعادل هیجان و لذت دانشآموز در دستان معلم
آموزش و پرورش یکی از اهرمهای قوی جامعه محسوب میشود. نحوه تدریس و آموزش معلمان در چگونگی به کارگیری استعدادها و نیازهای دانشآموزان بسیار حائز اهمیت است. دکتر فرتاش معتقد است: معلمان باید سعی کنند پرسشهای امتحانی را در سطح متوسط کلاس مطرح کنند، زیرا مخاطب اصلی کلاس، دانشآموزانی با هوش متوسط هستند. از طرف دیگر حجم سنگین کتب و پرسشها باعث میشود که برخی بچهها که هوش بالایی ندارند، عزت نفس پایینی را تجربه کرده یا در شکل شدیدتر ترک تحصیل کنند. این کودکان حال بدی دارند و برای بالا بردن هیجان و احساس لذت خود ممکن است دست به رفتارهای ناپسند اجتماعی بزنند. در واقع وقتی ما تاکید زیادی روی بحث آموزش داشته باشیم جایی برای پرورش باقی نمیماند. از طرف دیگر، زمان بچهها را نمیتوان به دو قسمت تقسیم کرد، بنابراین معلم ریاضی، فیزیک یا شیمی باید هم آموزش دهد و هم به پرورش دانشآموزان بپردازد، زیرا برخی بچهها دبیر شیمی و برخی دبیر ریاضی را میپسندند و اگر فقط یک متولی برای آموزش یا پرورش وجود داشته باشد، شاید بچهها ارتباط لازم را با آن دبیر برقرار نکنند و نیاز آنها برآورده نشود. حجم بالای کتب نیز به پایین آوردن درجه شادی، لذت و اعتماد به نفس کودکان و نوجوانان کمک میکند که در نهایت ما شاهد آنیم که فرزندان جوان یک کشور به سمت رفتارهای ناپسند و نامعقولی کشیده میشوند تا بتوانند حرمت نفس و هیجان از دست رفته خود را بازگردانند.