هرسال که میگذرد، دانشگاهها از اندرونه و دانشجوهای خوب و جستوجوگر تهیتر میشوند. آموزش که زمانی جایگاه ارزشمندی در جامعه داشت، اینک به وظیفهای بیروح و از سر ناگزیری فرو کاسته شده است. جوانهایی که در چندسال گذشته بدون ارزیابی توانمندیشان به دانشگاهها فرستاده شدهاند تا در جایگاه «استادی» بایستند، هیچ ایدهای از جایگاهی که به آنها پیشنهاد شده است ندارند. آنها تربیتشدگان مرکزهایی هستند که دانشگاهشان مینامیم، بیآنکه بدانیم دانشگاه چیست. پژوهش دانشگاهی هم از افت چشمگیری رنج میبرد و کارش بیشتر در تولید مقالههایی تعریف میشود که بود و نبودشان چندان تاثیری بر افزایش دانش و ایجاد دگرگونی در جامعه ندارند. گفتن اینکه دانشگاههای ما دستاوردی ندارند، ادعای درشت و ناخوشایندی است. به پشتوانه کدام گواه و دستآویز میتوان چنین گفت؟
پرسش را باید از جای دیگری آغاز کرد. دانشگاه چیست، چگونه جایی است و سبب وجودیاش کدام است؟ ویژگیهایی که برخی مکانها را شایسته این نام میکند چیستند و کارکرد آن کدام است؟ با کدام سنجه باید دستاوردهای آن را ارزیابی کرد و سرانجام، توانمندی و پیروزمندی آن را به داوری نشست؟
پرداختن به این همه، دشوار است. دانشی با ابعاد چندگانه لازم دارد و اندوخته من در همه این زمینهها بسنده نیست. اما دوسوم عمر من در دانشگاه گذشته است، در پژوهشگاههای بزرگ بودهام و در دانشگاههای مختلف در کشورهای متفاوت درس خوانده و تدریس کردهام. از این رهگذر آموختههایی دارم که به پشتیبانی آنها گمان میکنم میتوانم تصویری از دانشگاه نشان دهم.
دانشگاه کجاست؟
پاسخ این پرسش، بنا به شناخت افراد و نقشی که به آن نسبت داده میشود، متفاوت است. میتوان آنها را در دو دیدگاه از دانشگاه دستهبندی کرد.
دیدگاه آموزشگاهی
در این نگاه، دانشگاه مجموعهای از ساختمانها، ابزار و انسانهایی با عنوان استاد و دانشجو هستند. کار این مجموعه بازخوانی دانش و فناوری گردآوریشده از دیگران و آموختن آن به نوآمدگان است تا توانمندیهای لازم را برای انجام کار معینی بهدست آورند و روانه بازار کار و جامعه شوند. در این نگاه، دانشگاه ابزاری است که دانشآموزهای باهوش و پرکار دبیرستانی را از کمتوانها جدا میکند تا بازار کار بتواند آنها را آسانتر شناسایی کند. بنابراین، دانشگاه را جایی میبیند که مهارتهای کاری میآموزد، گذرگاهی است به دوران بلوغ جوانان. همگان باید این دوره آموزشگاهی را بگذرانند تا از عهده انجام برخی کارهای معین برآیند و برای بازار کار آمادگی پیدا کنند. شاید هم اندکی روابط اجتماعی میآموزند که لازمه کارکردن در محیط کاری است.
در این دیدگاه، دانشگاه تفاوتی با آموزشگاه ندارد، مکانی است که جوانها در آنجا دانش فنی و مهارتهای عملی میآموزند. دانش فنی نوعی آموزه است که برای فهمیدن حرفه خاصی به آن نیاز دارید. برای نمونه، باید آمار بدانید تا بتوانید عملکرد بازار سرمایه را بفهمید، یا باید زیستشناسی بدانید تا بفهمید کار یک پرستار چیست، ترمودینامیک را باید بیاموزید تا بنیادهای کارکردن ماشینهای گرمایی، مانند بخاری، یخچال و شوفاژ را بفهمید. دانش فنی به کتاب آشپزی ماننده است، فرمولی است که به شما میگوید به تقریب باید چه کاری انجام دهید. مجموعهای از قاعدهها و رویکردهاست که میتوان در کلاس درس یا در یک سخنرانی آموخت و بهخاطر سپرد. این نوع دانش در کتابها گردآوری شده است و فراگیری هم از کتاب آغاز میشود. آیا دانشگاه کتابخانه بزرگی است؟ افزون بر این، اینک آموزشهای «برخط» و از راه دور وجود دارند که دستکمی از کلاسهای درس سنتی ندارند. گفتارهای کلاسی استادان برجسته دانشگاههای بنام در فضای مجازی در دسترس همگان است و در آینده بر گستردگی و کیفیت آنها افزوده خواهد شد. با رشد آموزش مجازی یا از راه دور، دانشگاه رسالت خود را بهعنوان آموزشگاهی که دانش گردآوریشده را منتقل میکند، از دست میدهد.
با پیشرفت آموزش مجازی، چه دلیلی دارد که دانشگاهی مانند هاروارد یا ام.ای. تی سالانه 50هزاردلار شهریه بگیرد و دانشگاههای دولتی داراییهای عمومی را برای سرپا نگهداشتن این آموزشگاهها هزینه کنند؟ به بیان دیگر، عمر این نوع دانشگاه به سر آمده است. ایرادی که میتوان به این گفتار گرفت این است که میتوان از روی دستور آشپزی، غذای معینی را تهیه کرد، اما دستپختی نخواهد شد که یک سرآشپز چیرهدست فراهم میکند. اگر کار دانشگاه را به آموزش چیرهدستی کاهش دهیم، باید انتظار داشته باشیم که دانشگاه به دانشجو بگوید «فلان درس را در تابستان یا در زمان معینی «برخط» بیاموز و هرگاه آماده بودی به دانشگاه بیا، کار ما از اینجا آغاز میشود.» بنابراین، کار دانشگاه آموزش دانش فنی نخواهد بود، بلکه آموزش دانش «عملی» خواهد شد. دانش عملی درباره انجام کار معین نیست بلکه درباره چگونگی انجام آن است. در این نگاه، دانش «عملی» مانسته دانایی و تدبیری است که سرآشپز دارد و نمیتوان در کتاب آشپزی یافت. دانشی است که نمیتوان آن را تدریس کرد و به خاطر سپرد، بلکه باید آن را آموخت و جذبش کرد، به تعدادی قاعده کاهشپذیر نیست و تنها در عمل وجود دارد.
این دیدگاه آموزش عالی را به ابزاری برای کارپردازی کاهش میدهد و بازتاب نارساییهای اقتصادی جهان و زمانی است که مشخصه دوران ماست. با این نگاه، دانشگاه به چیزی که هنرستان حرفهای مینامیم کاهش پیدا میکند.
روشن است که بخشی از آموزش دانشگاهی، تربیت دانشجو برای حرفهای در آینده است. موضوعهای مختلف دانشگاهی و آزمونهایی که به مدرک دانشگاهی میانجامند، مجالهای شغلی با حقوقهای بهتر فراهم میآورند. دانش و مدرک دانشگاهی در رشتهای معین در موفقیت شغلی آینده سودمند هستند. جامعه این را موفقیت میداند و بر این باور پافشاری میکند. اگر موفقبودن با پولداربودن و توان خرید بالا همارز باشد، مدرک دانشگاهی ممکن است چارهساز باشد. اگر موفقیت با مقدار دانشی از اینگونه که در یک رشته بهدست میآید اندازهگیری شود، مدرک دانشگاهی میتواند سنجه موفقیت باشد، اما آموزش دانشگاهی فراتر از این است؛ فراتر از به خاطر سپردن نوشتههای کتابها و قاعدهها و قانونهاست؛ فراتر از مدرکی است که قاب میگیریم و به دیوار آویزان میکنیم. همه ما هویتی فرای شغل خود داریم. پس اگر هدفِ آموزش دانشگاهی چیزی فراتر از اینهاست، آن چیست؟
دیدگاه دانشگاهی
دانش فنی و عملی و مهارتهای شغلی هدفهایی هستند که آموزش دانشگاهی هیچگاه چشم خود را بر آن نبسته است. اما دستاورد مهم تجربه دانشگاهی بسیار فراتر از آن است. همانگونه که گفتم، دانش در کتابها گردآوری شده و فراگیری از کتاب آغاز میشود اما دانشگاه کتابخانه بزرگ نیست. واقعیتها و تجربهها را میتوان با خواندن کتاب دریافت، اما کتاب نمیتواند بگوید چگونه میتوان اندیشید، چگونه باید منطقی بود، چرا و چگونه ایدههای پذیرفتهشده را به چالش فراخواند بنابراین، اندیشه نو آفرید و روش تازهزیستن را پیریزی کرد. پرورش انسان اندیشمند، بافرهنگ و خلاق، با بلوغ اجتماعی و حتی شور زندگی داشتن، آموزش کنشگری اجتماعی- از هر نوع- مجموعهای است که شاید بتوان آن را «دانش زندگی و شهروندی» نامید، اینها چیزهایی است که تجربه دانشگاهیاند. نقش دانشگاه، افزودن به این نوع دانش، بهخاطر خود آن است، بدون اینکه نسبتی با شغل و حرفه داشته باشد: پرورش شهروندان اندیشمند و مهربان که سرشار از انگیزه و مهارت برای بهزیستی و شکوفایی افراد و جامعهاند.
دانشگاه مکانی برای آموزش همهجانبه است؛ جایی است که به هر نوع پژوهش، دانشپژوهی، تدریس و یادگیری ارج میگذارد و مسیرش را هموار میکند. دانشگاه جایی است که دانشجویان متنوع با پرسشهای بسیار متفاوت، با فرهنگ، رفتار، زبان، آیین و پسزمینههای گوناگون را میپذیرد؛ آنان را در محیط فراگیری به هم پیوند میدهد و هرکس از دیگری میآموزد.
گونهگونی اعضای این باشگاه به نوعی توانمندی میانجامد که نهتنها واقعیتهای موجود را میتواند ببیند بلکه میتواند بگوید که وضعیت چگونه باید باشد. این مکان یادگیری همهجانبه، هدفهای زیادی را برآورده میکند: در آنجا اکتشاف روی میدهد، کاربردها شناسایی میشوند، آموزش میدهد، یادگیری را آسان و تشویق میکند، با مسالههای روز درگیر میشود. مکانی است که در آنجا فرهنگ انسانی تولید و از آن پاسداری میشود. با آمیزهای از همه اینهاست که دانشگاه موتور نوآوری و رشد اقتصادی و نهاد اصلی نگهدارنده جامعه آزاد، باز، برابر و مردمسالار میشود. دانشگاه مکانی است که در آنجا یادگیری گرامی داشته میشود و یافتههای نو و دانش، بهخاطر خود آنها ارجگذاری میشود. دانشگاه به دور از سودمندیهای مادی آن، مکانی برای آموختن درباره مردم، ایدهها و فرهنگ است؛ زیرا در نهایت آنچه معنی پیدا میکند، زحمت و تلاشی است که میکشیم تا بفهمیم، در نظم دنیا اثر بگذاریم، به بافه زیبای فرهنگ انسانی بپردازیم و خودمان را به انسانی بالاتر فرارویانیم. دانشگاه جایی است که از ما انسان میسازد و این روح دانشگاه است: شعلهای که فراموش میکنیم از آن نام ببریم، اما سرچشمه همه انرژی و پویایی ماست.
آموزش دانشگاهی زندگیها را دگرگون میکند، ماندگاری پیامدهای آن فراتر از یک یا دو نسل است. مدیریتهای دانشگاه و استادهای آن در برابر گذشتگان که با تلاش خود، ما را به اینجا رساندهاند و در برابر آیندگان که زندگیشان به کار، گزینهها و داوریهای ما وابسته است، مسوولند. رویکرد ما در اداره دانشگاه باید با آمیزهای از علاقهمندی، انسانیت، دقت، احترام و فوریت همراه باشد. دوران ما دوران دگرگونیهای شتابدار اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است. مردم از دانشگاه انتظار عمل، پاسخ، راهحل، حمایت و رهنمود و بازخوانی شرایط را دارند. ما ناگزیر هستیم این وضعیت را تشخیص بدهیم، تلاش خود را دوچندان کنیم تا نیازمندیهای جامعه خود را برآورده کنیم. احساس مسوولیت در برابر این پیشنهادها فراتر از نگرانی وضعیت فردی است و وجدان کاری جامعه دانشگاهی را به چالش وامیدارد تا به پرسشی بنیادی و فوری پاسخ بدهد: هدف دانشگاه چیست و چگونه باید دنبال بشود؟
پیش از پرداختن به پرسش بالا، لازم است بگویم، امروز آموزش دانشگاهی بیش از هر زمان دیگر درگیر «نوآوری»، کار و رشد اقتصادی است. دانشگاه وظیفه دارد با انرژی و با فوریت به این نیازمندی پاسخ بدهد. این پاسخ اما باید با اندیشه همراه باشد. چگونه میتوان جامعه نوآور ساخت؟ چه دانشی، چگونه افرادی و کدام شرایط اجتماعی برای نوآور و کارآفرینبودن لازم است؟ دانشگاه چهکاری را باید انجام دهد یا از انجام آن دست بردارد تا چنین دانشی را فراهم آورد، افرادی را برای آن بپروراند یا شرایط اجتماعی لازم را آماده کند؟ پاسخ این پرسشها نه بدیهیاند و نه آسان و نه تازهاند بلکه لازم میدارد که به ارزشهای بنیادی و اصول اولیه آموزش عالی برگردیم.
برداشت ما از واژه «نوآوری» معمولا برداشتی سادهانگارانه است. آن را در یافتن کاربردهایی برای دانش نو، ارایه راهحلهای فنی و حل مسالههای مهندسی، به کارگیری روشهای شناختهشده در مسالههای تازه و شناسایی فرصتهای جدید کارآفرینی تعریف میکنیم. نوآوری اما به همان اندازه که فرآیندی تکنیکی است، یک فرآیند اجتماعی نیز است. بخش بزرگ عمر ما با تکرار عادتها و واکنشهای آموزهای سپری میشود و هنجارهای اجتماعی بر ادامه آن پافشاری میکند. خیلی چیزها را به روش معینی انجام میدهیم، چون همیشه به این روش انجام گرفتهاند یا این چیزی است که آموختهایم و همه همین کار را میکنند. این رویکرد تکراری دلیل دارد: روشی آزموده برای مسالههای شناختهشده است و در بسیاری موارد نو هم پاسخ میدهد. در نتیجه، عمل ما به نتیجه مورد انتظار میانجامد و برهمکنشهای اجتماعی را قابل پیشبینی و قابل مدیریت میکند.
وقتی بخش بزرگی از زندگی و نظم اجتماعی ما اساسا محافظهکار و عادتگراست، نوآوری با مانعهای جدی و مقاومت اجتماعی روبهرو میشود. تصور کنید چه پیشنیازهایی لازم است تا کسی یا گروهی از افراد بخواهند کارها را به گونه دیگری انجام دهند و نوآوری کنند. پیش از همه ویژگیهای نوآوران را باید برشمرد: داشتن دانشی ژرف از مساله، بهرهمندی از مهارتهای لازم برای پروراندن راهحل جدید و بهکاربردن آنها. اما فراتر از همه، نوآوران از توان تحلیلکردن برخوردارند، میتوانند اندیشه نقدگرا داشته باشند و به دگراندیشی ارج میگذارند؛ امکانهای جدید را میبینند و میتوانند آنها را بشناسانند. نهتنها میتوانند بیندیشند و عمل کنند بلکه میتوانند دیگرگونه بیندیشند و دیگرگونه عمل کنند. این اما هنوز نیمی از داستان است. نوآوری در بستر فرهنگی- اجتماعی روی میدهد و شرایط فرهنگی و اجتماعی باید از نوآوران پشتیبانی کنند. نوآوران باید به دانش و مهارت دسترسی داشته باشند، بلندگویی برای اظهارنظر داشته باشند و بتوانند مخالفت کنند، آزادی و استقلال داشته باشند تا رفتار متفاوت داشته باشند. جامعهای که از نوآوری پشتیبانی میکند، آنی است که دسترسی آزاد به دانش دارد، توان سهیمشدن در تولید جهانی آن دارد، جامعهای است که بازنگر است و همواره خود را به نقد میکشد، پرسیدن و مخالفتکردن را تشویق میکند، تفاوتها را ارج مینهد، مخالف را میپذیرد و در نتیجه، پویایی پیوسته دارد، تغییر میکند، خود را پالایش میکند و بهتر میشود. به نیروهای آزاداندیش میدان میدهد و در مسیر آیندهای پایدار حرکت میکند. در چنین جامعه نوآور نقش آموزش دانشگاهی چیست؟ کارکرد آن چگونه است و چه هدفی را باید دنبال کند؟
دانشگاه باید به هر سهبعد نوآوری: بعد فنی، بعد شخصی و بعد اجتماعی پاسخ بدهد. فرآیند پاسخگویی از چهار بخش تشکیل شده است:
1. دانشگاه دانش نو تولید و از دانش کهنه پاسداری میکند؛ پاسداری از دانش کهنه، بازگشت به آن و ارزیابی دوباره آن لازم است، چون بستری برای آفرینش دانش نو است.
2. دانشگاه مکان یادگیری است. نه تنها به دانشجو، دانش و مهارت میآموزد بلکه توان اندیشیدن، تحلیلکردن، استدلالکردن، پروراندن اندیشه، اعتمادبهنفس، شهامت عملکردن و چالشپذیربودن را هم به آنها میآموزد.
3. دانشگاه مکان تعامل با دنیا، با مسایل مردم واقعی و جوامع واقعی است. با به کارگیری دانش و همگانی کردن آن در فرآیند تعامل، به درک و فهم نو میرسد.
4. دانشگاه در فراهمسازی شرایط اجتماعی و فرهنگی که به نوآوری و مردمسالاری بینجامد نقش محوری دارد. نمونه جامعه باز است. وظیفه دارد و میتواند رسمِ پذیرفتهشده را به پرسش بکشد و دارندگان قدرت را به چالش بخواند. بحث و گفتمان را تشویق میکند و پذیرای دگرگونگی است؛ الگوی تعامل است و با تمرینشان این هنجارها و رفتارها را در جامعه گسترش میدهد. دانش، یادگیری، مردمسالاری و نوآوری در بنیاد بههم تنیدهاند. دانش، یادگیری و نوآوری فقط در جامعه آزاد میتواند شکوفا شود و به نوبه خود، لازمه جامعه باز و آزادند.
هر چهار کارکرد بالا آبشخور یک هدف است: ساختن جامعهای که مردمش بتوانند دنیا را آنگونه که هست ببینند و بفهمند، افزون بر این، توانایی آن را داشته باشند که دریابند این دنیا چگونه میتوانست و میبایست باشد، آن را تغییر و به سوی بهترشدن سوق دهند. چهار ویژگی بالا تازه نیستند. دانش نو در بیرون دانشگاه هم تولید میشود. برای نمونه، نظریه نسبیت خاص در بیرون از دانشگاه پرورانده شد و میدانیم که چه اثر ژرفی بر آگاهی، نوع نگرش و فناوری داشته است. موسسههای پژوهشی زیادی وجود دارند و همواره به دانش نو دست مییابند، اما هیچ کدام دانشگاه نیست. میتوان در جایی بهجز دانشگاه تدریس کرد، درگیر مسایل جامعه بود و در جهت برقراری مردمسالاری و برابری، نهادی ساخت. اینها نیز میتوانند در بیرون از دانشگاه شکل بگیرند. دشواری در این نیست، بلکه پرسش مهم این است که چگونه این چهار کارکرد را باید پیش برد تا دانش ما، دانشجویان ما و نهادهای ما توانایی تغییر دنیا و پیرامون خود را بهدست آورند؟