ویگوتسکی در ۱۷ سالگی تصمیم گرفت به دانشگاه مسکو برود؛ اما به دلیل یهودی بودن، مجبور بود در یک سیستم سهمیه ای رقابت کند، زیرا دانشگاه تنها از ۳ درصد یهودیان ثبت نام میکرد. در ابتدا ویگوتسکی به موفقیت خود اطمینان داشت، زیرا نمرههای او به اندازه کافی درخشان بودند، اما قبل از اینکه امتحانات شفاهی خود را به پایان برساند، تصمیم وزارت آموزش و پرورش برای اجرای قرعه کشی به منظور انتخاب متقاضیان، تغییر پیدا کرد. ویگوتسکی تمامی امید خود را از دست داد، اما به گونه ای کاملا تصادفی برنده شد. او در دانشگاه در رشته حقوق تخصص گرفت، اما در کلاسهای سایر رشتهها نیز شرکت میکرد. همچنین دورههایی را در دانشگاه مردمی شنیاوسکی گذراند، جایی که تعدادی از استادان که به دلایل سیاسی از دانشگاه مسکو اخراج شده بودند، به آنجا رفته بودند. سرانجام در سال 1917، با مدارک حقوق از دانشگاه مسکو فارغ التحصیل شد و به شهر زادگاهش گومل بازگشت.
ویگوتسکی بین سالهای ۱۹۱۷ (سالی که انقلاب کمونیستی رخ داد) و ۱۹۲۴ که در یک دبیرستان محلی، ادبیات و روان شناسی تدریس میکرد، به تعلیم و تربیت کودکان ناتوان جسمی علاقه مند شد. همچنین رساله دکترای خود را به روان شناسی هنر اختصاص داد. در همین دوره، به بیماری سل مبتلا شد.
ویگوتسکی در ششم ژانویه ۱۹۲۴، برای ارائه مقاله ای درباره روان شناسی هشیاری به لنینگراد سفر کرد. فصاحت و روانی کلام او، به عنوان جوانی ناشناخته از سرزمینی دور از پایتخت، اثر فوق العاده ای بر روان شناسان جوان بر جای گذاشت. یکی از آنها، آ. آر. لوریا (۱۹۰۲-۱۹۷۷) بود که سمتی را در انستیتو روان شناسی مسکو به او پیشنهاد کرد و ویگوتسکی نیز آن را پذیرفت. در طی اولین سال کارش در انستیتو، رساله دکترای خود را به پایان رساند و به درجه دکتری نایل آمد.
چیزی نگذشت که ویگوتسکی در مسکو حضوری موثر پیدا کرد. هنگامی که سخنرانی میکرد، انبوه دانشجویان حتی خارج از سالن سخنرانی میایستادند و از پشت پنجرههای باز به سخنرانی او گوش میدادند. هنگامی که در سفر بود، دانشجویانش اشعاری را به افتخار او میسرودند. این شور و شوق نسبت به ویگوتسکی نه به دلیل عقاید هیجان انگیز او، بلکه به این دلیل بود که او گروهی از مارکسیستهای جوان را برای خلق یک روان شناسی که به ایجاد جامعه سوسیالیستی کمک کند، رهبری میکرد.
شاید ویگوتسکی حس کرده بود که زندگیش کوتاه خواهد بود و از همین رو، همه کارهایش را با شتاب و عجله انجام میداد. دایم مشغول مطالعه بود، سخنرانی میکرد و تحقیقات خود را با حداکثر سرعتی که میتوانست به اجرا در میآورد و همچنین مسافرتهای زیادی برای کمک به مراکز درمانی کودکان و بزرگسالان مبتلا به اختلالات عصب شناختی انجام میداد. برنامه روزانه ویگوتسکی به قدری پر بود که مطالبش را بعد از ساعت ۲ نیمه شب که چند ساعتی مهلت استراحت مییافت، مینوشت. در سه سال آخر زندگیاش، سرفههایش به قدری شدید شده بود که گاهی اوقات چندین روز، نیروی خود را از دست میداد. با وجود این تا هنگام مرگش یک دم از کار باز نایستاد.
ویگوتسکی در حال تدریس- 1929
چند نوشته از ویگوتسکی، بلافاصله پس از مرگش انتشار یافت، اما در سال ۱۹۳۶ حکومت روسیه، انتشار کارهای او را ممنوع کرد و این ممنوعیت تا سال ۱۹۵۶ ادامه یافت. اولین دلیل این ممنوعیت آن بود که ویگوتسکی تحقیقاتی را در مورد آزمونهای روانی انجام داده بود که حزب کمونیست آنها را محکوم کرده بود. در واقع، ویگوتسکی استفاده معمول از آزمونهای هوش را به شکل معمول مورد انتقاد قرار داده بود و از آنها به روش جدیدی استفاده میکرد، اما این روشها مورد پذیرش حکمرانان نبود.
خوشبختانه، همکاران ویگوتسکی و دانشجویانش، کارهای او را زنده نگه داشتند. در دو دهه گذشته، در غرب، علاقه زیادی به عقاید ویگوتسکی به وجود آمده است. بدون شک، این علاقه هنگامی بیشتر شد که نوشتههای ویگوتسکی از زبان روسی به انگلیسی ترجمه شد.
ویگوتسکی نوشتههای اولیه گزل، ورنر و پیاژه را مطالعه کرد و به اهمیت نوعی رشد درونی که آنها مطرح کرده بودند، پی برد. به علاوه، ویگوتسکی یک مارکسیست بود که اعتقاد داشت درک انسان تنها بر اساس بافت تاریخی - اجتماعی محیط امکان دارد. بنابراین، ویگوتسکی سعی کرد تا نظریه ای را خلق کند که در آن ارتباط بین دو «مسیر رشد»، یعنی «مسیر طبیعی» که از درون سرچشمه میگیرد و «مسیر تاریخی - اجتماعی» که کودک را از بیرون تحت تاثیر قرار میدهد را نشان دهد.
ویگوتسکی تنها تا حدی در این زمینه موفق شد. او فقط خلاصه ای از یک نظریه یکپارچه را در رشد مطرح کرد، زیرا در ۳۸ سالگی بر اثر بیماری سل در گذشت. با وجود این، بسیاری از روان شناسان معتقدند که اگر روزی یک نظریه یکپارچه و مستحکم ساخته شود، نقطه شروع آن، کارهای ویگوتسکی خواهد بود.
اهمیت فرهنگ و زمینه اجتماعی - تاریخی در تحول شناختی
ویگوتسکی (۱۹۸۱) جنبههای فرهنگی، تاریخی و اجتماعی را در رشد شناختی بسیار با اهمیت میداند و به باور او کنش متقابل میان یادگیرنده و محیط اجتماعیاش تعیین کننده اصلی رشد شناختی اوست. «خاستگاه» روان آدمی اجتماع است و فرایندی که به آن شکل میدهد ارتباط است.
بنا به گفته وولفلک (۱۹۹۵)، در حالی که پیاژه کودک را به صورت یک دانشمند کوچک توصیف میکند که عمدتا به تنهایی جهان هستی را میسازد و میفهمد، ویگوتسکی بر این باور است که رشد شناختی کودک عموما به مردمی که در دنیای او زندگی میکنند وابسته است. دانشها، اندیشهها، نگرشها و ارزشهای فرد در تعامل با دیگران تحول مییابند. (سیف،۱۳۸۴)
کارکردهای نخستین و عالی ذهنی
در نظریه ویگوتسکی، کارکردهای ذهنی به دو دسته کارکردهای نخستین ذهنی و کارکردهای عالی ذهنی تقسیم شدهاند. ویگوتسکی (۱۹۷۸) با اصطلاح کارکرد به فرایندهای ذهنی مانند توجه، ادراک، حافظه و تفکر اشاره میکند. این کارکردهای ذهنی در سالهای آغاز عمر به طور طبیعی وجود دارند و در انسان و حیوان یافت میشوند. ویژگی مهم آنها غیر ارادی و ناآگاه بودن است. «به عنوان نمونه، حافظه، در شکل اولیه اش، عبارت است از شکل گیری خود به خودی یک تداعی بین دو رویداد که با هم رخ می دهند. به طور مثال، گربه صدای باز کردن در قوطی غذا را با غذا تداعی می کند» همچنین، توجه در شکل نخستین یا اولیهاش یک حرکت خودبه خودی و غیرارادی است؛ مثلا، هم انسان و هم حیوان پس از شنیدن یک صدای شدید، بدون اراده، به سوی آن توجه میکنند.
کارکردهای عالی ذهنی ویژه انساناند وگرچه بر اساس کارکردهای نخستین تحول مییابند، اما با آنها از چند جهت فرق دارند. نخست اینکه، زیر کنترل انسان قرار دارند و با اراده او انجام میشوند. دوم اینکه، دارای خاستگاه اجتماعیاند. سوم اینکه، به کمک ابزارهای روانشناختی رخ میدهند. فتسکو و مککلور (۲۰۰۵) در توضیح این کارکردها گفتهاند حافظه به عنوان یک کارکرد عالی ذهنی در برگیرنده فعالیتهایی چون ربط دادن دو رویداد به یکدیگر با استفاده از ابزارهای روانشناختی، مانند مقایسه و یادیار (تدابیر کمک حافظه) است. موردهای دیگر کارکردهای عالی ذهنی عبارتاند از استدلال منطقی، توجه انتخابی و زبان.
گفتیم که کارکردهای عالی ذهنی از تحول کارکردهای نخستین ذهنی به وجود میآیند. آنچه به شکل گیری این فرایند کمک میکند عوامل اجتماعی - فرهنگی هستند. در حقیقت، کارکردهای عالی ذهنی از طریق تعامل بین فرد و زمینه اجتماعی او تحول مییابند. بنا به گفته ویگوتسکی (۱۹۸۱). «هر کارکرد عالی ذهنی الزاما در ابتدا یک کارکرد اجتماعی است»(سیف،۱۳۸۴)
بر مبنای این نظر ویگوتسکی قاسم زاده (۲۰۰۵) عقیده دارد که بسیاری از واکنشهای ما در زندگی و فرهنگ، کارکردهای ذهنی ما را دچار تغییر میکنند و قسمتهای جدیدی به سیستم رشدی رفتار بشر میافزایند. فرهنگ از طریق مدل ها و استعارهها به رفتار ما نظم میدهد.
نظریه ویگوتسکی در زمینه ابزارهای روان شناختی
در دیدگاه مارکسیستی، نمیتوانیم ماهیت انسان را به صورت صوری به عنوان چیزی که ثابت و ابدی است، در نظر بگیریم. همچنانکه انگلس عنوان کرد، ظرفیتهای انسان پابه پای رشد تاریخی، به ویژه رشد فناوری، تغییر میکند. اجداد ما نیز همان طور که ابزارهای جدیدی برای چیره شدن بر محیط میساختند، از ویژگیهای «اشیا» آگاهی بیشتری پیدا میکردند و روشهای جدیدی را برای همکاری کردن و برقراری ارتباط اجتماعی به وجود میآوردند، ضمن آنکه ظرفیتهای جدید را نیز برای برنامه ریزی و پیش بینی آینده کسب میکردند. تغییرات بعدی فناوری انسانی، بدون شک تغییرات آینده را در شناخت انسان به وجود خواهد آورد.
ویگوتسکی از نوشتههای انگلس در زمینه استفاده از ابزار، به شدت تاثیر پذیرفت و کوشش کرد تا دیدگاههای انگلس را گسترش دهد. ویگوتسکی معتقد بود افراد همان طور که ابزارهایی را برای چیره شدن بر محیط ابداع کردند، «ابزارهای روان شناختی» را برای تسلط بر رفتار خودشان به وجود آوردند. برای مثال، انسانهای اولیه از چوب خط و طنابهای گره دار برای کمک به یادآوری وقایع استفاده میکردند; امروزه نیز خیلی از افراد ممکن است نخی را دور انگشتان خود ببندند تا از فراموشی خویش، جلوگیری کنند. همچنانکه فرهنگ رشد یافت، آنها ابزارهای ذهنی دیگری به وجود آوردند. دریانوردان استفاده از نقشه را آغاز کردند تا مسیرهای گذشته را دنبال کنند و برای سفرهای آینده برنامه ریزی کنند. ویگوتسکی از ابزارهای روان شناختی مختلفی نام میبرد که مردم برای کمک به تفکر و علایم رفتاری خود از آنها استفاده میکنند و معتقد بود بدون بررسی این نشانهها که فرهنگ فراهم میآورد، نمیتوان تفکر انسان را درک کرد. (کرین،۱۳۸۴)
بدون شک مهمترین سیستم نشانه ای گفتار است. گفتار کارکردهای زیادی دارد؛ اما اساسیترین آنها این است که تفکر و توجه ما را از موقعیت بی واسطه - از تاثیرپذیری محرکها در هر لحظه - آزاد میسازد. به دلیل اینکه کلمات میتوانند امور و وقایعی را رمزبندی کنند که فراسوی شرایط حاضر است، بنابراین، گفتار ما را قادر میسازد تا به گذشته فکر کنیم و برای آینده به برنامه ریزی بپردازیم.