عبدالرحمن نجلرحیم. عصبشناس و عصبپژوه:
«مریم میرزاخانی»، دانشآموخته ایران و آمریکا در ٣٧سالگی، با بهدستآوردن جایزه «فیلدز»، خود را به صدر فهرست ریاضیدانان دنیا رسانده است. من ریاضیدان نیستم تا کموکیف دستاوردهای او را در عرصه ریاضیات تشریح کنم. دانش ریاضی من برمیگردد به علاقه صاعقهواری در دبیرستان که برای اولینبار، طعم لذت از ریاضی در حل مسایل جبری را به من چشاند. اما در درس ریاضی سال اول دانشکده پزشکی، دیدن قیافه عبوس و سرد استاد ریاضی که پیپ به گوشه لب، معادلات روی تخته را توضیح میداد، خیال نزدیکشدن و لذتبردن از معانی معادلات ریاضی را از سرم پراند. با این تجربه میتوانم بفهمم که چرا «مریم میرزاخانی» از داشتن شرایط مساعد و معلمهای خوب برای پرورش ذوق ریاضی خود میگوید.
«مریم میرزاخانی» از ادبیات شروع میکند، تخیلات خود را در قالب شخصیتهای مختلف داستانهایی که میخواند، رشد میدهد. داستانهای زندگی «هلن کلر»، «ماری کوری»، «وینسنت وانگوگ» و... او را تحتتاثیر قرار میدهد. او میخواست نویسنده شود و بیش از هرچیز، کتاب داستان میخواند و تخیلات ذهن خود را با روایت قصههایی که میخواند، پرورش میداد تا ریاضیات از راه برسد و فضای ذهنش از روایات آن پر شود.
من وقتی پزشکی را تمام کرده بودم و تخصص مغزواعصاب (نورولوژی) میگرفتم، یکبار دیگر با موضوع ریاضی درگیر شدم. روزی به بیماری، با سکته مغزی در بخش آهیانهای مغز راست، برخوردم که دچار «سندرم گرستمن» شده بود. این بیمار نهتنها در نوشتار و خواندن دچار مشکل بود، بلکه همزمان انگشتان خود (اولین وسیله شمارش) را نمیشناخت و از حل مسایل ساده ریاضی عاجز بود. برای من این مورد، رابطه تن با ذهن را برای فهم ریاضی روشن میکرد. به عبارتی رابطه استعاری (متافوریک) بین اعضای بدن، در اینجا انگشتان و مغز آهیانهای چپ و تخیل محاسبهای و تولید نمادهای انتزاعی در ریاضی و علت استفاده از انگشتان برای فهماندن مفهوم شمارش در ریاضی به کودکان، روشن میشود. از همان دوران و پس از آن، با بیماران زیادی روبهرو شدم که در منطقه مشابه مغزی در آهیانه نیمکره طرف مقابل (راست)، دچار سکته مغزی شده بودند، ولی در شناسایی اندام نیمه چپ در فضا مشکل داشتند و دچار غفلت و انکار فضایی بودند و برای درک فضایی مسایل در ریاضیات نیز با مشکل روبهرو میشدند. از این مشاهدات بالینی میتوان حدس زد که کارکرد بخش آهیانهای مغز در هر دو نیمکره و هماهنگی ارتباطی آنها، نقش مهمی در فعالیت افرادی چون «مریم میرزاخانی» دارد. زیرا حل مسایل مشکل ریاضی و درآمیختن مدلهای فضایی هندسی در سطحی عالی و تخیل درباره آنها، لزوما هماهنگی کار مغزی را میطلبد. در اینجا مغز است که یکپارچگی تن و ذهن را در قالب زبان ریاضی باعث میشود و زبان تن را به زبان ذهن، ترجمه و تخیلات بدنی را به تخیلات ذهنی تبدیل میکند.
درک این نکته مشکل نیست که ریاضی هم با روایتگری شروع میشود. برای اینکه اصول اولیه جمع و تفریق و ضرب را در مدرسه به ما یاد بدهند، مسایل را در قالب روایات بقال و پرتقالفروش و... طرح میکردند و حالا هم در مقالات علمی بر اهمیت نقش روایتپردازی در سطوح عالی تخیل در ریاضی تاکید دارند. در هنگام خواندن یا نوشتن یک داستان یا قصه، دامنه تخیلات ذهن، چنان گسترده میشود که میتواند از زاویه دید و نگاه ذهنهای گوناگون، ماجرایی را دنبال کند. شاید به همین دلیل باشد که در آموزش مدرن، برای آمادهکردن دانشآموزان برای یادگیری روابط انتزاعی در ریاضیات، از ادبیات داستانی استفاده میکنند. «مریم میرزاخانی» نیز از جایگزینی علایم ریاضی به جای شخصیتهای یک قصه، سخن به میان میآورد. چون در حجمهای هندسه هذلولی، فضاهای انتزاعی قصههای تخیلی او ساخته میشود. آدمهای قصههای او ماهیتی انتزاعی دارند و در دنیای نظریههای ریاضی زندگی میکنند. او سعی میکند با قوه تخیل خود، نظریههای منفصل را به هم نزدیک کند و فضاهای ملموس تجریدی از برخوردهای به ظاهر غیرممکن آنها بسازد. کار دشوار او عبور از جنگلهای پردرخت و گیجکنندهای است که به اندازه صفحات طویلی که او با طراحیهای خود سیاه میکند، سردرگم و به هم پیچیده به نظر میآید؛ مانند قصهای پیچیده با کاراکترهای مختلف در فضاهای ناشناخته که تخیل درباره احتمالات وقوع رفتار و حوادثی که در فضای مجهول بر سر آنها میآید، کوشش و صبوری فوقالعاده میطلبد. رابطه استعاری و مفهومی فقط بین ادبیات و ریاضی وجود ندارد؛ بلکه شباهتهای روشنی بین ریاضی و موسیقی و نقاشی میتوان یافت. «داگلاس هافستیدر» برای اینکه این تشابهات قدرت تخیلی در مغز و ذهن انسان را در ریاضی، موسیقی و نقاشی نشان دهد، اسم کتاب خود را که در سال ١٩٨٠ جایزه پولیتزر را برد، «گودل، اشر، باخ» میگذارد. با ذکر این نکته که «گودل» ریاضیدان برجسته، «اشر» نقاش سرشناس و «باخ» موسیقیدان بزرگی بود.
مغز انسان برای رسیدن به تولیدات فرهنگی در عرصه جامعه، نمیتواند بهتنهایی کار کند. ریاضی نیز برای رسیدن به معنا و اهمیت درخور، نیاز به محیط جمعی برای فهم متقابل انتزاعات بینامغزی دارد. آمادهشدن شرایط مدرسه فرزانگان دختران در تهران برای شرکت در المپیاد ریاضی و وجود معلمی دلسوز، دوستی نزدیک مانند «رویا بهشتی» در سال اول دبیرستان و تداوم پایدار آن و پایان جنگ در ایران، همه تاثیر شگرف، گرمابخش و تخیلبرانگیزی در رشد ریاضیات در مغز «مریم» داشته است. همانطور که تاثیر متقابلی نیز در «رویا بهشتی» به جا گذاشته، چون او نیز هماکنون استاد ریاضی در دانشگاه واشنگتن است. وسواس پیگیرانه تخیلات پردامنه «مریم» را در عرصه ریاضی پیشرفته -پس از مهاجرت به آمریکا- میتوان در صفحات عریضوطویل طراحیهای بیوقفهاش دید که از دید شوهر متخصص کامپیوترش، طرحهایی شبیهبههم، تکراری و خالی از معنا بهنظر میآیند و دخترش آناهیتا را به این تصور میکشاند که شاید مادرش نقاش باشد؛ ولی برای «مریم» این تلاش پیگیر که از منظر ناآشنایان چندان معنایی ندارد، کندوکاو نفسگیری در جهت حل معماهای مهمی در ریاضی است که در هر مرحله، بازشدن گرهی کوچک از این معما، با لذتی بیهمتا، لحظه شهودی یافتن و لحظه «آها» همراه است؛ احساس کوهنوردی که به قله و افقی روشن رسیده باشد. در سال ٢٠٠٢، «جیسون پاجت» فروشنده کمسواد وسایل خانگی بهقصد کشت کتک میخورد و به علت تکان شدید مغزی و تنش اضطرابی بعد از حادثه، مدتی تحت درمان قرار میگیرد. او که قبل از این حادثه، معلومات ریاضیاش بهزحمت به محاسبات غیرجبری میرسیده، به ریاضیدانی خبره تبدیل میشود. «جیسون» وسواسگونه به دنیای انتزاعی فضاهای هندسی کشیده میشود و به معادلات سخت ریاضی علاقهمند میشود. پژوهشگران در تصویربرداری با «امآرآی کارکردی» از مغزش، در هنگام حل مسایل ریاضی، متوجه میشوند که مدارهای بخش آهیانهای در هماهنگی با بخش گیجگاهی میانی و بخش پیشانی مغزش، فعالیت شدیدی نشان میدهند. در ضمن اگر با امواج الکترومغناطیسی از فعالیت بخش آهیانهای او جلوگیری شود، مغز «جیسون» از فعالیت ریاضیایی فضایی پیچیده بازمیماند. این حادثه ناگوار که تاثیری اینچنین در زندگی ریاضیایی «جیسون پاجت» گذاشته بود، مرا بهیاد حادثه هولناک سقوط اتوبوس حامل نخبگان ریاضی دانشگاه، از جمله «مریم میرزاخانی» به دره در سال ١٣٧٦ هنگام بازگشت از اهواز به تهران میاندازد که باعث مرگ جانخراش ششنفر از خبرگان ریاضی دانشگاه میشود. با خود میپرسم آیا این حادثه میتوانست تاثیری روی موفقیتهای بعدی «مریم» داشته باشد؟ شاید بهعنوان یکی از بازماندگان این فاجعه، تنش و فشار حاصل از این اتفاق هرچند ناگوار، درجه مقاومت او را بالا برده باشد تا مصممتر و پیگیرتر در پیشبرد پژوهشهای متهورانه و تخیلات پردامنه مغزش در ریاضیات و عبور بیباکانه از مرزهای معمول و بازکردن افقهای نو در فضای ریاضیات امروزین پیش برود. «مریم» نشان داد که باوجود تصور اشتباه عمومی در پایینبودن استعداد دختران در ریاضی، او و دیگر دختران میتوانند به بالاترین قلهها در ریاضی برسند و مهمترین جایزه ریاضی دنیا را بهدست آورند. فراموش نکنیم که «مریم» در کشوری رشد کرده است که هنوز از نظر آماری در عرصه آموزش در سطوح پیش از دانشگاه، شکاف و تبعیض جنسیتی بالایی دارد.
با شنیدن قصه زندگی و موفقیت این بانوی ایرانی، یکبار دیگر روشن میشود که انسان حتی در شرایط سخت و دشوار نیز، با به پرواز درآوردن تخیلات در تن جامعهگزین خود، در عرصههای مختلف چون علم، هنر و ادبیات از جمله ریاضیات میتواند غیرممکنها را ممکن کند و روایتهای نویی به جهان معنا بیفزاید.