داشتن هوش عاطفی در موارد بسیاری به کمک مدیران می آید؛ از مذاکره یا انعقاد قراردادها گرفته تا مراسمی که توسط شرکت برپا می شود، انجام معامله و محکم کردن جایگاه خود به عنوان یک راهبر.
زمانی که در مدرسه تحصیل می کردم، معلمم هر دانش آموز را برای آنچه فرا گرفته بود، مسوول می دانست. او اصرار داشت که ما آموخته های خود را به عمل تبدیل کنیم. ما کارها را چندین بار با کمک یکدیگر انجام می دادیم؛ چراکه این بهترین روش برای یادگیری انسان است و به همین شیوه است که ما یاد می گیریم چگونه هوش عاطفی خود را بالا ببریم.
هوش عاطفی (EI یا EQ) به معنی توانایی در تشخیص و نظم دادن به احساسات در خودمان و دیگران توسط چهار عامل خودآگاهی، مدیریت بر خود، شناخت از جامعه (یا حس ادراک) و مدیریت روابط شکل می گیرد. هدف این است که بتوانیم دانش کافی را نسبت به تشخیص و نظم بخشیدن به این عوامل به دست آوریم. با انجام این کار، جایگاه شخصی خود را به عنوان یک انسان زنده ارتقا می دهیم که نتیجه آن بهبود سطح روابط و تعامل با محیط اطراف خواهد بود. چرخه نتیجه این موضوع در تمام طول حیات ما همراهمان خواهد بود و برای ما منافع بسیاری را به همراه خواهد داشت.
همان طور که اشاره شد، داشتن هوش عاطفی دارای منافع شخصی نیز هست. به عنوان مثال، افزایش سطح خودآگاهی به شما کمک می کند به موقعیت های روزانه ای که به عنوان یک شهروند یا مصرف کننده با آنها روبه رو می شوید، بهتر پاسخ دهید. به همین ترتیب، داشتن حس ادراک قوی تر می تواند در کاهش مدت زمان باقی ماندن اثر این اتفاقات نامطلوب موثر باشد که نتیجه آن این است که شما از طرف مقابل پاسخ های بهتر و سالم تری دریافت خواهید کرد.
همچنین داشتن هوش عاطفی باعث می شود شما بتوانید نتایج بهتری به عنوان یک راهبر در کسب و کار خود به دست آورید. در موقعیت های چالش انگیز مثل مذاکره برای شروع یک قرارداد یا خاتمه آن، یا حتی در موارد مثبت مثل مراسم سازمانی یا معاملات انجام شده، داشتن سطح بالای هوش عاطفی می تواند به ایجاد روابط محکم تر و محکم کردن جایگاه شما به عنوان رهبر سازمان بینجامد.
در نحوه برخورد ما با هوش عاطفی چه موضوعی فراموش شده است؟
کسب و کارهای امروزی، بدون چون و چرا این موضوع را پذیرفته اند که رهبران تاثیرگذار دارای هوش عاطفی بسیار بالایی هستند. مطالعات نشان می دهند که اگر هوش عاطفی در زمان بلوغ فراگرفته شود و رشد کند، بدون در نظر گرفتن پست سازمانی یا صنعتی که افراد بعدها در آنها فعالیت می کنند، این امر به افزایش کارآیی آنها در محیط کار خواهد انجامید و در نتیجه کارآیی سازمان افزایش یافته و سود بیشتر می شود، اما یک سوال باقی می ماند: ما چگونه هوش عاطفی را فرا بگیریم، آن را در عمل به طور روزانه مورد استفاده قرار دهیم و مطمئن شویم که از آن به درستی استفاده می کنیم، به ویژه در شرکت هایی که سرعت رشد در آنها بسیار بالا است؟
طبق تجربه من، پاسخ این سوال عبارت است از: یادگیری، تمرین و مسوولیت پذیری به صورت تیمی.
چالش های مرتبط با موضوعات پیچیده ای مانند هوش عاطفی مشابه تلاش برای آموختن موضوعات دیگری است که ما به عنوان افراد بالغ با آنها روبه رو هستیم: این کار تنها با خواندن یک کتاب و پیاده سازی دستورالعمل های آن یا شرکت در یک سمینار امکان پذیر نیست. در چنین مواردی، آموخته ها در گوشه تاریکی از مغز ما جای می گیرند و با گذشت زمان فراموش می شوند. به جای این کار، مطالب باید در ارتباط با دیگران آموخته شوند تا همه بتوانند اندیشه های خود را به اشتراک بگذارند و افکار آنها مورد بحث قرار گیرد، این آموخته ها باید به طور دائم تمرین شوند، با دیگران به اشتراک گذاشته شوند و حرف های دیگران شنیده شود. یکی از برنامه هایی که به صورت یک دوره ده ماهه توسط موسسه لیاتاد ارائه می شود به توسعه هوش عاطفی در راهبران سازمان ها می پردازد. آماری که از این موسسه به دست آمده نشان می دهد که در ۲ سال گذشته، ۲۳ درصد افزایش هوش عاطفی در شرکت کنندگان که از مدیران سازمان ها بوده اند مشاهده شده است. در این برنامه، لازم است مدیران با هم در جلسات شرکت کنند، عادات خاصی را تمرین کنند و سپس نتایج را با اعضای گروه خود به بحث بگذارند. تمرین عملی کمک می کند آموخته ها به عمل تبدیل شوند.
در هر جلسه ماهانه، سرگروه ها تمرین خاصی برای شرکت کننده ها فراهم می کنند (مثلا اینکه چگونه شنونده بهتری باشیم) که اعضای شرکت کننده باید در آن ماه به تمرین آن موضوع بپردازند. هر شرکت کننده روزانه یادآوری یا مشوق هایی را از طریق پیام کوتاه دریافت می کند که محتوای تمرین را یادآوری می کنند. شرکت کننده ها در جلسات بعدی به نقاط مثبت و منفی تجربه خود اشاره می کنند. در بالاترین سطح این دوره آموزشی کلاس هایی هستند که توسط کارآفرینان مجرب و با موضوع هوش عاطفی تدریس می شوند. در شروع هر کلاس، شرکت کننده ها کارها و نتایجی را که از کلاس قبل حاصل کرده اند به اشتراک می گذارند.
در یک مورد، یکی از شرکت کنندگان که مدیرعامل بود، نتیجه کار خود را که از دو جلسه قبل حاصل کرده بود با دیگران در میان گذاشت: مدیریت بر خود (موضوع هوش عاطفی) که طی آن گوش دادن فعال مورد بحث قرار گرفت و مدیریت مالی (موضوع کسب و کار) که در آن فرمول حاشیه سود و مدیریت سرمایه در گردش پوشش داده شد. تجربه ای که او با دیگران در میان گذاشت این بود که «وقتی او تجربه گوش دادن فعال را در جلسات با مشتریان تمرین کرد، این کار باعث شد اطلاعات شفاف تری رد و بدل شود» که از لحاظ گردش مالی و حاشیه سود برای شرکت او نتایج مثبتی در پی داشت. یادگیری هوش عاطفی با منافع مستقیم همراه است.
هر چند بسیار علاقه مند هستیم که به منافع درازمدت این برنامه بپردازیم؛ اما شایسته می دانیم که به ارزیابی چند مورد از نتایج تاثیر کوتاه مدت هوش عاطفی نیز اشاره کنیم، به عنوان مثال، هر عملی که به خوبی و به درستی در سازمان با توجه به نیازها و انتظارات کارمندان انجام شود، به آنها پیام مثبتی خواهد داد.
رسیدن به هر یک از این نتایج کار آسانی نیست. آنچه چالش انگیز تر است این است که سعی کنیم همه این کارها را خودمان انجام دهیم و انتظار دریافت نتایج فوری نیز داشته باشیم، اما وقتی همراه با همکاران خود به یادگیری می پردازید، به طور روزانه آموخته های خود را در عمل اجرا می کنید و پیچ وخم هایی را که با همکاران خود تجربه کرده اید می آزمایید، به نتایج مثبت تری دست خواهید یافت.